تعدد زوجات
چنانكه اشاره كردم ، تاریخ معنی بسیاری از مسائل انسانی را تغییر میدهد.
مسائل اخلاقی اجتماعی سرنوشتی درست همانند كلمات دارند. روح، معنی و حتی
تلفظ كلمات، تحت تأثیر دو عامل، تغییر مییابد: یكی زمان و دیگری محیط.
شوخ به معنی چرك بدن بوده است و حال ظریف ترین شیوۀ چشم زیبا و شیرین ترین
اطوار سر و زلف معشوق را، كه از لطافت به چنگ شاعرانه ترین كلمات ما
نمیآید، بیان میكند.
بركت نیز چنین است. در خوابگاه شتران، مدفوعات تر و خشكی را كه با خاك و
خاشاك به هم در آمیختهاند بركت میگفتند و امروز بر معنائی دلالت دارد كه
حتی احساس و عقل انسانی از فهمش عاجز است. چه، بركت زادۀ گوشۀ چشم عنایت
خداست و حتی صفتی برای خود خدا!
كلمات موجوداتی زندهاند و زاد و میر دارند و كودكی و جوانی و كمال و پیری
و عزلت و گمنامی، و میبینیم كه نیمچه ادیبان ما كه این اصل بزرگ حیاتی را
در زبان نمیدانند و از تحول و تغییر و به ویژه انقلاب در روح و معنی و نیز
صورت لفظی كلمات به فغان میآیند، چه «فاضلانه» ابراز فضل میكنند كه «تلفظ
صحیح» این كلمات این است، «معنی اصلی» آنها آن است! اینها «غلطهای مشهور»
است! ... جَبهه باید گفت! مَبارزه باید خواند! نمیدانند كه زبان اجتماع
زنده و متحرك و متحولی از كلمات است و كلمات را نمیتوان ناچار كرد كه لباس
و رفتار و روابط و روح و روحیهاى را كه در روزگار بیهقی و فردوسی و
نصرالله منشی داشتهاند نگاه دارند.
بسیاری از مسائل انسانی و اخلاقی اجتماعی نیز چنین است. در هر دورهاى معنی
و روح و كار و صفت ویژهاى دارند كه، در زمان یا زمینهاى دیگر، دگرگون
میشوند و حتی تا سرحد تناقض تغییر شكل مییابند و تعدد زوجات یكی از این
مسائل است. تعدد زوجات را در «گذشته» و آن هم در یك «جامعۀ قبایلی و بدوی»
یا «پدر سالاری» كه هنوز تا مرحلۀ بورژوازی و مدنیت پیچیدۀ اجتماع شهری و
خانوادۀ «تك همسری» فاصلۀ بسیار دارد، اگر با دید حال و آن هم به گونهاى
كه گویا در جامعۀ متمدن اروپای امروز میگذرد بررسی كنیم، بی شك آنرا مطرود
خواهیم دانست و شایستۀ محكومیت و سرزنش. اما، چنین روشی، به هماناندازه كه
به كار تبلیغات و هیاهو و هوچیگری میآید ،برای علم و تحقیق زیان آور است و
چشم محقق را از دیدن دقیق واقعیت نابینا میسازد.
اصولاً در گذشته، نه تنها «تعدد زوجات» بلكه «ازدواج» نیز به مفهم امروز
تلقی نمیشده است و كمتر به چشم عشق یا هوس در آن مینگریستهاند و آنرا
بیشتر بعنوان نوعی «مراسم اجتماعی» برای ایجاد پیوندی و یا پیمانی جدید
بحساب میآوردهاند و عوامل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و حتی اخلاقی در آن
قویتر از عامل عشق و حتی هوس بوده است. در یونان باستان با اینكه به مرحلۀ
پیشرفتاى از مدنیت رسیده بوده است، در عین حال ازدواج را وسیلهاى برای
تولید نسل تلقی میكردهاند و همسر را «مادر بچهها». هوس، همواره در بیرون
از خانه، سرگرم كار خویش بوده است.
در این عصر، اصولاً زن را تنها ابزار تولید میشمردهاند «... و زن از بهر
كدبانویی خانه خواهند نه از بهر تمتع» و شوهران غالباً با «مغبچگان» سر و
سر داشتهاند.
