|
|
|
|
|
در این چند جلسه اخیر، هم به مناسبت زمان و هم به مناسبت نوعِ تفکر و حال
و وضع فکریای که به آن رسیده بودم، بیشترِ مباحث درباره تشیع مطرح شد.
اینک بر اساس مسائلی که درباره تشیع اینجا مطرح کردم، اول تیترها و
عنوانها را عرض میکنم برای اینکه اگر از آقایان و خانمها کسانی خواسته
باشند مسأله بررسی علمی و جامعه شناسی تشیع را با آن زاویه و دیدِ خاصی که
من دارم مطالعه کنند بتوانند به سادگی تهیه بکنند و با مطالعه مجموعِ این
مباحث که ابعادِ گوناگون مسأله را تشکیل میدهد، بتوانند یک قضاوت کلی و
کامل درباره مذهب شیعه بکنند (البته با این دیدی که من دارم و با آن
مِلاکی که میسنجم).
مهمترین مبحثی که سال گذشته در دو یا سه جلسه در اینجا شروع کردم، به نامِ
فلسفه سیاسی و جامعه شناسی امت و امامت بود.
"جامعه شناسی امت و امامت"، یک بحث جامعه شناسی درباره امت بود که اصلاً
"امت" چیست؟ و در برابرِ بینشهای جامعه شناسی مختلف و تلقینهای
گوناگونی که در مکتبها و زبانها و در فرهنگهای مختلف بشری از "جامعه" وجود
دارد، "امت" که "جامعه ایده آل" و "جامعه نمونه اسلامی" است، چه وضعی
دارد و چه شکلی؟ و بر اساس چه ابعاد و پایههایی است؟
بعد ضرورتاً به این نتیجه میرسیدم که اساساً وقتی "امت" مطرح میشود، جبراً
"امامت" مطرح میشود، یعنی "امامت" یک رژیم اجتماعی، سیاسی و فکری خاص و
لاینفک جامعه "امت" است.
ٔجامعه مسلمین عبارت است از جامعهای که مسلمانها در آن زندگی میکنند،
یا هر رژیمی، با هر نظامی و با هر شکل اجتماعی یا شکل اقتصادی. این میشود
جامعه مسلمین، در برابرِ جامعه مسیحی، در برابرِ جامعه بودائی، یعنی
اجتماعی از بودائیها، اجتماعی از مسیحیها، اجتماعی از مسلمانها.
اما "امت اسلامی" بر اساس آن موازین یک جامعه خاص، با یک روابط خاص،
نظامهای خاص و گروه بندی اجتماعی خاص و ابعاد و اشکال خاص است که ضرورتاً
از متن "امت"، "امامت" منشعب میشود. بنابراین "امامت" برخلاف و غیر از
مباحثی است که تا کنون مطرح شده و در ذهنهای ما هست؛ یک نظامِ اجتماعی
خاص بر اساس یک مکتب خاص است و اخص است در برابرِ نظامهای دیگر مثل
اَریستوکراسی، دموکراسی، اُلیگارشی، مونارشی، دیکتاتوری؛ در برابرِ اینها
اصولاً "امامت" یک رژیم و یک نظام است. این، بحث اساسی طرح تشیع است، که خط
درشت سیمای تشیع، این است.
بعد مباحثی که درباره حضرت امیر که در سال پیش داشتم، یکی "علی تنهاست" که
خود به خود شناخت علی، شناخت تشیع است، چنان که شناخت پیامبرِ اسلام،
شناخت خودِ اسلام است. و بحث دیگر "علی حقیقتی بر گونه اساطیر"، یعنی علی
حقیقتی است به شکل خدایان اساطیری که آنها حقیقت ندارند.
کنفرانس دیگر "علی انسان تمام"، و یک بحث دیگری که مُکمل همه این مباحث
است، "فلسفه تاریخ در ادیان ابراهیمی" است که این فلسفه تاریخ در ادیان
ابراهیمی متصل میشود به امامت شیعی و فلسفه انتظارِ شیعی، که مجموعاً یک
فلسفه تاریخ خاص را میسازد، در برابرِ فلسفههای تاریخی که در دنیا وجود
دارد: مال هگل، مارکس، سارتر یا فلسفههای تاریخی که مذاهب دارند، مثل
فلسفه تاریخ بودا، فلسفه تاریخ زرتشت.
امسال باز در دنباله آن مباحث، بحث اساسیای که مطرح کردم، یکی فلسفه
انتظار است ـ به طورِ کلی ـ تحت عنوان "انتظار، مذهب اعتراض".
این جلسه گرچه در روزِ عزا و سوگواری عمومی است ولی چون برنامه من، برنامه
اختصاصی بوده، بیشترِ خانمها و آقایان که شرکت کردهاند از کسانی هستند
که به مباحث این شکلی علاقمندند، و چون امروز روزِ آخری است که من سخنرانی
عمومی میکنم، میخواستم یک طرح کلی از همه این مباحث بدهم برای مطالعه، که
جلسات این جوری اَبتر و عقیم نمانَد و فقط به یک برداشتهای احساسی و موقتی
اکتفا نکنیم، و در میان چند هزار نفر، اگر چند نفر دنبال این کار را
بگیرند و آن ایدههای اساسی و طرحهای اساسی را که اینجا مطرح شده، با
تحقیق و مطالعه و بررسی ادامه بدهند، ارزشش بهتر ازصدها جلسه گرم و پُر
شکوه است.
