اشتباه روشنفکر اشتباه روشنفکر اين بوده است که تمامي آنچه را که در
تاريخ به نام دين و پرستش و به نام معبد و به نام جهاد، به نام جنگ مقدس،
جهاد صليبي، جهاد اسلامي ميديده، اينها را از تاريخ و مذهب دانسته است و
ما هم خيالهايي چنين داشتهايم و داريم. اتفاقاً همانطور که گفتم «اسلام»
يک نظر انقلابي دارد و هيچکدام از اينها را قبول ندارد و معتقد است که آن
دين حق و آن «وَلِي دين» در آينده تحقق پيدا خواهد کرد. هيچکدام اينها را
که بهصورت شرک يا بهصورت توحيد بر مردم - در تاريخ شرق و غرب - حکومت
کردند قبول ندارد و همه اينها را همان مذهب شرک ميداند. اما مذهبي که
پيغمبران ما براي کوبيدن و نابودي اينها بعثتشان را آغاز کردند، مذهبي است
که در آن مسئوليت مردم، مسئوليت انسان روشنفکر و آزاديخواه مانند مسئوليت
همين پيغمبران اين دين و در ادامه آن است. «علماء امتي افضل من انبياء بني
اسرائيل» (دانشمندان امت من از انبيا بني اسراييل برترند) که پيغمبر
ميگويد يعني: کاري که پيغمبران ما ميکردند، کاري است که بعد از خاتميت،
علما (علما بهمعناي روشنفکران است) بايد ادامه بدهند.
رسالت علما و روشنفکران
علما بايد چي را ادامه بدهند؟ مبارزه با دين را براي استقرار و احياي
دين، اين است رسالت. استقرار ديني که در تاريخ تحقق پيدا نکرده و بايد مردم
(ناس) آنقدر رشد پيدا کنند، وجدان مذهبي آگاه و بيدار پيدا کنند، معناي
توحيد را بفهمند، بهصورتي که بفهمند توحيد با طاغوتپرستي فرق دارد،
متناقض است و دين شرک را در چهره دروغين توحيد تشخيص بدهند و اين پرده ريا
را - در هر شکلش - در سراسر جهان پاره کنند، تا ناس به مذهبي برسند که نه
زاييده جهل است - چنانکه ماديون ميگويند و راست هم ميگويند - و نه
زاييده ترس - چنانکه ماديون ميگويند و راست ميگويند! در قرآن بارها حمله
ميشود به کساني که از ترس، در موقعي که در دريا به يک توفان ميرسند و
کشتي آنها ميشکند، به ضرري برميخورند، به يک حادثه برميخورند در آن صورت
گريه ميکنند و به خدا ميگروند و بعد از يادشان ميرود. اين مذهب، مذهب
زاييده ترس است. اين همان مذهبي است که مادّي قرن نوزدهم ميگويد زاييده
ترس از عوامل طبيعت بوده و راست هم ميگويد! و قبل از اينکه مادّيها
بگويند دين زاييده ترس است، قرآن به اينها (پيروان مذهب زاييده از ترس)، به
عبادت معاملهکنندگان، عبادت ترسوها، به پرستش بهخاطر اين دينِ زاييده
طبقات حمله کرد. کدام طبقات اين دين را درست کردند؟ کساني که ميگفتند اگر
اينجا لقمهاي نداري، ناني نداري، غذايي نداري، صبر کن، در آنجا به تو
مائدههاي بهشتي ميدهند! اين دين زاييده و ساخته و پرداخته طبقات است؛ و
همين دين است که حتي بهصورت وباي التور نفوذ ميکند در دين پيغمبر ما، در
دين حق و اديان حق.
و علي است که به اين دينها - دين شرک - ميگويد، «دين تجارتي»، «دين
ترسوها»؛ پس چه عبادتي عبادت اين دين - «وَلِي دين» - است؟ «عبادت
آزادگان»، «عباد/ الاحرار» يعني [عبادت] ديني که زاييده آزادي و نياز
متعالي و عشق و عدالتخواهي و نياز و نهضتها و آرمانخواهيهاي انساني،
برابري، استقرار قسط، استقرار عدالت در جهان بشري (قوام پيداکردن ناس به
قسط) و نابودي همه زشتيها و پليديهاست. اين دين در برابر آن دين است.
اما اين ديني که نگهبان فقر بوده، اين ديني که توجيهکننده فقر بوده، راست
است که اين دين در تاريخ نگهبان و توجيهکننده اسارت و بردگي بوده و
تودههاي مردم را به نفع ملأ و مترفين و زرمندان و زورمندان در خاموشي، در
فريب و در تخدير نگه ميداشته؛ آن ديني که ميگويد: «خدا به گرسنگي اين و
سيري آن و به نان و پنير اين و نان روغني آن کار ندارد»، ديني است که تمام
احساس مذهبي را يا بهصورت يک ماده تخديري يا به صورت يک عامل انزواطلبي و
گوشهگيري از جامعه، و يا بدبيني نسبت به ماديات، آن هم بهنفع آن کسي که
ميخواهد همه ماديات را خودش بخورد، درآورده است.