این مسأله را نه تنها در داستانهای مذهبی (لوط) و یا ادبی (اشعار غزلی
خودمان) میخوانم بلكه، در زندگی شخصی مانند سقراط نیز میبنیم كه رابطۀ
آنچنانی وی با الكبیادس كه از شخصیتهای بزرگ نظامی و ملی یونان و از
شاگردان برجستۀ سقراط بوده است، در جامعه چنان عادی تلقی میشده است كه
آنرا آشكارا اعتراف میكردهاند، و حتی الكبیادس كه از سردی حكیم گله
میكند، سقراط به صراحت استدلال میكند كه: وقت تو دیگر گذشته است.
در ادبیات فارسی، «شیخ مصلح الدین والدین سعدی» را میبینیم كه معلم اخلاق
است و مرد عرفان و مذهب و منبر و نویسندۀ كتاب اخلاق و در عین حال، در همین
كتاب اخلاقی و تربیتش از سر و سری كه خود یا قاضی همدان ... با نعلبند یا
قصاب پسری داشته سخن می گوید و یا شخصیت علمی و مذهبی و ادبی مشهوری چون او
وارد مسجد جامع كاشمر كه میشود با یكی از «طلاب» «سرنخ میدهد» و به ماچ و
بوسه مشغول میشود و با چون «شاهد» سابقش را میبیند «كه آن حلق داودی
متغیر گشته و جمال یوسفی به زبان آمده و بر سبب زنخدنش چون به گردی نشسته و
رونق بازار حسنش شكسته و متوقع كه در كنارش گیرد، كناره میگیرد» و او را
از ادامۀ «سَر و سِرّ» خویش ناامید میسازد.
در قابوسنامه كه كتاب اخلاق است و آنهم نصایح پدری به فرزندش، علناً فرزند
را راهنمائی میكند و اندرز میدهد كه: «از میان زنان و غلامان میان خویش
به یك جنس مدار تا از هر دو گونه بهرهور باشی و از دو گانه یكی دشمن تو
نباشد.»
از این نمونه ها كه در تاریخ و ادب همۀ ملل فراوان میتوان یافت، كیفیت
تلقیاى كه در گذشته از ازدواج داشتهاند برای ما كه آنرا شگفت آور و باور
نكردنی مییابیم روشن می گردد و ذهن امروزین ما را برای فهم درست واقعیت كه
در گذشته روح و معنایی دیگر داشته است آماده میكند و آن مسألۀ «تعدد
زوجات» در زندگی محمد است. آیا واقعاً محمد یك دون ژُوَن بوده است؟ كسانی
كه میكوشند تا مردی را هوسباز معرفی كنند طبیعتاً به سراغ جوانی او
میروند، چه، هوس و شهوت همواره گریبانگیر جوانی است. اما تاریخ كه حتی
شوخیهای او را با زنانش حكایت می كند و كوچكترین جزئیات زندگی او رانشان
میدهد كمترین موج هوسی را در سیمای جوان محمد سراغ ندارد. محمد تا بیست و
پنج سالگی جز با فقر و بیسرپرستی و رنج و چوپانی سر و كار نداشته است.
نخستین زنی كه در اوج جوانی با وی آشنا میشود و ازدواج میكند خدیجه است،
بیوه زنی چهل و به قولی چهل و پنجساله كه پیش از او دو بار ازدواج كرده
بوده و فرزندانی بزرگ همچون محمد دارد. محمد جوانی و حتی كمال را با وی
میگذراند و در طول بیست و هشت سالی كه با وی بسر می برد هیچ زنی در زندگی
او راه ندارد. آنچه را در اینجا نباید فراموش كرد اینستكه محمد در این
هنگام جوانی بوده است، همچون دیگر جوانان قریش، و نه حیثیت اجتماعی و نه
محظورات اخلاقی و نه سنگینی مسئولیتهای سیاسی و نظامی و بخصوص نه مسئولیت
خطیر رسالت و حتی نه پیری كه بعدها همگی بر وی هجوم میبرند. هیچكدام او را
مقید نمیساخته و با هوس بیگانه نمیكرده است. شگفت آور است كه فرزند
عبدالله كه جوانی است عادی و بی مسئولیت مردی است كه تا پنجاه سالگی با
بیوه زنی چهل و پنج ساله و شصت ساله و هفتاد ساله سر میكند و در طول این
مدت حتی یكبار هوای زن دیگری در سر نمی پروراند.