ِ" انتظار، مذهب اعتراض"، یعنی درست برعکس آنچه که باز در تلقیهای ما ـ
هم مؤمنمان و هم کافرمان ـ هست، که انتظار فلسفه تسلیم است وفلسفه
تمکین، و مذهب منفی است ـ برعکس ـ انتظار، مذهب اعتراض است و بر این اساس
که اصولاً آدمِ منتظرِ یک حادثه یا یک ظهور، آدمی هست که به آنچه که
اکنون هست، راضی نیست والا منتظرِ تغییر نیست. خشنود، در انتظارِ تغییر
نیست؛ ناراضی، در انتظارِ تغییر است. بنابراین خودِ " انتظار داشتن" در
ذاتش نسبت به وضع موجود "اعتراض داشتن" است. تمامِ مسائلی که در فلسفه
انتظار و اعتقادِ انتظار در مذهب شیعه مطرح است، من فقط و فقط از نظرِ
تحلیل جامعه شناسی و تاریخی و طبقاتی آن بحث کردم و اساسیترین بحثی که در
تمامِ این مدت داشتم، که کلیتر از همه این بحثهاست یعنی در برگیرنده
همه این مباحث است ـ حتی بسیاری از مباحثی که هنوز فرصت نکردهام مطرح کنم
ـ این کنفرانس اخیر تحت عنوان "تشیع علوی و تشیع صفوی" بود، یعنی بررسی
اصول اساسی اعتقاد در مذهب تشیع علوی و بررسی همان اصول اعتقادی در مذهب
دیگری به نامِ تشیع صفوی است که دو تا مذهب است و دو تا نهضت است، منتها
در قالبها و اسامی مشابه.
"مسئولیت شیعه بودن"؛ این سخنرانی ما قبل آخر است. خود به خود در مسئولیت
شیعه بودن، "شیعه بودن" مطرح میشود و معنی میشود، به آن شکلی که در این
نظرگاه تلقی میشود.
و بعد سخنرانی دیشب، پَریشب و پَس پریشب من: "چه نیازی است به علی" هست.
در پَریشب شرح حال حضرت علی را تقسیم بندی و فصل بندی کردم. فصل اول :
بیست و سه سال مبارزه برای مکتب؛ فصل دوم: بیست و پنج سال تحمل برای وحدت؛
فصل سوم: پنج سال تلاش برای عدالت.
بنابراین سه شعار خلاصه همه زندگی علی است: مکتب، وحدت، عدالت.
بحث دیشب اینکه چگونه تاریخ و سرگذشت طبقه محروم در تاریخ به تشیع منجر شد،
در عنوان یک حکایت و سرنوشت فردی. و طرح دیشب در عین حال یک مسأله مهمتری
را مطرح میکند و آن این است که تشیع گاه در یک تنگنای حقیر و در رابطه بین
شیعه و سنی مطرح میشود، گاه در یک زمینه و افق بسیار وسیع جهانی، بشری و
تاریخ انسان بر روی زمین.
بنابراین یک تشیع فرقهای داریم و یک تشیع بزرگ انسان، یعنی در اِشل انسان
بحث میشود، و مذهب یک طبقه در برابرِ طبقه دیگر در مسیرِ تاریخ است، و آن
تشیعی است که از آغازِ تاریخ انسان شروع میشود تا به علی میرسد و بعد، در
برابرِ آن تشیع فرقهای است که در تصادمِ بین شخصیتهای تاریخی در ذهن ما
شکل میگیرد.
امروز عنوان سخنم عبارت است از : "علی، بنیان گذارِ وحدت".
قبل از این که به این مسأله بپردازم، یک تذکری را بدهم و آن این است که در
اغلب این عنوانها و یا مسائلی که تحت این عنوانها مطرح میشود، یک چیز
تقریباً مشترک است، و آن این است که غالب این مسائل که در تشیع مطرح است و
در ذهن عمومِ جامعه کنونی شیعی مطرح است، درست این عناوین و این مسائلی
که اینجا مطرح میشود عکس آن است و در جهت ضدِ آن. این را برای خیلی از
کسانی میگویم که هم به من اعتراض دارند که چرا در یک چنین زمانی، باز
مسائل شیعه و سنی و مذهب و امثال اینها را مطرح میکنی؟ و خیال میکنند که من
آنچه را که هست، توجیهِ علمی و منطقی میخواهم بکنم، و همچنین جواب به
آنهایی که اساساً چون این زبان و اصطلاح، با آنچه که او معتقد است و توی
ذهنهای دیگران پخش میکند، تشابه ندارد، این اندازه انصاف ندارد که بگوید
آن یک نوع تشیع را قائل است و من یک نوعِ دیگری از تشیع را؛ نه! تشیع را
فقط همان میداند که خودش معتقد است و به ارث به او رسیده یا فرا گرفته
است، و هر کس با آن سلیقه و آن ذائقه، هم سلیقه و هم ذائقه نباشد، اساساً
شیعه نیست!