در برابر آن ديني که همواره قدرت اجتماعي، تسلط اجتماعي، مسئوليت افراد
انساني را در سرنوشت خودشان و توقعها و نيازهاي بدني و غريزي افراد را
بهنفع زورمندان و زرمندان انکار ميکردند و وضعي را که همواره در تاريخ
ستمگرانه بود، بهوسيله توجيه ديني و بهوسيله عامل مقتدر و نيرومند معنوي
مذهب نگه ميداشته و در برابر آن ديني که گرسنگي و محروميت و مرض را، نشانه
رضايت پروردگار و نشانه آمادگي براي تکامل ميدانسته؛ و در برابر ديني که
براي هر کدام از افراد با ماوراءالطبيعه حسابي جداگانه باز ميکرده تا بدين
وسيله تجمع افراد به انفراد و انزوا تبديل بشود و در برابر ديني که عمّال
مذهبياش در جامعهاي که مردم حق زيستن و حق برخورداري و حق مالکيت و حق
حکومت دارند، همه اين حقوق را خودشان به وعدهها و توجيهات انحرافي مذهبي
بهنفع خودشان ميگيرند - در برابر همه اينها - قرآن در هيچجا با اين لحن
دشمن را نميکوبد: فقط بهجاي اين، وقتي که صحبت از بلعم باعور ميشود،
يعني نشانه و سمبول کساني که در طول تاريخ بشري، احساس و ايمان فطري
انسانها را بهنفع گروه برخوردار حاکم که خودشان هم جزء آن گروه بودند و
به ضرر ناس يعني مردم تحريف ميکردند، قرآن به اينجا که ميرسد، اصلاً
ملاحظه تعبير و ادب ظاهري معمول متداول را نميکند؛ ميگويد، فَمَثَلُهُ
کَمَثَلِ الْکَلْب يعني: مثال اينها مثل سگ است. اين لحن از چه حکايت
ميکند؟ اين حکايت ميکند که اينها بودند که ملأ و مترفين و ستم و ظلم و
استثمار و ذلت و اين تبعيضها و اين جهل و نابودي استعدادهاي بشري در طول
تاريخ و اين توقفها و رکودها و نابودي قهرمانان بزرگ و نابودي روحهاي
بزرگ را در طول تاريخ نگهباني و تثبيت ميکردند و اينها بودند که تمام
ثمرات کوشش و جهاد و مبارزات پيغمبران بهحق و دين بهحق را در تاريخ عقيم
گذاشتند. اين طرز تعبيرات، حكايت از شدت نفرت نسبت به رسالت ملعون مذهب شرک
در تاريخ ميکند.
به عنوان نتيجهگيري ميخواهم عرض کنم: رسالتي را که روشنفکران در (شايد
پذيرفتن اين حرف براي شما سنگين باشد و شايد در فرصتهاي بعد بيشتر راجع به
اين صحبت کنم؛ براي اينکه اين همه قضاوتهاي ما و نگرش ما را به تاريخ و به
مذهب و به همه چيز عوض ميکند) اروپا و آزاديخواهان اروپا با مبارزه با
کليسا و با مبارزه با مذهب قرونوسطايي بازي کردند و اروپا را از هزار سال
توقف بهوسيله مبارزه با دين انحرافي و انحراف مذهبي يعني دين شرک و
طاغوتپرستي در لباس عيسي نجات دادند، رسالتشان (روشنفکران و آزاديخواهان
اروپا) همان رسالتي است که پيغمبران ما در طول تاريخ بر عهده داشتند (البته
نميخواهم بگويم که برداشت آنها برداشت درستي بوده است)؛ اين همان رسالتي
است که پيغمبران ما همواره در هر دوره با دين تحجر، انحراف، دين ضد مردم،
دين ضد حقوق انسان، مبارزه ميکردند و با کوبيدن بتها، همه نشانههاي دين
شرک، دين توجيهکننده و تخديرکننده را نابود ميکردند و اين رسالتي است که
بر عهده همه انسانهاي پيرو دين حق در طول تاريخ و در آينده ميباشد.
وقتي که ميگويم دين شرک بر تاريخ حکومت داشته و پيغمبران ما نهضتي را عليه
دين تاريخي که دين شرک باشد، آغاز کردند، ما مسئوليت داريم که اين نهضت را
دنبال کنيم؛ بنابراين نهضتي است مترقي، و نهضتي است براي تغيير مسير تاريخ
بشري که تاکنون در دست ملأ و مترفين و کارگردانانشان به نام دين بوده است.