از نظر متعصبترین مبلغان مسیحی، محمد در مكه از چنین اتهامی سخت به دور
است. پس چگونه این مرد تا وارد مدینه میشود، درحالیكه پیر مردی پنجاه و سه
ساله ست و مقام نبوت خدائی یافته مسئولیتهای خشن نظامی و سیاسی بر دوش دارد
واندیشه اش، روحش، زندگیش، سنش و بخصوص موقعیت اجتماعی و اخلاقیش دین و
تقوی و پارسائی و رنج و كار را به مردم الهام میكند. یكباره آتش هوس در او
سر برداشته و او را شیفتۀ لذت و شهوت كرده است!
دون ژون نیز، چنانكه میدانیم ، جوانی را كه پشت سر گذاشت زنان را از یاد
برد و مرد پارسائی و اخلاق شد و چگونه جوان عربی كه از بیست و پنج تا پنجاه
سالگی با بیوهاى چهل و پنج تا هفتاد و سه ساله زندگی میكند، هنگامیكه پیر
میشود و به مقام نبوت میرسد و سراپا غرقه در كشمكشهای جنگ و سیاست
میگردد دون ژون می شود؟!
آنچه را مبلغان بر او خرده گرفتهاند و هیاهو بپا كردهاند تغییر شكل زندگی
محمد است در مدینه با زنان متعددی ازدواج كرده است.
آنچه را غالباً فراموش میكنند اینست كه «زیبائی» زن است كه هوس را سیراب
می كند نه «شمارۀ» زن. مرد هوسباز در پی دختر طناز و هوسانگیز است نه زنان
بیوه و جا افتاده و بچه دای كه یا مثل دختر عمر بدتركیبند و یا اگر هم آب و
رنگی داشتهاند در خانۀ شوهر و یا شوهران پیشینشان رفته است، به جای خط سبز
دوشیزگی و شور جوانی و عشوۀ هوس، چین پیری نشسته است و متانت سرد كمال و
وقار سنگین نجابت!
خوشبختانه، خواجۀ حرمسرای محمد تاریخ است كه یكایك زنان او را میشناسد هم
میداند كه چرا به این خانه آمدهاند و چگونه زندگی می كنند. بی شك او بهتر
از كشیشان و شرقشناسان اروپائی زنان محمد را می شناسد:
عایشه: خدیجه در هفتاد و سه سالگی مرد و محمد در این هنگام سنش از پنجاه
میگذشت و در اوج پریشانی و سختی زندگیش در مكه. بسیاری از یارانش در حبشه
بسر میبردند و او با یاران اندكش در چنگ یك شهر دشمن اسیر بود و ابوطالب
نیز كه تنها مدافع نیرومند و مهربانش بود در همین هنگام مرد و او تنها
ماند. در بیرون كینه بود و شكنجه و در درون خانه فاطمۀ كوچك و خاطرۀ رنجزای
مادرش. بر حال او رقت آوردند و او را وا داشتند تا زنی بگیرد اما عشق خدیجه
– كه تا پایان مرگ آنرا فراموش نكرد- و زندگی رنج آور و پر خطر سیاسیش او
را چنان بخود گرفتار كرده بود كه دراندیشۀ زنی نبود. عایشه، دختر ابوبكر
تنها دختری بود كه در اسلام متولد شد و این خصوصیت نزدیكان و برخی از یاران
محمد را به این فكرانداخت كه نخستین زنی كه در اسلام زاده شده است و از
جاهلیت خاطرهاى ندارد همسر پیامبر اسلام گردد. لطف و زیبائی چنین كاری را
تنها احساس در می یابد. نخستین گلی كه در بوستان نو كاشتهاى می شكفد و یا
اولین میوهاى كه در باغ می رسد باغبان را بیاد میآورد و دل گواهی می دهد
كه آن نو گل یا این نوبر از آن است، «شایسته» او است.
ابوبكر كه احساس بسیار رقیق دارد و دلش، جز ایمان به محمد، از محبت وی نیز
لبریز است، به وی پیشنهاد می كند. اما عایشه دختری است هفت ساله و محمد
مردی پنجاه و چند ساله و آن هم مردی كه در خانه دختری چون فاطمه دارد كه
نیازمند مادری است و در بیرون دشمنانی چون ابوجهل و ابولهب دارد و زندگیاى
سراسر تلخی و آشوب و خطر و رنج، و نیازمند همدردی. پیداست كه دختر هفت سالۀ
ابوبكر بكار همسری محمد نمیآید. محمد او را نامزد میكند تا هم نخستین
دختری كه در اسلام زاده شده است و طلیعۀ اولین نسل مسلمان جهان است بنام او
باشد و هم با دوست همفكر خویش، ابوبكر، خویشاوند گردد و پیوند خویشاوندی،
در آن زمان و زمینه، استوارترین پیوند میان دو انسان بوده است و این را
جامعه شناسی بدوی و قابل میداند.
