|
پيام اميد به روشنفكر مسئول بخش ۵ دکتر علی شریعتی |
|
فما کان الله، لیظلم هم و لکن کانوا انفسهم یظلمون، خدا نیست که به مردم
ستم میکند، بلکه اینها خودشان هستند که به خود ستم میکنند، برای اینکه
خدا حتی در جهل و در بدبختی، سرنوشتشان را به خودشان رها نکرد بینهها را
آورد و برای آنها پیام فرستاد، پیام امید وآگاهی و روشنایی داد، تا هم
قدرتمندان زورگو بفهمند که قدرتشان رو به زوال است و هم تودههای مردم
بفهمند که ضعفشان رو به قدرت میتواند رفت، اما آنهایی که باز هم اسیر
ظلمند، خودشان به خودشان ظلم کردهاند - و هر کس مظلوم است خودش ظالم را
یاری کرده است. یکی از دانشجویان چند شب پیش اعتراض میکرد و ناراحت بود که من روی فلان صندلی نشسته بودم یکی از آقایان آمد و گفت از این صندلی بلند شوید که میهمان داریم، آیا اسلام همین است؟ آیا این طرز تفکر اسلامی است؟ گفتم بلی همین است، برای اینکه وقتی از صندلی پا میشوی، تو را از صندلی بلند میکنند، او گفت پا شو یک آدم محترمی آمده، تو که پا شدی ولو نق هم بزنی معلوم میشود آدم محترمی نیستی، چرا پا شدی؟ کی در اینجا مجرم است؟ اگر تو پا نمیشدی، چنین زشتی پدید نیامده بود. ولکن کانوا انفسهم یظلمون، ثم کان عاقبه الذین اساؤا السوای ان کذبوا بایات الله، اینها آیات خدا است، آیات خدا قوانین جبری است، فوانین علمی است، آن چیزی است که تغییر پذیر نیست، مسلم است هر گروه ضعیف و خار و اسیری اگر به آگاهی برسد، راه را بشناسد و بر راه برود و تصمیم برای نجات وپیروزیش بگیرد، آیات خداوند پیروزی او را تائید و تضمین میکند: «ينصر الله» به یاری خدا، و یاری خدا در برابر هر قدرتی قطعاً پشتیبانش هست، این آیه است، یک حکم است، یک امر است و باید بیندیشند، بعد از اینکه آنها به خودشان ستم کردند - هم قدرت حاکم، هم قدرت محکوم فرق نمیکند - و نسبت به آیات خدا و نوامیس حاکم بر زندگی و زمان و جامعهها و تاریخ بد کردند باید سرنوشت خود را ببینند، کسانی هم که تقبیح و حتی مسخره میکردند - اشاره به همان روشنفکرهاست - باید سرنوشت خود را ببینند و بدانند که پیروزی با مشیت پروردگار است. بعد میفرماید: الله یبدوا الخلق، میخواهد از تو آدم بدبخت و فقیری که در دنیای سوم اسیر شدی (چه در مکه گذشته، چه مکه امروز) این عقدهها را از تو بریزد و به جای اینکه در برابر قدرتها و امپراطوریها با آن اسلحه و تکنولوژی که دارند و تو خودت را ضعیف و ذلیل و اسیر و مایوس میشماری، آنها را تحقیر و محکوم به زوال کند و تو را در برابر خداوند قرار بدهد، «رویت را از این طرف بگردان و ببین منشأ قدرتها کجاست که همه از این قدرت و منبع سرچشمه گرفته و اسیراین قدرتاند» فقط به این قدرت بیندیش، به او تکیه کن، و او را بفهم، و ارزیابی کن، نه آنچه که ظاهر حیات دنیا و ظاهر مسائل روز است، الله یبدوا الخلق ثم یعیده ثم الیه ترجعون، این سرنوشت حاکم بر بشر است. اینجا یک مرتبه آیات مختلف میآورد، همهاش به همین پیام اصلی اشاره میکند، همه امید دادن به این گروهی است که از نظام حاکم بر دنیای زمان خود مایوس شدهاند. فاقم وجهک للدین حنیفاً، رویت را از این طرف به آن طرف و صد قبله و پیشگاه و قطب و رهبر وحزب و قدرت، و مانند اینها نگردان که ۳۰ سال ستایش شخصی را بکنی که او