در پس چهره هر مدنیتی مهاجرتی پنهان است و به سخن هر جامعه بزرگی که گوش
فرا می دهیم،به زبان تاریخ یا اساطیرانش از هجرتی حکایت می کند. در اینجا
است که مسئله هجرت در تاریخ اسلام، قرآن و سیره پیامبر، نه یک واقعه است
چنانکه غالبا میبینید،بلکه یک اصل بزرگ اجتماعی است و اگر در اسلام به دقت
بنگریم آن را به همین گونه خواهیم دید.
دو هجرت مسلمین به حبشه به فرمان پیامبر انجام گرفت؛ برای نخستین بار توده
عرب ساکن در درهء محصوری که شهر مکه را در خود گرفته بود، نه تنها از میان
قبیله و سرزمین خویش بیرون می رفت،بلکه به یک مهاجرت گروهی به یک کشور
خارجی دست می زد و از دریا میگذشت و یا به قاره دیگر می گذاشت و در کشوری
با نژاد و مذهب و شکل اجتماعی و سیاسی تازه ای اقامت می گزید.پس از آن هجرت
بزرگ به مدینه که هم دروازه های بسته مدینه را به خارج می گشود و هم
مهاجرین قریش را با جامعهء نوین و شرایط و محیط تازه ای آشنا میکرد و در
مدینه سیاست پیامبر در تماس دائمی با قبائل اطراف و توسعه دایره نفوذ خویش
تا دورترین مرزهای ممکن و ورود وفدهای پیاپی از همه سو به مدینه و خروج
مبلغان و سفیران به اطراف شبه جزیره و حتی به ماوراء مرزها و تماس با ایران
و روم شرقی و مصر و یمن و....
یعنی همه نقاط دور و نزدیک جهان آن روز نه تنها همه قرائنی است که پیامبر
اسلام می کوشید تا جهان بینی بسته جامعه قبایلی عرب را گسترده سازد،بلکه به
صراحت، در گفتار پیامبر و در آیات قرآن، مهاجرت و به خصوص عالی ترین نوع آن
مهاجرت فکری و اعتقادی به عنوان یک اصل بزرگ و مقدس و حتی یک تکلیف انسانی
تلقی شده است.
«ان الذین امنو والذین هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله اولئک یرجون
رحمة الله و الله غفور الرحیم» (سوره بقره آیه ۲۱۸)
در اینجا نه تنها مهاجر در راه حقیقت را در صف مجاهد قرار میدهد. بلکه
چنانکه در آیات میبینیم آن را بر این مقدم میدارد و پس از ایمان بلافاصله
هجرت را به عنوان نخستین و بزرگترین اصل عملی و وظیفه مقدس انسانی یاد می
کند و در سبک سخن قرآن، این تقدم و تاًخر ها، بسیار معنی دار و قابل تامل
است و هرگز بر عبث و تصادف نیست.
«فالذین هاجروا و اخرجوا من دیارهم و اوذوا فی سبیلی و قاتلوا و قتلوا
لاکفرون عنهم سیئاتهم و لا دخلنهم جنات تجری من تحتها الانهار ثوابا من
عند الله و الله عند حسن الثواب» (آل عمران ۱۹۵)
در این آیه کوتاه صریحا مهاجرت را برای ستمدیدگان عاملی در راه زندگی بهتر
و برخورداری از مواهب بیشتر این دنیا یادمی کند و این حقیقتی است که تاریخ
بهتر از هر کسی میداند.
«و الذین هاجروا فی الله من بعد ما ظلموا لنبوئنهم فی الدنیا حسنه و
لاجرا الاخره اکبر لو کانوا یعلمون» ( نحل آیه ۴۱)
در این آیه بنگرید: پیامی است به همه انسانهایی که به خاطر پیوندهای
عاطفی،سنت های اجتماعی و یا نزدیک بینی سیاسی و ضعف و زبونی روانی، تن به
ننگ داده اند و در زیر آوار ستم و فساد خاموش جان سپرده اند و تکانی نخورده
اند.