عایشه تنها دختری است كه به خانۀ محمد آمده است و تنها زنی است كه زیبائی و
جوانی وی در دل محمد كارگر بوده است. اما این زیبائی علت ازدواج محمد با وی
نبوده است، چه، زیبائی طفل شش هفت ساله در احساس مردی كه سنش از پنجاه می
گذرد اثر نمی تواند داشت.
ازدواج محمد با عایشه یك ازدواج «سمبلیك» است آمیخته با مصلحتی عاقلانه، و
در اینجا سخن از عشق و هوس بیجاست. عایشه را در مكه به خانه نمیبرد و دو
سال بعد، در مدینه با وی عروسی میكند و آنچه باید دانست این است كه، به
گفتۀ محمد حسین هیكل نویسندۀ معاصر مصری، «محبتی كه نسبت به عایشه داشت پس
از ازدواج بوجود آمد و در هنگام ازدواج وجود نداشت و بدین جهت نمیتوان گفت
او را به اقتضای عشق به زنی گرفت... و نمیتوان باور كرد كه محمد او را در
سن هفت سالگی دوست میداشته است. بنابراین، حتی ازدواج با تنها دختر زیبا و
جوانی كه به همسری او در آمده است و به وی عشق میورزیده است، یك ازدواج
عاشقانه نبوده است. اینك سرگذشت ازدواج وی با دیگر زنانش:
سوده: دختر زمعه، كه همسر پسر عمویش سكران بن عمر بود، از نخستین مسلمانانی
بود كه در روزهای تیره و پر وحشت اسلام با همسرش به محمد گرویدند. وی در
راه عقیدهاش رنج بسیار كشید و به فرمان پیغمبر همراه شوهرش به حبشه هجرت
كرد. پس از بازگشت، همسرش را از دست داد و بیپناه شد. از آن پس جز پستی و
شومی سرنوشتی در انتظارش نبود، چه، یا ناچار باید به خانواده اش بازگردد و
او كه بر معتقدات مذهبی آنان پا نهاده بود و در راه دین جدید علیرغم
خانواده اش فداكاریها كرده بود اكنون تسلیم آنان گردد و بت پرستی و ارتجاع
را از سر گیرد و یا با مردی كه بی شك همشأن او و همسر از دست رفتهاش
نخواهد بود ازدواج كند و یا به همسری مردی كه دوست ندارد تن دهد. محمد، این
زن پاك و شجاع و شرافتمند را كه پس از رنجهای بسیاری كه در راه وی تحمل
كرده اكنون زندگیش متلاشی شده است، در پناه خود میگیرد و با ازدواج با وی
او را جانشین خدیجه میسازد و همسر پیغمبر.
هند (ام سلمه): دخترابی امیه است. همسرش ابوسلمه (عبدالله مخزومی) مجاهد
بزرگی است كه در اُحد مجروح شد و بعدها كه از جنگ با بنیاسد پیروزمندانه
بازگشت زخمش باز شد و جان داد. پیغمبر بر بالین یار فداكارش حاضر شد و
برایش دعا كرد، در مرگ وی چنان اندوهگین شده بود كه به سختی میگریست و
اشك میریخت. ام سلمه، بیوۀ او زنی فرتوت بود و از همسر شهیدش چندین فرزند
كوچك و بزرگ برایش مانده بودند.