رسالت ما بازگشت به گذشته نيست و حالت ارتجاعي ندارد؛ رسالت ما ادامه نهضت
پيغمبران بهحق ميباشد، پيغمبراني که از متن مردم و ناس برخاستند؛
پيغمبراني امي - يعني امتي - و پيغمبراني که در برابر پيغمبران وابسته به
ملأ و مترف بودند و در برابر پيغمبراني که همه آنها يا از شاهزادگان يا از
فئودالها و دهقانان يا از هر دو طرف شاهزاده و يا از يک طرف دهقان بودند؛
يعني بدون يک استثنا از يک طرف فئودال بودند و از طرف ديگر شاهزاده بودند.
از دين آنچه را که روشنفکران مادي در اروپا نفهميدند (چنان که ما هم
نميفهميم) اين است که: قضاوت درستي را که نسبت به دين شرک، دين تاريخي،
داشتند و قضاوت درستي را که نسبت به دينهاي اشرافي و وابسته به اشرافيت و
طبقه برخوردار و محرومکننده داشتند، همان قضاوت را نسبت به دين - بهمعناي
کلي آن - تعميم دادند؛ و اين غلط است که دين از نظر تاريخ وجود ندارد، بلکه
در تاريخ دينها وجود دارند. اين عين سخن گورويچ است که ميگويد: «جامعه
کلي وجود ندارد، بلکه جامعهها وجود دارند».
بنابراين درباره هر جامعه، بايد جداگانه بررسي و قضاوت کرد. اما در تاريخ
دو مذهب وجود داشته، چنانچه دو دسته و دو صف در تاريخ وجود داشته است: صف
ستمکار، صف دشمن ترقي و حقيقت و عدالت و آزادي مردم و پيشرفت و تمدن. اين
صف براي پرکردن حرص و تشفي غرائز انحرافي و تسلطشان بر مردم و محرومکردن
ديگران بوده و اين مذهب بوده، نه کفر و بيمذهبي.
در صف ديگر دين حق است، و اين دين حق براي کوبيدن صف مقابل آمده است.
من در عين حال که قضاوت آن روشنفکران را تأييد کردم، ولي ميبينم قضاوت
آنها از اين جهت چقدر ستمکارانه و غيرمنصفانه است که دين بودا، دين زرتشت،
دين مزدک، دين ماني و مذهبهاي يوناني خودشان را که وابسته و زاده و پرورش
يافته طبقه برتر، طبقه نژاد برتر، طبقه مالک و فئودال، طبقه برخوردار، طبقه
مسلط بوده و قضاوتي را که درباره اين اديان ميکنيم و يا قضاوتي را که از
حکومتها و سلسلههايي که به نام دين در دنيا حکومت ميکردهاند و قضاوتي
را که از اينها برداشت کردهايم - و درست هم برداشت کردهايم - به هر دو صف
يعني: دين شرک و دين حق، تعميم بدهيم و بعد دين پيغمبران چوپان را، ديني که
با رنج و فقر بيش از همه انسانها آشناست و دين گروهي از برگزيدگان خدا و
برگزيدگان واقعي حقيقت در تاريخ، ديني که بنيانگذاران و اعلامکنندگانش
اينها هستند و اينها پيش از هر کسي، يعني فقط اينها در تاريخ بودند که با
آن دين جهاد و مبارزه کردند و خود اينها - پيغمبران دين حق - بهوسيله آنها
نابود شدند و پيروان اين اديان حق و پيروان و پيشوايان و ادامهدهندگان
مکتب اينها که به وسيله همان حکومتهاي ديني در زندانها مسموم يا مقتول
شدند و پيروان حقيقي اين پيغمبران بهوسيله آن دينها و حکومتهايي که به
نام آن دينها بر مردم مسلط بوده قتل عام شدهاند، اينها را هم در همان
قضاوت شريک کنيم و دو صف را که در طول تاريخ با هم متناقض بودند و جهاد
دائمي تاريخ، جهاد اين دين بوده (ديني که ميگويد: لَکُمْ دينُکُمْ وَلِي
دِين)، هر دو را به يک چوب برانيم و درباره هر دو يک قضاوت داشته باشيم؛
اين قضاوت غيرعلمي، ضدروشنفکري، حتي ضداخلاقي و ضد واقعيت محسوس است.
اي روشنفکران کجاييد؟ کجا هستيد؟ درباره چيزي که با ترجمه نميشود قضاوت
کرد. اروپايي چطور درباره دينش قضاوت کرده؟ سيصد سال مبارزه کرده، کار
کرده، مطالعه کرده، تحقيق کرده، تا اينکه فهميده که مسيحيت چه بلايي بر سر
اروپا آورده است. خوب او ترجمه کرده، بعد ما همين ترجمه را داريم ميگوييم.