به آیات ۹۷ تا ۱۰۰ سوره نساء مراجعه کنید
معنی آیه : به کسانی که به خویش ستمکارنند و ملائک جانشان را می
ستانند، ملائک گفتند : در چه حالی بودید ؟ گفتند :ما در آن سرزمین
بیچاره و زبون بودیم ، گفتند: مگر زمین خدا فراخ نبود که در آن مهاجرت
کنید ؟ آنان جایگاهشان دوزخ است و سرانجامشان شوم. مگر مردان و زنان و
فرزندان ناتوانی که نه چاره ای میتوانستند اندیشید و نه راه گریزی می
توانستند پیش گرفت. امید است که خدا از آنان در گذرد و خدا پرگذشت و
آمرزگار است. آنانکه در راه خدا به هجرت می پردازد بر روی زمین
فراخنائی و پناهگاها و راهای چاره ای بسیار خواهد یافت و آنانکه در
هجرت به سوی خدا از خانه خویش بیرون میرود و سپس مرگ او در میرسد،
پاداشش بر خداست و خدا آمرزگار مهربانست.
چه ها که نمی توان در اینجا گفت: حق و آزادی همیشه در زیر سقفهای کوتاه و
در پس درهای بسته و حصارهای تسخیر ناپذیر خفقان گرفته اند و مرده اند !
همیشه!
در اینجا گوئی خداوند به انسانی که در دلش آتش ایمانی و بر شانه هایش
سنگینی رسالتی را احساس می کند فرمان میدهد که : عزم خدا کرده ای، خانه ات
را رها کن! بگریز! نتوان مرد به سختی که من اینجا زاده ام" خانه ات ،
خانواده ات شهرت شغلت، مقامت آنجاست که آزادیت آنجاست، ایمانت آنجاست، در
آنجا که ستم می شود و حقیقت به اسارت می افتد ممان که بر و بحر فراخ است و
آدمی بسیار.
آنانکه به خاطر حفظ سر و سامان و جان و مال خویش تسلیم می شوند و می مانند
به خود ستم کرده اند و از آنچه برای حفظ و کسب آن آزادی و ایمان خویش را
فروخته اند محروم خواهند گشت و برعکس آنانکه در راه خدا از هر چه دارند
میگذرند و هجرت میکنند پیش از آنچه با هجرت از دست داده اند، در هجرت بدست
خواهند آورد و تاریخ چه خوب این سخن را تفسیر می کند.
چنانکه می بینیم از طرز سخن قرآن در آنجا که از مهاجرت «ضرب فی الارض» خروج
از دیار و تعبیراتی از دست سخن رفته است. به روشنی بر می آید که اسلام به
ترک زادگاه و قوم یا وطن و یا جامعه میخواند.
۱- در راه ایمان و به خاطر نجات آزادی و شرافت خویش ( سرگذشت پر
معنی و گیرای اصحاب کهف و هجرت به حبشه)
۲- برای بدست آوردن شرایط مساعد و امکانات تازه در مبارزه علیه محیط
سیاسی و اجتماعی ظالمانه خویش از خارج و به عبارت دیگر، ترک جامعه خود
برای بازگشت پیروزمندانه بدان ( مهاجرت از مکه به مدینه ، داستان موسی)
۳- اشاعه فکر و گسترش عقیده در سرزمینها و جامعه های دیگر و انجام
رسالتی جهانی و انسانی که هر مسلمانی به آن معتقد است و در قبال بشریت
و بیداری و آزادی و خوشبختی همه ملتها و نژادها مسئولیت دارد (اعزام
معلمان به خارج از شهر و کشور)
۴- مطالعه و شناخت علمی جهان : شناخت جغرافیای طبیعی ، گیاه شناسی،آب و
هوا ، شناخت اقوام ، ملت ها، عادات و رسوم ها، عقاید و...
در اینجاست که ما در برابر یک اصل بزرگ و بسیار عمیق به نام هجرت قرار
میگیریم. اصلی که تا هر کجا فهمیدن میتواند عمق و ارزش آن را فهمید. یک
مسلمان قرآنی (نوعی از انواع مسلمانهای موجود) پس از ایمان و حتی گاه پیش
از جهاد، بیدرنگ خود را در برابر یک اصل بزرگ، یک فرمان قاطع میبیند.