چهار ماه از ترك ابوسلمه گذشته بود و ام سلمه در داغ همسر محبوب و بزرگوارش
و غم فرزندان بی پدر و بی پناهش زندگی بی امید و دردناك را میگذراند و
بزرگان مسلمان خود را در برابر سرنوشت خانوادۀ برادر شهیدشان مسئول
مییافتند. از این رو ابوبكر از او خواستگاری كرد، اما ام سلمه عذر آورد كه
«فرزندانم زیادند و جوانیم گذشته است». عمر نیز پیشنهاد كرد و ام سلمه
نپذیرفت و پاسخ خویش را تكرار كرد. پیغمبر خود به سراغ او رفت و گفت: از
خدا بخواه تا تو را در مصیبتت پاداش دهد و بهتری را برایت جانشین سازد». ام
سلمه دردناكانه گفت: برای من چه كسی از ابوسلمه بهتر است؟» پیغمبر نام خویش
را برد و او نپذیرفت و باز پاسخی را كه به ابوبكر و عمر داده بود تكرار
نمود، اما پیغمبر اصرار ورزید و مكرر از او خواستگاری كرد تا فرزند بزرگش،
سلمه، او را برای محمد عقد كرد. محمد همسر و فرزندان یار شهیدش را در پناه
خویش گرفت او را همواره عزیز و محترم میداشت. وی پس از خدیجه، تنها زنی
بود كه در زندگی محمد میتوانست یادآور مقام خدیجه باشد، چه، نه تنها شخصیت
اخلاقی و خردمندی و شایستگی او را دارا بود، بلكه در رفتار و اطوار به وی
شباهت بسیار داشت.
رمله ( ام حبیبه): دختر ابوسفیان است كه به فداكاری بزرگی دست زد. وی در
اوج مبارزۀ محمد ابوسفیان در مكه، به محمد گروید و همراه همسرش، عبیدالله
بن حجش اسدی، به حبشه هجرت كرد. در آنجا شوهرش، تحت تأثیر محیط، مسیحی شد
ولی رمله بر دین خویش استوار ماند و همسرش او را در كشوری غریب تنها رها
كرد. او نه می توانست بی پناه در حبشه بماند و نه به مكه برگردد كه محمد و
دیگر مسلمانان به مدینه هجرت كرده بودند. و اگر هم ابوسفیان پناهش میداد جز
به این شرط نبود كه از عقیدهاش باز گردد و او ننگ چنین بازگشتی را تحمل
نمیكرد محمد به پاداش این فداكاری و هم بخاطر آنكه زن شرافتمندی را كه در
راه وی بدبختی تهدیدش میكند خوشبخت سازد ونیز هم برای آنكه دختر
«ابوسفیان» در اوج مبارزۀ با وی به همسری «محمد» در آید – و این حادثۀ پر
معنائی بود – از او خواستگاری كرد. خواستگار وی، چنانكه پیش از این دیدیم،
بسیار محترمانه صورت گرفت و نجاشی پادشاه حبشه شخصاً او را به نمایندگی
محمد عقد كرد و مهریهاش را پرداخت.
جویریه : دختر حارث رئیس قبیلۀ بنی المصطلق است. وی، در جنگ، نصیب ثابت بن
قیس شده بود. جویریه نزد پیغمبر آمد و گفت ثابت مبلغ كلانی برای آزادی من
میخواهد و ندارم و تو در پرداخت فدیه ام به من كمك كن؛ پیغمبر گفت: «آیا
بهتر از این را می خواهی؟» گفت: «آن چیست؟» گفت: « كتابتت را بپردازم و با
تو ازدواج كنم». وی پذیرفت و محمد فدیه اش را پرداخت و آزادش كرد به همسری
خویشتن در آورد. با این تدبیر هم محبت خویش را در دلهای مردم بنی مطلق،
بخصوص رئیس قبیله، جانشین كینه ساخت و هم مسلمانان را واداشت تا اسیران
خویش را رها كردند، چه، پس از ازدواج محمد با جویریه، اسیران بنی مصطلق
خویشاوندان پیغمبر میشدند و نه دشمنان او و هیچ مسلمانی را شایسته نیست كه
خویشان پیغمبر را به اسارت گیرد.
اسیران آزاد شدند و همگی اسلام آوردند وطایفۀ بنی المصطلق كه از دشمنان
خطرناك محمد بودند، با وی خویشاوند شدند. رئیس قبیله كه به سراغ دخترش آمد
او را مخیر كرد كه یا نزد او برگردد و یا نزد محمد بماند و او دومی را
برگزید. جویریه پیش از این، همسر پسر عمویش عبدالله بوده است.
صفیه: دختر رئیس بنی قریظه است كه در جنگ سهم پیغمبر شده بود. پیغمبر آزادش
گذاشت كه یا او را به خانواده اش باز فرستد و یا آزادش كند و به همسری
خویشش برگزيند و او دومی را برگزید.