روشنفکر که اين نميشود. اين ميشود روشنفکر ترجمهاي؛ روشنفکر ترجمهشده
که روشنفکر نيست. در آينده طرز تهيه روشنفکر را در جامعههاي اسلامي خواهم
گفت.
ديني که در طول تاريخ ساخته شده، براي اينکه هميشه گرسنه گرسنه بماند، تا
نانش را ديگري غارت کند (و اين دين را اگر بگوييم نگاهبان فقر است و
تخديرکننده است، راست هم هست و کارش در تاريخ همين بوده)، ديني که نگاهبان
فقر و بهوجود آورنده فقر بوده است، چگونه همان قضاوتي را که درباره اين
دين بهدرستي ميکنيم، همين قضاوت را درباره ديني که ابوذر را ساخته،
بکنيم؟ ابوذر، آن چهره پاک و تمام و کمال اسلام، تربيت شده شخص پيغمبر،
ابوذري که هيچ چيز نداشته - نه رنگ، نه سرمايه، نه سواد، نه تربيت فرهنگي -
تحت تأثير هيچ چيز نبوده، [تحت تأثير] ترجمه هم نبوده، يک روح انساني خالي
از همه چيز؛ هر چه داشته، ساخته اين کارخانه و اين کتاب و اين مکتب بوده
است. ابوذر ميگويد: «عجبت لمن لايجد قوتاً في بيته، کيف لايخرج علي الناس
شاهرا سيفه». «درشگفتم از کسي که در خانهاش غذا نمييابد، چگونه با شمشير
کشيده بر مردم نميشورد».
در اروپا که اين سخن را ميگفتم و اسم گوينده را نميبردم، بعضيها خيال
ميکردند که اين را «پرودن» گفته است؛ چون او از همه تندتر حرف ميزند.
گفتم پرودن غلط ميکند که به اين اندازه تند حرف بزند و يا خيال ميکردند
که از داستايوسکي است. داستايوسکي ميگويد: «اگر در گوشهاي، قتلي اتفاق
ميافتد، کساني که در آن قتل سهيم نبودهاند، دستهايشان آلوده است». و
راست هم گفته است! خوب ببينيد ابوذر چه ميگويد: ميگويد (اين يک مذهب است
که دارد حرف ميزند، نه يک مذهبي؛ اصلاً ابوذر مذهب مجسم است و چيز ديگر
نيست؛ تحت تأثير مکتبهاي مختلف قرار نگرفته، مربوط به بعد از انقلاب کبير
فرانسه نيست بلکه مربوط به قبيله غفار است) «تعجب ميکنم از مردي که در
خانهاش، ناني نمييابد - نان ندارد - و آن وقت با شمشير برهنه بر مردم
نميشورد». نميگويد عليه آن کسي که باعث فقر شده شمشير بکشد، نميگويد
عليه آن کسي که استثمارش کرده، نميگويد عليه آن گروهي که استثمار ميکنند،
ميگويد عليه مردم، همه، چرا؟ چون هر کسي که در اين جامعه زندگي ميکند،
ولو جزء کساني که استثمار ميکنند نباشد ولي چون با من کاري ندارد و چون در
جامعهاي زندگي ميکند که فقر وجود دارد، مسئول فقر من و گرسنگي من است.
چقدر مسئول است؟ به اندازهاي که مهدورالدم و دشمن است.
يعني با استثمارگري که گرسنگي را بهوجود آورده، همدست است. يعني همه
انسانها مستقيماً مسئول گرسنگي من هستند. و از اين زيباتر، ابوذر بهمانند
سازمال ملل نميگويد: «جامعهاي که تحتفشار و غصب حق قرار ميگيرد حق دارد
براي احقاق حق خودش قيام کند». ابوذر نميگويد حق داري که اين کار را بکني،
نميگويد تو که گرسنهاي حق داري عليه کساني که تو را گرسنه کردهاند قيام
کني؛ نه، اين را نميگويد. حتي نميگويد تو حق داري عليه همه مردم شمشير
بکشي؛ نه، نميگويد، بلکه ميگويد: «تعجب ميکنم که چرا شمشير نميکشي».
آن وقت اين بيانصافي، جهل مطلق، مضحک و در عين حال گريهآور نيست، ديني را
که چنين بينشي نسبت به مردم و زندگي مردم دارد - به ناحق - با همان محکي
قضاوت کنيم که دين تثبيتکننده گرسنگي را - بهحق - قضاوت ميکنيم؟
برگرفته از مذهب عليه مذهب مجموعه آثار ۲۲
|