مهاجرت از بیرون و مهاجرت از درون.سفر به روی خاک دامنه در عمق روح، بیرون
رفتن از آنجا که دیگر نه جای ماندن است و بدر رفتن از آن حال که دیگر نه
شایسته بودن.
مهاجرت نه تنها از زادگاه خویش بلکه از خویشتن خویش نیز هم و چنین است که
اسلام هم می کوشد که هم جامعه را به حرکت درآورد تا بر جای نایستد و نمیرد
و هم خود را ، انسان را از بیرون به جنبش می خواند و از درون به انقلاب و
بدینگونه است که او را همواره از توقف ، انحطاط، انجماد میراند و به حرکت و
ارتقاء و انقلاب دائمی میکشاند و اینها را با معجزه علمی هجرت می کند: هجرت
آفاقی و هجرت انفسی ( آرنولد توین بی برجسته ترین مورخ معاصر جهان در
شاهکار عظیم خود به نام بررسی تاریخ نظریه ای دارد به نام اصل هجرت و رجعت
بدین معنی که می گوید شخصیت های بزرگ تاریخ بشر که سازنده تمدن و مذهب و یا
جامعه ای بودند در دوره حیاتشان نخست ترک دیار خویش گفته اند و از جامعه و
سرزمین خویش بیرون رفته اند و پس از روزگاری غیبت که در آن برای انجام
رسالت خطیرشان آماده گشته اند و به مبان قوم خود بازگشته اند و کارشان را
آغاز کرده اند و در حقیقت این رجعت های خلاقانه و بزرگ هموراه پس از هجرتی
آرام و خاموش بوده است. هجرتی که در آن تکوین روح و نبوغ آنان عامل اساسی
بوده است. ابراهیم، موسی، زرتشت ، بودا،پیامبر بزرگ اسلام (که پانزده سال
سکوت و انزوای او را در حراء میتوان دور شدن او از جامعه خویش گرفت) و...
چنین هجرتی داشته اند.
تسمیه نخستین گروندگان و یاران پیامبر به مهاجرین، خود نمودار چنین بینشی
است که پیامبر از میان همه صفاتی که ممکن بود این پیشگامان بزرگ خویش را
بدان بخواند، صفت «مهاجر» را برگزیده است و اگر هجرت چنین عظمتی در اندیشه
اسلام نداشت بی شک از قدمت یا سبقت آنان در اسلام و به خصوص یاری پیامبر در
روزگار سختی و تحمل سختی و تجمل شکنجه ها و استقبال از خطرها و اخلاص و
ایثار و فداکاری و حقیقت پرستی مطلق و دست شستن از جان و مال و خاندان و
حیثیتهای اجتماعی و امنیت و لذت و خوشبختی و مقامی که در بنیانگذاری نهضت
اسلام داشتند میتوانست صفتی برای اینان بسازد.
آنچه این نظر را کاملا تأیید می کند و خود یکی از اختصاصات اسلام است.
انتخاب هجرت مسلمانان اولیه از مکه به مدینه به عنوان مبدأء تاریخ است ( در
سال ۱۷ یا ۱۸ عمر به پیشنهاد علی(ع) هجرت را به جای عام الفیل و
تاریخ های دیگری که رایج بود مبداء گرفت) و این جای تأمل بسیار است،چه سنت
تاریخی همواره بر این بوده است که مبدأ تاریخ را ولادت رهبر یک نهضت یا
مذهب میگرفتند یا پیروزی درخشانی که بدان نائل آمده اند. اما در اسلام
هیچکدام نه میلاد پیامبر،نه فتوحات بزرگ وی( به خصوص فتح مکه که قاعدتأ
باید مبدأ تاریخ سیاسی اسلام می شد) و عجیب است که نه حتی بعثت! بلکه بازهم
هجرت.