میمونه: خواهر ام فضل زن عباس بن عبدالمطلب است. یكسال پس از حدیبیه،
پیغمبر به قصد عمره وارد مكه شد و طبق قرارداد بیش از سه روز حق اقامت
نداشت. در این سه روز میكوشید تا دلهای مردم را بخود نزدیك سازد و با
مهربانی و بخشش و نیكی و نرمش و برخوردهای دوستانه از شدت كینه و خشونت
تعصبی كه سران كفر علیه او در روحها ایجاد كرده بودند بكاهد و بهانهاى می
جست تا رضایت آنان را برای تمدید اقامت وی و یارانش جلب كند و بدین طریق
مجال بیشتری برای تحبیب مردم و تماس با آنان بدست آورد. در این هنگامه
،عباس كه هنوز در صف مشركان است، میمونه را به وی معرفی میكند كه در این
چند روز رفتار مسلمانان در او تأثیری شدید گذاشته و به اسلام گرایش یافته
است. وی خواهر زن او و خالۀ خالدبن ولید، قهرمان معروف قریش و فاتح اُحد
است. گذشته از آن، دیدار پیغمبر در این سه روز و جاذبۀ نگاه و رفتار و
شخصیت روحی او در دل میمونه سخت كارگر افتاده بود آنچنانكه آوازۀ عشق
آتشینش در آسمان نیز پیچید و وحی نیز احساس پاك او را ستود. عباس، كه زنش
به وی اختیار داده بود كه برای خواهرش همسری انتخاب كند، به محمد پیشنهاد
كرد. گرایش میمونه به اسلام، خویشاوندی وی با خالد كه شمشیرش سرنوشت جنگ
احد را به شكست مسلمانان و پیروزی قریش تغییر داد و انتساب وی به
خانوادههای با نفوذ قریش عواملی بود كه محمد را وا داشت كه پیشنهاد او را
بپذیرد. بخصوص كه از این كار میخواست بهرهبرداری تبلیغاتی دیگری نیز بكند
و مراسم عروسی را در روز آخر اقامتش برپا سازد و قریش را دسته جمعی دعوت
كند و غذا دهد و چون اسلام میمونه هنوز آشكار نشده بود و در صف آنان بشمار
میآمد، ازدواج محمد با وی و بخصوص شركت مسلمانان و مشركان در این جشن و
نشستن كسانی كه در بدر و احد بر روی هم شمشیر كشیدهاند بر یك سفره در
احساس اعراب اثر خواهد گذاشت و فضای سرد سیاسی را گرم خواهد نمود و دوری و
بیگانگی را تخفیف خواهد داد و هم بهانهاى برای ماندن در شهر خواهد شد و،
در این امكانات، شاید بجز نتیجۀ تبلیغاتی و زمینه سازی روحی، حوادثی نیز
پیش آید و یا بتوان پیش آورد كه بسود وی باشد و امتیازاتی بیشتر از آنچه در
قرارداد حدیبیه هست بدست آورد.
سران هوشیار قریش نیز از نقشۀ پیغمبر آگاه بودند و به همین علت بود كه
پیشنهاد وی را قاطعانه رد كردند و وی ناچار شد كه مراسم زفاف را در راه
بازگشت به مدینه انجام دهد ولی، در عین حال، این ازدواج كه او را با برخی
از رجال برجستۀ قریش خویشاوند میكرد، در روح آنان بی اثر نبود، چنانكه
اندكی پس از آن، خالد را همراه عمروعاص و عثمان بن طلحه میبینیم كه راه
مدینه را در پیش گرفته است.
حفصه: دختر عمر است. شوهرش كه مرد، با آنكه دختر عمر بود، كسی به سراغش
نرفت تا عمر خود دست بكار شد. اول به ابوبكر پیشنهاد كرد به این امید كه
دوستی با وی شاید بكار آید اما «ابوبكر سكوت كرد». سراغ عثمان رفت و «او را
بر وی عرضه كرد و عثمان نیز سكوت كرد». عمر افسرده شد و دلش از پاسخ ساكت
دو یار صمیمیش به درد آمد و پیش پیغمبر از آنان گله كرد. پیغمبر برای تسكین
خاطر او گفت : «حفصه را به عقد كسی در آر كه برای او از ابوبكر و عثمان
بهتر باشد» و بدین طریق همچنانكه با ابوبكر و عثمان و علی كرده بود، پیوند
خویش را با عمر كه یكی از شخصیتهای پرنفوذ و مؤثر اسلام بشمار می رفت
نزدیكتر و استوارتر ساخت.