یکی از دوستان از قول یکی از مقدسین ـ که از مقدسین و پاکان بنام است ـ
نقل میکرد که گفته: چون فلان جملهای را در کتابش نوشته که با عقایدِ
عمومی شیعی متناسب نیست، پس زندیق و دَهری و کافر است. گفتم: عجب آدمِ پاک
و با تقوی و همچنین با شعور و با سوادی ـ هر سه ضربه ـ بوده! برای اینکه
اگر آدم به یک عقیدهای از عقایدِ شیعه معتقد نباشد، سنی میشود و دیگر
دَهری و زندیق نمیشود.
میبینیم این مسائل برعکس آن چیزی است که در ذهن مطرح شده، و آن نشانه
همان حرف اولی است که در آغازِ این سخنانم گفتم، که بیش ازهمه مذاهب در
دنیا اسلام رَویه فعلیاش با رویه قبلیاش تضاد پیدا کرده، و واقعیت موجودش
با حقیقت مجهولش متضاد است و نه مختلف، و بیش ازهمه فرقهها در اسلام،
تشیع است که بین آنچه که بود با آنچه که هست، فاصله از کفر و دین بیشتر
افتاده است.
یک وقتی من یک کتابی چاپ میکردم؛ دادم چاپخانه و فرصت نکرده بودم که خودم
غلط گیری کنم؛ دیدم که خیلی راحت آن را چیدهاند: "میباشد"ها را
"نمیباشد" و "نمیباشد"ها را "میباشد" چیدهاند، والا جملهها همهاش
سرِجایش است. تشیع یک چنین تغییری پیدا کرده: تمامِ "میباشد"هایش
"نمیباشد" شده است و "نمیباشد"هایش "میباشد".
دوره انتظار، دوره مسئولیت سنگینترِ انسان است و دوره غیبت، دوره مسئولیت
شدیدترِ عالِم است؛ بعد شده دوره نفی مسئولیت و سلب مسئولیت از انسان و
نا امیدی مطلق از هر کاری و بیهوده بودن هر عمل خیری. و یکی از آن
چهرههایی که درست متضاد در مغزِ ما ترسیم شده است ـ هم در مغزِ ما که
معتقدیم و هم در مغزِ کسانی که منکر هستند برای اینکه بسیاری از حقایق
دگرگونه شده؛ گروهی به آن معتقدند و گروهی به آن حقیقت دگرگونه منکرند و هر
دو در اشتباهند ـ ، این است که هم خودِ ما به یک شکل معتقد شدهایم و
قانع شدهایم و هم دشمن و مخالف ما، ما را متهم کرده و میکند که اساساً
آغازِ تشیع، آغازِ تفرقه در میان امت اسلامی بود و اساساً بنیان گذاری
نهضت شیعی در تاریخ اسلام ـ چه بنیان گذاری نهضت به حقیقت باشد چنانکه ما
معتقدیم، چه بر باطل باشد چنانکه مخالفین ما معتقدند ـ به هر حال، بنیان
گذاری تفرقه در وحدت اسلامی بود. و تاریخ به این شکل به ما معرفی شده ـ هم
به ما که معتقدیم و هم به آنهایی که مخالفاند ـ که اساساً علی پس از مرگ
پیغمبر، چون مخالفت کرد و چون روی پای خودش ایستاد و چون به خلیفه موردِ
اتفاق مسلمین رأی نداد و درخانه به اعتراض و اعتصاب نشست و بیعت نکرد و
در برابرِ او، خود مدعی خلافت پیامبر شد و حتی مدعی منصوب شدن از طرف
پیامبر و یا توصیه شدن از طرف پیغمبر، خود به خود، علی یک فرقه و یک
انشعاب خاصی را در درون حزب یکپارچه اسلام آغاز کرد. منتها ما که شیعه
هستیم به این انشعاب معتقدیم، و میگوییم انشعاب "حق" بود از "باطل"؛ و
آنها که با ما مخالفند باز هم به این انشعاب معتقدند و میگویند انشعاب
"باطل" بود از "حق"؛ ولی در هر دو فکر این اصل مشترک است که علی بنیان
گذارِ یک انشعاب بوده، و تشیع مظهرِ یک تفرقه در وحدت اسلامی و در تاریخ
اسلام است.
الان ما معتقدیم که آنچه را اهل سنت و جماعت میگویند باید با آن مخالفت
کنیم، و آنها هم معتقدند که ما شیعه علی، رافضی هستیم یعنی رفض و طرد
کردهایم چنگ زدن به این ریسمان وحدت اسلامی را، و آنچه را که موردِ اتفاق
همه مسلمین هست، ما رفض کردهایم، انشعابی هستیم. این بحث تاریخی است و
نوعی تلقی این واقعه و نقش حضرت امیر در تاریخ اسلام بر ذهن شیعهاش و یا
مخالف شیعهاش میباشد.
|
|
|
|