اکنون مکه سرزمین اجداد و اقوام و خاطرات پیامبر در جنگ قریش است و سیزده
سال مبارزه مداوم در حصارهای استوار و سقف کوتاه و سنگین شهر روزنه ای به
بیرون نگشاده است. یا باید ماند و مرد و یا باید برای نجات ایمان و آزادی و
انجام رسالت بزرگ خدایی و جهانی به هجرت پرداخت.
به گفته ویرژیل گئورگیو : قبیله و خانواده تنها درختی است که در صحرا می
روید(شجره) و هیچ فردی جز در پناه آن نمی تواند زندگی کند و محمد با هجرت
خویش شجره ای را که از خون و گوشت خانواده اش پرورده شده بود برای
پروردگارش قطع کرد.
محمد باید مکه را ترک کند ، به کجا؟ هر کجا که اینجا نیست، هر جا که
جایگاهی برای آزاد زیستن و پایگاهی برای جهاد هست و پیامبر چنانکه دیدیم از
پیش، یثرب را برای چنین کاری آماده کرده بود.
فرمان مهاجرت صادر شد، اما قریش نیز بیدار بودند و خطر را خوب احساس می
کردند. پیامبر دستور داد که پنهانی و پراکنده شهر را ترک کنند و قریش به
صورت خیلی جدی، از رفتن یاران پیامبر جلوگیری میکرد.برخی را باز میگرداند و
برخی را زندانی میکرد وبرخی را با گروگان نگه داشتن همسرانشان مانع
میشدند،ولی مسلمانان تصمیم گرفته بودند؛ مهاجر را چه عاملی میتواند از هجرت
باز دارد؟
یاران به تدریج همه رفتند و پایگاه جهل و شرک و ستم و خانه و خانواده و
ثروت و دلبستگیهای بسیار خویش را رها کردند و به جای اینهمه آزادی را
برگزیدند و آزاد کردن را.
پیامبر گرچه عمر را در شهر و زمانی بی حادثه و دور از جریانات حساس سیاسی و
نظامی بزرگ گذرانده بود و محیطش محیطی بدوی و ساده بود، اما قدرت رهبری و
پختگی سیاسی خارق العاده ای داشت و یکی از بارزترین خصوصیات وی طرح نقشه
های سیاسی پیچیده و پنهانی و رازداری شگفتی است که به خصوص در دوران زندگی
پر حادثه اش در مدینه تجلی خاص دارد. مکه از تصمیم شخص پیامبر آگاه نبود و
نه تنها مشرکان،بلکه صمیمی ترین یاران و خویشان وی نیز کوچکترین حدسی نمی
توانستند بزنند؛ چه غالبا فکر می کردند که همچون دو هجرت به حبشه، وی یاران
خویش را که در مکه همواره در معرض شکنجه و خطر مرگ به سر می بردند به
یثرب(مدینه) می فرستد و خود، از آن رو که به خاندان عبد مناف وابسته است و
جانش مصون از مرگ است،خواهد ماند و به مبارزه اش ادامه خواهد داد. اکثریت
مسلمانان رفته بودند. ابوبکر نیز عازم شد و از پیامبر اجازه خواست، وی با
همان سبک همیشگی اش در اینگونه مواقع، کوتاه و قاطع و مبهم پاسخ داد : نه
شتاب مکن،شاید خداوند برایت همسفری برساند! همین ابوبکر دانست که جای توضیح
نیست، اکنون جز محمد و علی و ابوبکر کسی نمانده است و یاران وی گروهی هنوز
در حبشه اند و گروهی در مدینه و گروهی فراری و یا در زندان به سر می برند و
در شکنجه میشوند، جوانانی نیز که در دل به اسلام پیوسته اند ، با تهدید
پدران و بزرگان خانواده شان تسلیم خانه اند.
اکنون در حقیقت مکه از مسلمانان خالی شده است و این وضع عادی نیست. قریش در
اندیشه فرو رفتند، اخباری که از یثرب می رسد آنها را بیشتر به هراس می
افکند.