همه قدرت و ایمانت بشود، و بعد هم که از بین رفت ندانی چه کارکنی، در تمام این سی سال که عشق او و ایمان به او را در دلت پروراندی، اگر دلت رابه ایمان خودت پرورش داده بودی، امروز قهرمان بودی، نه یک مداح ستایشگر چاپلوس و نیایشگر قدرتی که امروز دیگر خدایش! مرده و خداوندش! به ذلت افتاده و یا همدست ابلیس شده است. فاقم این جبههگیریهای بیدلیل و بیثمر و روی آوردن به قبلههای شرق وغرب را رها کن. فاقم وجهک للدین حنیفاً، رویت رابه طرف ایمانی برگردان که ایمان حنیف است. حنیف هم به معنای توحید و یکتا پرستی است و هم معنای عمیق دیگری دارد: حنیف، کسی است یا دینی است، یاایمانی است که از باطل به حق آمده است. فاقم وجهک للدین، کدام دین؟ کدام ایمان؟ آن ایمانی که تو را از ایمانهای دروغین، به حق میکشاند، و رویت را از بیراههها به راه میآورد، به آن ایمان برگرد، کدام است آن؟ فطرت الله التی فطر الناس علیها، برگرد به فطرت انسانی خودت، به جای اینکه اسیر و ستایشگر و ذلیل قدرتها بشوی، به فطرت انسانی خودت برگرد، بفهم که همه قدرتها در فطرت تو نهاده شده است، و خدا در فطرت تو وجود دارد، پس به او تکیه کن و به عنوان قبله و سرچشم، امید به او نگاه کن. کدام فطرت؟ فطرتی که: فطر الناس علیها، که خداوند همه مردم را بر آن فطرت ساخته است، آن فطرت انسانی، نه آن فطرتی که در امپراطور شرق و امپراطورغرب و حکومت فلان و طبقات فلان تکیه کند، بلکه فطرتی که تو را به عنوان جانشین خداوند بر زمین سرپرستی میدهد و تورا وارث زمین میکند، و از اسارت و چاپلوسی، رهایی میبخشد. فاقم وجهک للدین حنیفاً فطرت الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم، آنچه را که خداوند خلق کرده و نهاده است در دنیا هیچ تغییر و تحولی ندارد، همیشه ثابت و جاوید است، به صورت یک قانون علمی که تغییرپذیر نیست، اگر برآن قانون تکیه کنی، اگر بر آن مشیت دائمی و غیر قابل تغییر و تبدیل و غیر قابل نقض تکیه کنی، قانون و مشیتی که هیچ قدرتی، «حتی قدرتی که به حساب خودش، ممکن است چهره زمین و تاریخ را دگرگون کند و همه ملتها را مستعمره کند»، در برابرش ناتوان است آری اگر به او تکیه کنی: لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم، این آن ایدئولوژی استوار و پا برجاست، و همیشه میتوانی به او تکیه کنی و بدانی که او هر گز متزلزل نمیشود. ولکن اکثرالناس لا یعلمون، اما بیشتر مردم نمیدانند، یک مرتبه اینجا مساله باران را مطرح میکند، خیلی چیز عجیبی است - متاسفانه وقت نیست. نمیبینی خداوند از لای ابرها چگونه باران را میفرستد و پراکنده میکند، اینجا کدام باران است؟ هم این باران، و هم اشاره میکند به باران آگاهی و شعور و عشق و ایمان راستینی که بر یک ملت مرده میریزد و بهار میرویاند، نمیبینی در اثربارانی که فرو میریزد چگونه زمین مرده زنده میشود بعد از اینکه مرده بود؟ ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس لیذیقهم بعض الذی عملوا لعلهم یرجعون، فساد در بحر و بر یعنی همه زمین را فرا گرفت، کی فساد را به وجود آورده است؟ دستهای خود شما و میبینید آنچه را و میچشید آنچه را که خود ساختهاید و پختهاید و خدا همان دستپخت خودتان را که بیچارگی و بدبختی باشد به شما میخوراند، شاید بیدار شوید وبرگردید از این کار، الله الذی خلقکم خداست که شما را خلق کرده است. ثم رزقکم ثم یمیتکم ثم یحییکم، باز دوباره به تاریخ بر میگردد. قل سیروا فی الارض، به اینها بگو که بروند زمین را بگردند، فانظروا کیف کان عاقبه الذین من قبل و ببینند پایان روزگار کسانی را که پیش از اینها بودهاند. کان اکثرهم مشرکین، بیشترشان مشرک بودند و برای همین بود که سرنوشتشان به تباهی گرایید و جنازههاشان در زیر خرابههای قدرت و کاخهای ثروت مدفون شد و زورشان بریخت. باز دو مرتبه، بعد از اینکه ارزیابی تاریخ را کردی: فاقم وجهک للدین القیم، الله الذی یرسل الریاح میخواهد بگوید همان نظامی که بر طبیعت حاکم است بر جامعه بشری هم حاکم است، قوانینی که بر زمین و کشاورزی و گیاه و حیوان و حیات حاکم است، همان قوانین هم براندیشه و افکار و سرنوشت جامعه، طبقات، گروهها و روشنفکران، متعهدین و ملتها حاکم است، به آنها اشاره میکند تو هم نتیجهگیری کن، نه تنها از تاریخ، بلکه از طبیعت. الله الذی یرسل الریاح فتثیر سحاباً فیبسطه فی السماء کیف یشاء و یجعله، کسفاً فتری الودق یخرج من خلاله فاذا اصاب به من یشاء من عباده اذا هم یستبشرون، خدا کسی است که بادها را میفرستد، نسیم اندیشه، نسیم آگاهی، بر یک جامعه و یک نسل، و فتثیر سحاباً، و ابرها را بر میانگیزد از زمین در زیر تابش و آگاهی خورشید، ابرهای بارآور عاطفهها، احساسها، و تصمیمها و آگاهیها، فیبسطه فی السماء و این نیروها و احساسهای اندک اندک را، که کمکم از زمین، آرام آرام به آسمان میرود و برانگیخته میشود توده انباشته و انبوهی میشود، که آسمان را پر میکند و افق تا افق بسط میدهد و دامن میگستراند، آنچنان که میخواهد، بعد باران میفرستد و از میان این ابرها، قطرههای باران فرو میریزد. فاذا اصاب به من یشاء من عباده، و چون این باران به آنکه خود میخواهد یعنی به آن دل آماده رویش و آماده بهار میرسد، اذا هم یستبشرون، آنگاه اینها هستند که مژده و بشارت مییابند، امیدوار میگردند، مردگی و خزانزدگی زمستان یاس و سرما به امید اسفند و فروردین تبدیل میشود. فانظر الی اثاررحمت الله، بنگر به آثار رحمت خداوند، و از وضعی که امروز داری و شکنجه میشوی، نا امید مباش. فانظر الی آثار رحمت الله، کیف یحیی الارض بعد موتها، به آثار رحمت خداوند نگاه کن که چگونه زمینی را که مرده است در بارش باران زنده میکند. ان ذلک لمحی الموتی و هو علی کل شیء قدیر، این است زندگی و حیات بخشنده بر مردگان. خداوند به همه چیز قادر است حتی زنده کردن یک ملت مرده، حتی روح دمیدن بر نسلی که هیات مردار یافته و عفونت گرفته است. «اگر در زیر باران آگاهی و ایمان و عشق قرار بگیرد». اما در عین حال نمیخواهد قضیه را مساله ایدهآلیستی کند، نمیخواهد اوتوپیا درست کند، نمیخواهد شعارهای آبدوغ خیاری بدهد که همه خوششان بیاید در عین حال که ارزیابی مسائل و واقعیتگرایی و مشکلات، همه آن چیزهایی است که وجود دارد، و نباید آنها را انکار کرد، میگوید: فانک لا تسمع الموتی و لا تسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرین، یعنی توای پیامبخش، ای آزادی دهنده،ای کسی که میخواهی این ملت بدبخت و فقیر و ذلیل را که در بین این دو قدرت هست به حرکت در بیاوری، میتوانی آنها را به