"زيباترين روح پرستنده"، ترجمه، "زين العابدين" است. نشان مي دهد كه
اصطلاحات، كلمات و حتي صفاتي كه ما براي بيان مفاهيم، معاني، عقايد و حتي
شخصيتهاي بزرگ مذهبمان به كار مي بريم، در تلقي امروز به گونه اي است و در
تلقي نخستين اش به گونه اي ديگر. زيرا ما گاه صفات و اسامي و يا مناقبي را
كه در كتب قديم و اصليمان وجود ندارد، بنا به سليقهء فعلي خودمان، براي
پيشوايانمان به كار مي بريم و اين امر حاكي از آن است كه بينش امروز ما تا
چه حد با بينش نخستين تشيع و اسلام اختلاف دارد. صفات و اسامي و اصطلاحاتي
هستند كه اصيل اند، و از صدر اسلام وجود دارند، و ما هم آنها را به كار مي
بريم، اما نوع تلقي ما و مفهومي كه از آنها احساس مي كنيم، كاملاً با آنچه
كه اول بوده، فرق دارد. اين اصطلاح "زين العابدين" را به طور معمول كه به
كار مي بريم، هيچ احساسي از آن نداريم، هيچ فضيلتي و هيچ صفت مشخصي در اين
كلمه و در اين لقب احساس نمي كنيم، در صورتي كه اگر در محتواي دقيق و لطيف
اين معني تجديد نظر كنيم و با يك نگاه تازه بدان بنگريم، مي بينيم كه چه
صفت عالي و زيبايي است: "زيباترين روح پرستنده" ،"زيور و زينت پرستندگان".
نيز ما هميشه فضيلت ها، ارزش ها، و عظمت هاي رهبرانمان را، پيشوايان بزرگ
اسلامي مان را، با ارزش هاي ديني و قومي فرهنگ بشري و نظام هاي طبقاتي مي
سنجيم، و خيال مي كنيم كه اگر با همان ملاك ها و صفات و ارزش هاي عالي اي
كه بزرگان قومي و تاريخي و قهرمانان خودمان را تجليل و تعظيم و توصيف مي
كرديم و مي كنيم ائمه راهم توصيف كنيم، آنها را خيلي تجليل كرده ايم. در
صورتي كه اساساً دستگاه ارزش هاي اسلامي، با سيستم ارزش هاي قومي و ملي و
فرهنگي كاملاً متفاوت است. مثلاً ما خيال مي كنيم، كه اگر بگوييم پيغمبر
اسلام سايه نداشته است، صفت بزرگي را از پيغمبر عنوان كرده ايم، در صورتي
كه ارزش هاي پيغمبر اسلام در زبان كسي كه كه بهتر از هر كس ديگر مي تواند
از او سخن بگويد [امام جعفر صادق(ع)] اين است:
كان رسول الله يجلس جلوس العبد و ياكل اكل العبد و يعلم انه العبد
"رسول خدا نشست و برخاست مي كرد، مثل نشست و برخاست يك بنده، غذا مي
خورد، مثل غذا خوردن يك بنده، و اصلاً مي دانست كه يك بنده است".
اين بزرگترين تجليل از مقام بزرگترين موجودي است كه در عالم هست، با بينش و
با ملاك هاي ارزشي خاصي كه در فرهنگ اسلامي است براي امام و رهبر. صفات
گوناگوني را مي شود براي يك رهبر به كار برد: از قهرمانيش، از نبوغش، از
شخصيتش، و از خصوصياتش، چنانكه مداحان بزرگ، شاعران بزرگ و نويسندگان بزرگ
براي بزرگان به كار مي برند. در تاريخ بشري همواره عادت و سابقه ي ذهني
داشتيم كه يك رهبر، يك پيشوا، جبار باشد، متكبر باشد، مستبد باشد. در عوض
در اين سيستم، در اين فرهنگ، در اين ايمان، امام، جبار نيست، بلكه سجاد
است. اين صفت به عنوان بزرگترين و نمايان ترين كاراكتر رهبر ما عنوان مي
شود و صفت شاخص او است، صفتي كه او را از همه رهبران ديگر در تاريخ بشر،
ممتاز مي كند، صفتي كه با آن، برجستگي و برتري و فضيلت خودش را بر همه
پيشوايان ديگر تاريخ انسان نشان مي دهد: "زيباترين روح پرستنده" امام نه
جبار، سجاد، اينها معاني اي است كه من از متن صفات و القاب و اسامي امام
گرفتم.