مهاجران همگی در آنجا گرد آمدند و مردم آنان را همچون عزیزان خویش در آغوش
خود پذیرفته اند. اوس و خزرج که در " صبر در جنگ" و وفاداری و دلاوری شهره
عربند چنین می نماید که جز پذیرایی از مهاجران بر کاری خطیر تصمیم گرفته
اند و در انتظار خبری بزرگترند. شهر یکپارچه در دست یاران محمد است! نه ،
یثرب حبشه نیست، بی شک در چنین وضعی محمد با چند تن انگشت شمار در مکه
نخواهد ماند، دوران صبر بر آزار و تحمل سختی به پایان یافته و آیه " للذین
یقاتلون بانهم ظلموا (رخصت جنگ به با دشمنان به جنگجویان اسلام داده
شد،زیرا آنها از دشمن سخت ستم کشیدند و خدا بر یاری آنها قادر است - حج آیه
۳۹) به انضمام سخن محمد و " انی احللت لهم القاتل لانهم ظلموا.... آغاز
قیام و مبارزه مثبت را اعلام کرده است و محمد خود را به یثرب خواهد رساند و
رهبری شهر را به دست خواهد گرفت و مکه از خارج تهدید خواهد کرد. باید چاره
ای اندیشید،در دارالندوه اجتماع کردند، عتبه و شیبه ، ابوسفیان ، جبیربن
مطعم،ابوالبختری،حکیم بن حزام،ابوجهل،نبیه و منبه، امیة بن خلف و نیز گروهی
از هم پیمانان قریش حضور داشتند و در کار محمد به شور پرداختند.
ابوالبختری پیشنهاد کرد «او را در زنجیر کنیم و به زندان افکنیم» این رأی
پذیرفته نشد، چه تا باشد همواره خطر هست و یارانش سرانجام او را از چنگ ما
خواهند ربود. ابولاسود از خاندان بنی عامرین لوی پیشنهاد کرد «او را از شهر
تبعید می کنیم تا امنیت و الفت و روز خوش را باز یابیم و از فتنه اش
بیاساییم و بگذاریم تا هر کجا که خواهد برود.» با این رأی همگی مخالفت
کردند و گفتند : مگر زبان آوری و خوش سخنی و گیرایی او را نمیدانید؟ اگر
چنین کنید به میان قبیله ای از عرب خواهد رفت و آنان را بر شما خواهد
شوراند و زمام کار را از دست شما خواهد ستاند. بالاخره ابوجهل نظری
هوشیارانه و قاطع داد «من معتقدم که از هر قبیله ای جوانمردی چابک و نژاده
که در میان ما به شرف شهره باشد برگزینیم و هر کدام را شمشیری بران دهیم تا
بر او بتازند و همگی همچون تن واحد او را بزنند و بکشند تا از او آسوده
گردیم چون چنین کردند همه قبایل در خونش سهیم می شوند و خاندان عبد مناف را
یارای جنگ با همه قبایل نیست و ناچار به خونبها تن خواهند داد.»
توطئه گران خانه را در محاصره گرفتند و از روزنه های خانه،پیامبر را زیر
نظر داشتند ،سهیلی از قول برخی از مورخان می گوید که چون دیوار خانه کوتاه
بود خواستند از آن بر جهند و به درون ریزند و پامبر را در بستر خویش به زیر
شمشیر گیرند، زنی از دورن فریاد برآورد، اینان که خود را مردان شرف و
افتخار می دانستند چنین کاری را بر خود ننگ شمردند که این ننگ از ما در عرب
خواهد ماند و خواهند گفت که ما از دیوار خانه بر سر دختران عم خویش بالا می
آییم و هتک حرمت ناموس خویش می کنیم. از این رو بر در خانه منتظر ماندند تا
پیامبر سحرگاه بیرون آید. سراسر شب حجره وی را زیر نظر داشتند و می دیدند
که می آید و می رود و شب، هنگام خواب دیدند که بر بستر رفت و کار پایان
گرفته بود و زندگی پیامبر تنها به گذر آرام چند ساعتی بسته بود که در آن
هیچ حادثه ای نمی توانست رخ دهد و این چند ساعت را نیز دشمن، خود به پیامبر
بخشیده بود زیرا مطمئن بود که فرزند عبدالله که اکنون در خانه کوچک خویش
خفته است و در همه شهر جز جوان بیست و دو ساله ای به نام علی و پیرمرد
سالخورده ای به نام ابوبکر یاوری ندارد، از حصار شمشیرهای تشنه جوانانی که
به نمایندگی همه خانواده های بزرگ شهر بر در خانه منتظرند،چگونه جان بدر
تواند برد؟( میگویند وی شاعری است که حادثه مرگ او را انتظار می کشیم،بگو
انتظار بکشید که من نیز با شما در میان منتظرانم) جوانان که به چشم خویش
دیده بودند که پیامبر بر بستر خویش رفت و آرام خفت اطمینان یافته بودند که
سحرگاه ماجرای محمد پایان خواهد گرفت و مکه امنیت خویش و قریش سیادت خویش و
بتان عزت خویش را که در این سیزده سال متزلزل شده بود باز خواهند یافت و
این اطمینان، آنان را چنان به نشاط آورده بود که با لحن تمسخر آمیزی گفته
های محمد را بازگو می کردند و می خندیدند و از او همچون داستانی که دیگر
پایان گرفته است سخن میگفتند.