حرکت در بیاوری و این گروه ضعیف را در دنیا حکومت و عزت ببخشی، و از ذلت به قدرتشان برسانی و از اسارت شرق و غرب به تعیین کننده سرنوشت شرق و غرب و امیدوار به آینده تبدیلشان کنی، اما حرفت را به مرده نمیتوانی بفهمانی، به او که به شکل یک جنازه و مجسمه در آمده است، پوک و پوچش کردهاند، مردارش ساختهاند و روح و حیات و حرکت و شیره بهار را در ذاتش میراندهاند، که دیگر اصلاً حرف نمیفهمد، تهمت میزند و ملتی را مایوس میکند، آنچه «بینه» میگویی، آن چه دلیل میگویی، آن چه که مدرک نشان میدهی، باز هم بیشتر در پی تعصب خویش است و منجمد شده و در بغض و خودخواهی و تنگ نظری گرفتار شده و مرده است و بدتر از مرده، تو نمیتوانی دعوت و دعا را به گوش کری برسانی که از تو پشت کرده و فرار میکند. چیز عجیبی است، چه تیپهایی هستند - نمیدانم راجع به الان صحبت میکنم یا راجع به قرن هفتم - تیپ را نگاه کن، «به مرده نمیتوانی حرف را بفهمانی»، به آدم کری که اصلاً گوشش نمیشنود و ناز و اداهایش زیاد است، داری با او حرف میزنی، حرفت را گوش نمیدهد و به تو پشت کرده میرود که حرفت را گوش ندهد، تازه اگر هم بخواهد گوش بدهد باز اصلاً نمیفهمد! اگر بیاید و بخواند و گوش بدهد و ببیند و دقیق هم بشود و فکر هم بکند و انصاف هم به خرج بدهد، شعور ندارد که بفهمد، چه برسد که نمیخواهد و نمیشنود و حاضر هم نیست که گوش بدهد و فرار هم میکند. فانک لا تسمع الموتی، زنده بودن پیام، و کلمه حق را نگاه کنید چیست - آیا هزار و چهار صد سال از این سخن گذشته است؟ - آیا این سخنی است که با چند طایفه بدوی مکه گفته میشده یا برای قرن بیستم و تمدن و جهانبینی امروز؟ امروز یک آدم آگاه مگر میتواند فوریتر، زندهتر، درستتر و دقیقتر و عمیقتر از این سخن بگوید، فانک لا تسمع الموتی و لا تسمع الصم الدعاء اذا و لوا مدبرین، به مردهها نمیتوانی حالی کنی و بشنوانی، دعا را به آدم کری که در حال پشت کردن است و فرار میکند، سرپیچی میکند، و گوش هم نمیدهد، نمیتوانی بفهمانی. و ما انت بهاد العمی عن ضلالتهم ان تسمع الا من یؤمن بآیاتنا فهم مسلمون، و تو کورها را نمیتوانی راه بنمایانی، بینایی که دنبال راه است، واقعاً خواهان راه پیدا کردن است و احساس گم کردن راه میکند، به او فقط میتوانی راه نشان بدهی، آدم کوری که حاضر هم نیست بشنود، نمیتوانی به او راه را نشان بدهی و او را از ضلالتش در بیاوری، فقط و فقط به کسی میتوانی حرف بشنوانی و پیامت را برسانی که به آیات ما ایمان دارند و اینها مُسلِمها هستند، یعنی آدمهایی که دلی تسلیم در برابر حق دارند، تا بفهمند که حرفی درست و منطقی است میپذیرند. الله الذی خلقکم من ضعف، از ضعف حالاتان به ستوه نیایید، ثم جعل من بعد ضعف قوه، احتیاج به تفسیر نیست. و قال الذین اوتوا العلم و الایمان، آنهایی که آگاهی و عشق و ایمان دارند، یعنی این چیزها به آنان داده شده است. میگوید لقد لبثتم فی کتاب الله الی یوم البعث فهذا یوم البعث ولکنکم، کنتم لا تعلمون، این آخرین آیه را درست توجه کنید که چه جور جمع میکند قضیه را، و چه جور نتیجهگیری میکند. ولقد ضربنا للناس فی هذا القرآن، و ما برای مردم، مردم همه زمانها، در این قرآن مثالهایی زدیم. ولقد ضربنا للناس فی هذا القرآن من کل مثل ولئن جئتهم بایه