بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ ۱ وَمَا أَدْرَاكَ مَا
لَيْلَةُ الْقَدْرِ ۲ لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ ۳
تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ
أَمْرٍ ۴ سَلَامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ ۵
ما «آن» را فرود آورديم درشب قدر. و چه مي داني كه شب قدر چيست؟شب قدر
از هزار ماه برتر است. فرشتگان و آن روح دراين شب فرود ميآيند به اذن
خداوندشان از هر سو. سلام بر اين شب تا آنگاه كه چشمه خورشيد ناگهان ميشكافد!
و تاريخ قبرستاني است طولاني و تاريك، ساكت و غمناك، قرنها از پس قرنها همه
تهي و همه سرد، مرگبار و سياه، و نسلها در پي نسلها، همه تكرارى و همه تقليدى، و
زندگيها، انديشهها و آرمانها همه سنتي و موروثي، فرهنگ و تمدن و هنر و ايمان همه
مرده ريگ!
ناگاه در ظلمت افسرده و راكد شبي از اين شبهاى پيوسته، آشوبى، لرزهاى، تكان و
تپشي كه همه چيز را بر ميشورد و همه خوابها را برميآشوبد و نيمه سقفها را فرو
ميريزد. انقلابي در عمق جانها و جوششي در قلب وجدانهاي رام و آرام، درد و رنج و
حيات و حركت و وحشت و تلاش و درگيري و جهد و جهاد عشق و عصيان و ويرانگري و آرمان و
تعهد، ايمان و ايثار! نشانههايي از يك «تولد بزرگ»، شبي آبستن يك مسيح، اسارتي
زاينده يك نجات! همه جا، ناگهان «حيات و حركت»، آغاز يك زندگي ديگر، پيداست كه
فرشتگان خدا همراه آن «روح» در اين شب به زمين، به سرزمين، به اين قبرستان تيره و
تباه كه در آن انسانها، همه اسكلت شدهاند، فرود آمدهاند.
اين شب قدر است.
شب سرنوشت، شب ارزش، شب تقدير يك انسان نو، آغاز فردايي كه تاريخي نو را بنياد
ميكند. اين شب از هزار ماه برتر است، شب مشعرى است كه صبح عيد قربان را در پي دارد
و سنگباران پرشكوه آن سه پايگاه ابليسي را! شب سياهي كه در كنار دروازه منى است،
سرزمين عشق و ايثار و قرباني و پيروزى!
و تاريخ همه اين ماههاى مكرر است، ماههايي همه مكرر يكديگر، سالهايي تهي و عقيم،
قرنهايي كه هيچ چيز نميآفرينند، هيچ پيامي بر لب ندارند، تنها مي گذرند و پير
ميكنند و همين و در اين صف طولاني و خاموش، هر از چندى شبي پديدار ميگردد كه
تاريخ ميسازد، كه انسان نو ميآفريند و شبي كه باران فرشتگان خدايي باريدن
ميگيرد، شبي كه آن روح در كالبد زمان ميدمد، شب قدر!
شبي كه ازهزار ماه برتر است، آنچنانكه بيست و چند سال بعثت محمد، از بيست و چند قرن
تاريخ ما برتر بود. سالهايي كه آن «روح» برملتي و نسلى فرود ميآيد از هزار سال
تاريخ وى برتر است. و اكنون، براندام اين اسلام اسلكت شده، برگور اين نسل مدفون و
برقبرستان خاموش ما، نه آن روح فرود آمده است، سياهي و ظلمت و وحشت شب هست، اما شب
قدر؟
شبى كه باران فرو مىبارد، هر قطرهاش فرشتهاي است كه بر اين كوير خشك و تافته، در
كام دانهاى، بوته خشكي و درخت سوختهاى و جان عطشناك مزرعهاى فرو مىافتد و رويش
و خرمي و باغ و گل سرخ را نويد مىدهد. چه جهل زشتي است در اين شب قدر بودن و در
زير اين باران ماندن و قطرهاى از آن برپوست تن و پيشاني و لب وچشم خويش حس نكردن،
خشك و غبار آلود زيستن و مردن! هركسى يك تاريخ است. عمر، تاريخ هر انساني است و در
اين تاريخ كوتاه فردى، كه ماهها همه تكرارى و سردوبى معنى مىگذرد، گاه شب قدرى
هست و درآن از همه ا فقهاي وجودي آدمي فرشته ميبارد و آن روح، روح القدس، جبرئيل
پيامآور خدايي برتو نازل ميشود و آنگاه بعثتى، رسالتى، و براى ابلاغ، از انزواى
زندگى و اعتكاف تفكر و عبادت وخلوت فراغت و بلندى كوه فرديت خويش به سراغ خلق
فرودآمدني و آنگاه، در گيرى و پيكار و رنج و تلاش و هجرت و جهاد و ايثار خويش به
پيام!
كه پس از خاتميت، پيامبري نيست، اما «هرآگاهي وارث پيامبران است»! آن «روح» اكنون
فرود آمده است، در« شب قدر» به سر ميبريم. سالها، سالهاي شب قدر است، در اين شبي
كه جهان ما را در كام خود فرو برده است و آسمان ما را سياه كرده است، باران غيبي
باريدن گرفته است، گوش بدهيد، زمزمه نرم و خوش آهنگ آن را ميشنويد، حتي صداي
روييدن گياهان را درشب اين كوير مىتوان شنيد.
سلام بر اين شب، شب قدر، شبي كه از هزار ماه، از هزار سال و هزار قرن برتر است،
سلام، سلام،سلام،... تا آن لحظه كه خورشيد قلب اين سنگستان را بناگاه بشكافد، گل
سرخ فلق برلبهاى فسرده اين افق بشكفد و نهر آفتاب بر زمين تيره ما ... و بر ضمير
تباه ما نيز جارى گردد. تا صبح بر اين شب سلام!
برگرفته از خودسازى انقلابى مجموعه آثار ۲ |