ابوجهل با اطوار نیمه روشنفکرانه ای که خاص کسانی چون او است لبخند عمیقی
بر لب آورد و گفت: " محمد خیال می کند که اگر شما دنبال کارش را
بگیرید،پادشاه عرب و عجم میشوید،بعد که هم مردید دوباره زنده می شوید و
باغهائی مثل باغ های اردن به شما خواهند داد و اگر نکردید بعد که مردید
دوباره زنده می شوید و برایتان آتشی برپا میکنند که در آن بسوزید! ( ابن
هشام ادامه میدهد که : پیامبر مشتی خاک بر گرفت و سپس گفت : آری من این را
میگویم و تو یکی از آنانی و آنگاه خاک را بر چهره ایشان پاشید. این عادت
پیامبر بود ، چنانکه در برخی جنگها خواهیم دید) در این هنگام مردی بر این
عده گذشت و پرسیدند : در اینجا منتظر چیستید؟ گفتند منتظر محمد، گفت خدا
ناکامتان کرد! محمد از چنگتان رفت، توطئه گران سرکشیدند و دیدند که نه ،
این جز محمد نیست که خوابیده است. بروی تخت وی و در برد سبز خضرمی وی چه
کسی میتواند جز او به خواب رفته باشد؟ صبح شد،ناگهان دیدند که علی از بستر
محمد برخاست! عجب فریبی!
تعقیب آغاز شد
برای چنین کاری، فرار از چنگ یک شهر دشمن، هم فداکاری باید و هم امکانات و
از این رو است که پیامبر برای چنین شبی علی و ابوبکر را نگاه می دارد. علی
جوانمردی که در راه حق عاشق بی تاب مرگ میشود و در برابر خدا و پیامبر، مرگ
را نادیده میگیرد و زندگی را نابوده و ابوبکر صحابی سالخورده ای که هم از
تجربه برخوردار است و هم از ثروت، به خصوص نفوذ و موقعیت ممتاز اجتماعی و
خانوادگی اش در چنین موقعی سخت به کار می آید و چنانکه میدانیم این هر دو
نشان میدهد که خوب انتخاب شده اند.
پیامبر و ابو بکر به جای راه مغرب که به یثرب میرود راه جنوب را پیش گرفتند
و چون میدانستند که دشمن بی درنگ همه جا را در جست و جوی آنان خواهد گشت در
غاری بر کوه ثور (پایین پای مکه) پنهان شدند تا تعقیب کنندگان که نومید
شوند و به شهر بازگردند، سفر خویش را آغاز کنند.
ابوبکر از پیش، همه چیز را پیش بینی کرده بود،فرزندش عبدالله مامور بود که
روزها را در شهر با قریش درآمیزد و از تصمیمها و توطئه های آنان آگاه شود و
شب هنگام گزارش دهد.