لیقولن الذین کفروا ان انتم الا مبطلون. ما در این آیه، حجتها، نشانهها، بینهها را آوردیم به شما دادیم و در این کتاب همه نمونهها و مثالها را برای هر وضعی، هر جریانی، هر حقیقتی آوردیم، راه روشن شده ومسئولیتها مشخص گردیده است، ایمان و امید بر اساس نظام کائنات، مطالعه نظام طبیعت، مطالعه تاريخ، سرنوشت قدرتهای جهان، نابود شدن قدرتهایی که خیال میکردند جاودان و بیمرگند، و پیروزی گروههای ضعیف و فقیر و ناتوان و بیسلاحی که خیال میکردند برای همیشه باید اسیر و مظلوم و ذلیل بمانند و به گرسنگی و بدبختی تمکین کرده بودند و در راه نجاتشان بر خویش امیدی و راهی نمییافتند، همه، این نمونهها را دادیم، کسانی که میدانند، آگاهی دارند - به جای اینکه تحت تاثیر این قدرتها، جبههگیریها و ضعفها و مقایسه و ارزیابیهای ظاهر حیات دنیا، و تکیه کردن به قدرتهای مدعی چند روز و به حلقومهای دروغ زن و فریبکاری که شعارهای بسیار بزرگ برای انسانیت و بشریت میدهند، قرار گیرند و گول وضع موجود را بخورند - که خودت هیچ نیستی و هیچ کارهای و آنها همه کاره و همه چیز - به جای اینها برگرد به دین استوار، از باطل به حق، به منشاء قدرت و به نظام حاکم بر جهان، به فلسفه خلقت، به قوانین لایتغیری که بر زمان و بر جامعهها و بر موجودات مادی و طبیعت حکومت دارد، به قوانینی که میان بهار و زمین و گیاه افسرده و پژمرده وجود دارد و به اینکه خداوند همه چیز را به حق آفریده و آغاز کرده است و هر قدرتی پایانی دارد و هر ستمی مرگی، اینکه یک قرن یا دو قرن را ملاک ارزیابی و اعتقاد و ایدئولوژی خودت قرار بدهی، جهانبینیات را گستردهتر کن، زمان تاریخی را بسنج، فقط محیط و سرزمین و مرز خودت را همه جهان مگیر، تمام زمین را بگرد، تمام زمان را سیر کن و ببین که چه قدرتهایی استعمارگرتر از اینها و چه قدرتهایی که بیشتر از اینها زمین را کندند و کاویدند و زیر و رو کردند، همه نابود شدند، و ستمکاران خرابههایی برای درس گرفتن شما در روی زمین بر جای گذاشتند، و نیز ببین که چه گروههای اندکی بودند، که برگروههای بسیار و چه ضعيفهایی بودند که بر اقویا پیروز شدند و آنگاه به خود برگرد، به فطرت خدایی خود برگرد، به خود ایمان و امید پیدا کن، وآنگاه معتقد باش که «شرق همچون گرگی هار و غرب همچون سگی هار» آنچنان جنون استعمار کردن، جنگیدن، فتح کردن، غرورهای پوچ، خود خواهیهای فردی، فاشیسم، و غارت مردم که نتیجهای جز اینکه از درون به فساد، تخدیر، پوچی، عیاشی، تجمل پرستی، خیانت به خود، تبعیض، استثمار داخلی، عصیانهای درونی گرایش پیدا کند ندارد و نیز در برابر یک گروه ضعیف، ناتوان که در زیر دست امیه بن خلف و ابوجهل در یک گوشه ناچیز جهان ذلت میبینند و شکنجه میشوند و قدرت آه گفتن، و اعتراض کردن ندارند، نابود میشوند و مسلمین درهمین نسل اگر خدا را بشناسند و جهان و زمان را بفهمند و ارزشهای عظیم الهی را که خدا در متن ارادهشان نهاده است کشف کنند، در همین نسل بر قدرت جهان، حاکم خواهند شد و بر مسیر تغییر و تعیین سرنوشت زمان، به عنوان یک علت تعیین کننده حاضر در خواهندآمد، اما چگونه؟ پس از سختیها، بیچارگیها، ضعفها، یاسها، تباهیها، خیانتها، بدبینیها، بدآموزیها و بداندیشیها در آخر میگوید:
|
|||||||||||||||||||||
|
||||