از كوشش عمر و هم از سكوت ابوبكر و عثمان میتوان به زیبائی حفصه پی برد
اما بهتر است كه در این باره «سخنی هم از پدر عروس بشنویم» تا محمدی كه –
به گفتۀ مبلغان مسیحی – آن همه شیفتۀ زنی و شیدای زیبائی او است، زنی را كه
اكنون در اوج اقتدار و نفوذش برگزیده است بشناسیم.
عمر، پس از آنكه می شنود حفصه نیز با عایشۀ جوان و زیبا در آزار محمد همدست
شده است و در رفتار و اطوارش از او تقلید میكند خشمگین بر سرش فریاد
میكشد: «دخترك من، تو به این زن ( عایشه) كه به زیبائی خود و عشقی كه
پیغمبر به او دارد، می نازد نگاه مكن؛ به خدا قسم من می دانم كه رسول خدا
تو را دوست ندارد و اگر بخاطر من نبود تا حال طلاقت داده بود»!
زینب: دختر خزیمه زن عبیده بن حارث است كه در بدر شهید شد و بیوه اش زنی
بسیار فرتوت و افتاده بود. محمد او را كه آفتاب عمرش بر لب بام بود به زنی
گرفت و نخواست كه همسر مجاهد شهیدی در پیری و بی پناهی سر كند. وی دو سال
بیشتر زنده نماند تنها زنی است (جز خدیجه) كه پیش از محمد مرده است. زینب
زنی سخت پارسا و مهربان و نیكوكار بود و زندگی خویش را همه در نوازش یتیمان
و دستگیری بینوایان وقف كرده بود. در این كار چندان می كوشید كه او را «اُم
المساكین» لقب داده بودند.
اینانند زنان حرمسرای پیغمبر!
چند نكتهاى را كه در پایان این بحث باید یاد آوری كرد اینست كه حكم تعدد
زوجات در سال هشتم نازل شد و بدیهی است كه هیچ خردی حكم نمی كند كه محمد
میبایست پس از این حكم چهار تن از زنانش را نگاه دارد و بقیه را طلاق
گوید.
نكتۀ دیگر كه غالباً به ذهن نمیآید این است كه اسلام «تعدد زوجات» را وضع
نكرده است. پیش از اسلام هیچ حدی در این باره وجود نداشته و آنچه را كه
اسلام آورده است «تحدید زوجات» است ، نه كه «تا چهار زن بگیرید» بلكه «بیش
از چهار زن نگیرید». و این دو یكی نیست. مطالعۀ دقیق آیاتی كه از «تعدد
زوجات» سخن میگوید هم فلسفۀ آنرا و هم شرایط آنرا روشن میسازد. قرآن
ابتدا مردم را ملزم به اجرای عدالت میان زنان میكند و بلافاصله اعتراف
مینماید «كه هرگز نمی توانید عدالت ورزید، پس به یك تن اكتفا كنید».
اینچنین بیان هنرمندانه و شگفت انگیزی هر كه را سخنشناس باشد و با روح
قرآن آشنا و با پیچ و خم تفسیرها و فوت و فنهای معنی شكن كلامی بیگانه و
هوس «تعدد زوجات» هم در دل نداشته باشد به سادگی معترف میكند كه شرایط
چندان دشوار است و تنگنای جواز چندان سخت كه جز در مواردی فردی یا اجتماعی
كه الزامی روحی یا اخلاقی در كار است نمی توان از آن گذر كرد.
موارد فردی را از متن قرآن می توان احساس كرد. این حكم در ضمن آیاتی آمده
است كه از سرنوشت یتیمان سخن میگوید و پیدا است كه در جوامع منحط كه دولتی
و تأسیسات اجتماعی پیشرفتهاى وجود ندارد زنان بی سرپرست و كودكان بی پدر
سرنوشتی شوم ورقت بار دارند.
اما مورد اجتماعیش را خوشبختانه نسل حاضر به چشم دیده است، آن هم در قرن
مدنیت و در جامعههای پیشرفته و عصر استقلال حقوقی و اقتصادی روانی فرد و
بالاخص شخصیت یافتن زن و تساوی وی با مرد.