عامربن فهیره مولای ابوبکر می بایست گله گوسفندان ابوبکر را در پی عبدالله
براند تا رد پای او که میان شهر و غار ثور در رفت و آمد است محو شود.اسماء
دختر ابوبکر شبها برایتان غذا آورد و عبدالله بن ارقاط که از مشرکان است و
به او سوء ظنی نمی رود دو شتری را که ابوبکر در اختیار او نهاده بود باید
در بیابان بچراند تا هنگام حرکت، به میعادگاه آورد و آنان را راهنما باشد.
هر کس فراریان را بیاید صد شتر جایزه خواهد گرفت. این جایزه جز دشمنان
همیشگی پیامبر،بسیاری از رجاله و اوباش را به جست و جوی آنان از شهر بیرون
کشانده و در صحرا پراکنده کرد. ابوبکر پریشان بود،یکبار صدای عده ای را که
تا نزدیک غار آمدند شنید و در حالیکه از ترس می لرزید گفت: اینها اگر یک
نگاه به پیش پایشان بیندازند ما را خواهند دید. پیامبر که همچنان آرام سر
به زانوی ابوبکر نهاده بود با لبخند مهربان و مطمئنی گفت: چه می گوئی از آن
دو تنی که سومینشان خداست؟
روز سوم آشوب ارام گرفت و جویندگان از جست و جوی فراریان باز ایستادند. در
شهر همه نومیدانه سخن میگفتند. ابوجهل از خشم برافروخته بود به خانه ابوبکر
رفت و در زد،اسماء دختر ابوبکر بیرون آمد ، ابوجهل فریاد زد : پدرت کجاست؟
گفت: به خدا نمی دانم. ابوجهل چنان به خشم بر گونه اسماء سیلی زد که
گوشواره از گوشش افتاد.
راها امن شد. عبدالله بن ارقاط دو شتر ابوبکر را آورد . پیامبر به شتری و
عبدالله بر شتر دیگر و ابوبکر پشت سر او باید راه می افتادند. لحظه حساس و
پر خطری بود اما گویی مهمتر از حرکت، کاری برای محمد پیش آمده است و بدان
می اندیشد، به ابوبکر رو کرد و گفت : من بر شتری که از آن من نیست سوار نمی
شوم، ابوبکر گفت: پدر و مادرم به فدات،این از آن توست رسول خدا ! پیامبر
گفت : نه، این را به چه مبلغ خریده ای؟ گفت به فلان مبلغ ! گفت من به این
قیمت آن را می گیرم. ابوبکر ناچار قبول کرد و پیامبر شتر را که خرید و از
آن او شد بر آن نشست و به راه افتاد تا کار هجرت به تمام انجام گیرد،که
هجرت نه کاری است خرد، هجرت گسستن هر پیوندی است. یک مهاجر یک اقلیم مستقل
است «انسانی برای خویشتن» (نام کتابی از «اریک فروم») انسانی به خود، یک سو
اوست و ایمانش و سوی دیگر هر چه جز او هست. همه عالم، تاریخ آغاز شد .
کاروان دو نفری با یک راهنما ( برخی گفته اند هر دو همراه آمدند، هم شتردار
و هم چوپان) براه افتاد. آینده ای بزرگ چشم به این مهاجری که هم اکنون در
زیر آتش خورشید،سینه تافته کویر را می پیماید، دوخته است، دو امپراطوری
بزرگ جهان هراسان، این فراری تنها را که در پناه شب از بیراهه ها راه
میپوید، می نگرند. سوزش طاقت فرسا می گشت در پناه سنگی یا پشته ای می
آرمیدند. گاه چنین پناهی نیز نمی یافتند و سایه دو شتران که در نیمه های
روز بسیار اندک است تنها سایبانشان بود.
در مدینه یاران پیامبر، مهاجران و انصار، هر روز پس از نماز صبح از شهر
بیرون میآمدند و چشم به راه مکه می دوختند و تا هنگامی که خورشید بر بلندی
ظهر بالا می آمد. سرشار از شوق و اضطراب منتظر می ماندند.
آنان که هنوز یغمبرشان را ندیده بودند و قلبهایشان دور از او برایش می
تپید، بی قرار تر بودند.
در قباء
خورشید در نیمروز ایستاده بود و منتظران نومید به خانه هایشان باز میگشتند
که ناگهان پهودی یی فریاد زد : ای بنی قیله ( قیله، نام مادر بزرگ انصار)
اینک پدربزرگتان آمد!
مردم بیرون ریختند، در سایه درخت خرمائی، پیامبر و همسفرش ایستاده بودند.
مردم، زن و مرد، کوچک و بزرگ،یهودی و مسلمان همه بر او گرد آمدند. غالبا
پیامبر را از ابوبکر باز نمی شناختند، سایه درخت که کنار رفت ابوبکر پیامبر
را با قبایش سایه کرد، او را شناختند ( برخی معتقدند که عمدا برای شناخت او
چنین کرد)
پیامبر در خانه کلثوم بن هدم که مردی مجرد بود و خانه اش اقامتگاه مهاجرانی
شده بود که هنوز ازدواج نکرده بودند، مسکن گزید و ابوبکر به خانه خبیب بن
اساف یا خارجة بن زید رفت.
پیامبر به مدت چهار روز از دوشنبه تا پنج شنبه ( برخی معتقدند که مدت اقامت
در قباء بیشتر از این بود است و این درست تر می نماید. چه علی سه روز پس از
پیامبر حرکت می کند و راه را پیاده می آید ، در دو هفته در قبا به پیامبر
می رسد)را در قبا ماند و به پیشنهاد عمار یاسر بنای مسجد معروف قبا را پی
ریخت و این نخستین مسجدی است که در اسلام بنا شده است. نخستین سنگ قبله را
پیامبر خود گذاشت و سپس ابوبکر سنگی بر آن نهاد و سپس دیگران به کار آغاز
کردند. در این روزها که در مدینه و قبا مسلمانان سخت در تلاش و التهاب و
شعف بسر میبردند و پرتوی امیدی بزرگ از چهره ها و نگاها پیداست، جوانی بیست
و چند ساله تنها در صحرا راه می پیماید. وی سه روز پس از خروج پیامبر و آن
نمایش شگفت از جانبازی و هوشیارانه کارهای پیامبر را در مکه رو به راه کرده
و اکنون به شتاب از شهر گریخته است و صحرای سوزان را پیاده می پیماید.
پیاده ! وی جوانی تنگ دستی است که انسانیت،سرمایه داری چون او در عمر دراز
خویش نداشته است،کسی که به تاریخ معنی و احساس و زیبائی داده است.
آری چه تفال پوچ و مسخره ای بود تاریخ اگر او نبود و چند تنی چون او
نبودند! این زاده پاک کعبه، پرورده عزیز مادر وحیة رب النوع آزادی و عدالت
و تقوی و سخن و شمشیر، اکنون شتری که صحرای سوزان و مخوف میان مکه و یثرب
را بر آن بپیماید ندارد. شمشیری بر کمر بسته، سر به زیر، غرق اندیشه آینده
و گرم ایمان. شبها را و نیمی از روزها را پیاده می آید و در زیر باران آتش
ظهر، گوشه ای تنها می آرامد. پانزدهمین روز به قبا می رسد و در منزل کلثوم
بن هدم با پیامبر همخانه می شود.
علی یک شب یا دو شب در قبا می ماند. خاطره جالبی از این دو شب نقل می کند.
می گوید زن مسلمانی در قبا منزل داشت که بی شوهر بود و تنها می زیست. شبها
مردی پنهانی می آمد و آهسته در میزند و چیزی به زن میدهد و بازمی گردد. من
در کار این زن به شک افتادم و نزدش رفتم و پرسیدم : ای کنیز خدا، این مرد
کیست که هر شب در خانه تو را میکوبد و در را به رویش میگشائی و چیزی به تو
میدهد که نمی دانم چیست؟ تو زن مسلمانی و همسری نداری ؟ زن پاسخ داد : این
سهل بن حنیف است و میداند که من زن تنهایم و کسی را ندارم. شبها بر بتهای
خویشانش می تازد و آنها را میشکند و بت شکستهها را پیش من می آورد و می
گوید این ها را آتش کن.
.
|