پس از جنگ جهانی دوم، بحران شدیدی كه بر اثر نابودی میلیونها مرد در اروپا
و بخصوص آلمان و اتریش و لهستان پدید آمد و موج فساد و انحطاط و بیماریهای
روانی و پریشانی بسیاری كه زنان بی شوهر و اطفال بی پدر را رنج می داد همه
مسائل بسیار جدیاى بود كه در روح و اخلاق جامعۀ اروپائی آثار عمیق و
انحرافی شدیدی بجا گذاشت. موج تظاهرات و اعتراضات زنان به مذهب كاتولیك كه
تعدد زوجات و بخصوص ازدواج مجدد را ممنوع میداند هم به مؤمنین كه اصل تعدد
زوجات را راه بازی برای شهوترانی خود میپندارند و هم به روشنفكران كه آنرا
مطلقاً ضد انسانی میشمارند ، نشان می داد كه معنی و مورد این حكم چیست؟ و
كجا است؟
در سال ۱۹۸۵، جبهۀ آزادی بخش ملی الجزایر (Front de la Eiberation
Nationale F.L.N) به همۀ اعضاء خود توصیه كرد كه همسرانشان را در این
مبارزه از دست دادهاند ازدواج كنند، تا شهادت مایه پریشانی اطفال و بدبختی
زنان نگردد و خانوادۀ یك «شهید» به دامن فقر و فساد نیفتد».
آنچه می خواهم بگویم اینست كه مسألۀ «تعدد زوجات» را در گذشته و بخصوص در
جامعهاى ابتدائی نباید بدان معنی كه امروز از آن احساس می شود گرفت و آنرا
با چشم این عصر دید.
نكتۀ دیگری كه دربارۀ زندگی خصوصی پیغمبر باید دانست – و این یك مسألۀ روحی
و غریزی است – اینست كه در مدینه پیغمبر از هیچ یك از زنانش فرزندی نیافت
در حالیكه این زنان، كه جز عایشه همگی بیوه بودند، در خانۀ شوهران سابقشان
دارای فرزندانی بودند و این یكی از شگفتیهای زندگی محمد است.
یكی از نكاتی كه طبیعتاً در مسألۀ تعدد زوجات پیغمبر به ذهن میرسد اینست
كه، بی شك، وی نیز همچون هر مردی، بخصوص در نیمۀ دوم عمر، خواهان فرزند بود
و تنها در سال آخر عمرش از ماریه پسری داشت كه آن هم نماند و شیفتگی وی به
این طفل و بی تابی شدیدی كه در مرگش كرد نشان میداد كه سخت دوستدار داشتن
فرزندی است اما سرنوشت تصمیم گرفته بود كه از بزرگترین شخصیت جامعۀ عرب كه
فخر و شخصیت را در داشتن فرزندان، آن هم پسر، میدانستند تنها یك فرزند
بماند و آن هم دختر؛ و چه تصمیم خردمندانه و زیبائی! گرچه محمد را بسیار
رنج داد.
اما حرمسرای محمد چگونه است؟ چند اطاق گلی است متصل به مسجد، سقفش از شاخ و
برگ درخت خرما پوشیده. خانۀ عایشه كه «سوگلی حرم» بوده است نیمهاش با
پوستی فرش شده و نیمۀ دیگرش را شن «بسیار نرم» ریختهاند. قندیلهای این قصر
عبارتست از شاخههای نخل كه میسوزد! و مطبخش و خوراكش؟ ابوهریره آن را
توضیح میدهد:
«تا مرد از نان جو سیر نخورد، گاه می شد كه دو ماه میگذشت آتشی در منزل وی
برافروخته نمی شد و در این مدت غذاشان خرما و آب بود گاه از شدت گرسنگی سنگ
بر شكم می بست ...»!
من هر گاه كه بیاد خانه و زندگی محمد میافتم كه جوانی و كمال را با بیوه
زنی پنجاه تا هفتاد و سه ساله گذراند و در پیری با بیوه زنان جا افتاده و
بچه دار، چون ام سلمه و زینب دختر خزیمه (مادر بینوایان) و بخصوص حفصه، سر
كرد و خانهاش آن بود و خوراكش آن، نمی توانم از افسوس خودداری كنم كه محمد
میتوانست زنانی زیباتر از آنها داشته باشد و زندگیاى بهتر از این و نیز
هر گاه كه سخنان نویسندگانی را میخوانم كه از شهوترانی محمد سخن میگویند
و از حرمسرای محمد، نمی توانم از شرم پریشان نشوم كه یك انسان، حتی
نویسنده، تا كجاها می تواند ننگین شود و به خاطر مصلحتی زشت سیمای حقیقتی
زیبا را – كه فخر انسان است و سرمایۀ تاریخ – به چنین پلیدیها بیالاید !
|