"الكسيس كارل" فيزيولوژيست بزرگي است كه برنده جايزه نوبل و مظهر بينش علمي
در علوم طبيعي است، و يكي از بزرگترين شخصيت هايي است كه نماينده ي يك
گرايش خاص در علوم معاصر است اين مرد با اين بينش، وقتي از نيايش سخن مي
گويد، كه مظهر يك احساس و اشراق است و عالي ترين تجلي روح و معنويت انسان،
(كه در بينش جديد هميشه از علوم جدا بوده است) براي ما خيلي جالب است. به
خصوص كه او نويسنده ي فيلسوف و روحاني نيست و در مقام يك فيزيولوژيست،
انسان شناس و متخصص علوم گوناگون طبيعي درباره انسان و هم چنين برنده جايزه
نوبل در پيوند رگ هاست. وي براساس مطالعات و تجربيات مستقيمي كه روي
بيمارانش، از گروه ها و تيپ هاي مختلف داشته تا جايي مي رسد كه اين حكم را
به عنوان يك حكم علمي (نه به عنوان تبليغ ديني) صادر مي كند كه: "نيايش
همچون دم زدن و خوردن و آشاميدن، از نيازهاي ژرفي است كه از عمق سرشت و
فطرت طبيعي انسان سر مي زند؛ خوردن، نمو كردن، تكثير نسل و نيايش، چهار
بُعد اساسي روح انسان هستند. " و به جايي مي رسد كه مي گويد: "هيچ ملتي در
تاريخ و هيچ تمدني درگذشته به زوال قطعي فرو نرفت، مگر آنكه پيش از آن سنت
نيايش در ميان آن قوم ضعيف شده بود." نيايش، نه هم چون تخدير آرامش بخش
است، بلكه آرامشي كه مي بخشد زائيده اشباع تشنگي و نياز و اضطراب روح آدمي
و پاسخ گفتن به كمبودهايي است كه در عمق فطرت آدمي است. اين است كه نيايش
برخلاف تخدير كه به ضعف و مرگ منتهي مي شود، نيروزا، نشاط انگيز و عامل
شكفتگي احساس ها، عاطفه ها و استعدادهاي مرموز درون روح آدمي است. (كارل)
بعد مي گويد: "هيچ دري را نيايش نمي زند، مگر اينكه به رويش گشوده مي شود."
و نيايش، بلندترين قله ي تعبير را در شب ظلماني عقل، در پرواز عشق، مي
يابد، آنگاه كه كُمِيت عقيل مي لنگد." اول كتاب نيايش (الكسيس كارل) با اين
جمله شروع مي شود كه: " ارزش عقل در نظر ما غربي ها به مراتب بالاتر از
آستانه ي عشق است" و در پايان، كتاب را با اين جمله ختم مي كند كه: "اي كاش
انسان، امروز هم چنانكه زيبائي دانش را مي فهمد، زيبائي خدا را نيز بشناسد
و به سخن پاسكال هم چنان گوش بدهد، كه به سخن دكارت."
نيايش، در تاريخ شيعه مي تواند به عنوان مكتب امام سجاد نامگذاري شود.
اساساً در طول تاريخ و در همه اديان، نيايش، دعا و و عبادت بر دو پايه قرار
دارد. يعني تجلي دو نياز و دو احساس در روح آدمي است. يكي فقر، به معناي
احتياج، به معناي نياز كه انسان تشنه و عطشناك كه احساس كمبود دارد، هم
چنانكه براي رفع نيازهاي ديگرش متوسل به اين و آن مي شود و يا در جستجوي
مايحتاجش به تكاپو مي افتد، نوعي از كمبودها را در درون روح خود، يا در
سرنوشت زندگي اش را نيز احساس كند. جلوه ي بيروني اين نياز، نيايش است، و
ريشه ي نياز و نيايش يكي است.
بنابراين نيايش و دعا، گاه به عنوان درخواست چيزي است كه نيايشگر بدان
محتاج است و ندارد. و گاه عالي تر از اين مرحله است و به عنوان تجلي عشق
است. گرچه عشق را نيز مي توان يكي از نيازهاي روح گفت، اما به خاطر اينكه
خودش يك نياز كاملاً مستقل است، يك ماهيت مرموز و يك شعله اهورايي و الهي
در درون روح آدمي است و بيش از هر چيز در زندگي آدم دست اندركار است و بيش
از هر چيز در نظر آدم مجهول است، در نتيجه مستقل از نياز و فقر شمرده مي
شود. اين عالي ترين نوع دعا و نيايش است، نيايش و دعائي كه زائيدهء روح
عاشق است: احساس عشق.
عشق چيست؟ صدها تعريف درباره ي عشق كرده اند، و مي شود كرد، اما آنچه به
نظر من بهترين و عميق ترين تعريف از عشق است، اين است كه "عشق زائيده
تنهايي است و تنهايي نيز زائيده عشق است" تنهايي، به معناي اين نيست، كه يك
فرد بي كس باشد، كسي در پيرامونش نباشد. اگر كسي پيوندي، كششي، انتظاري، و
نياز پيوستگي و اتصالي در درونش نداشته باشد، نسبت به هر چيزي، نسبت به هر
كسي، اگر منفرد و تك هم باشد، تنها نيست. برعكس كسي كه نياز چنين اتصال و
پيوست و خويشاوندي ئي در درونش حس مي كند، و بعد احساس مي كند از او جدا
افتاده، بريده شده و تنها مانده است، در انبوه جمعيت نيز تنهاست. چنين روحي
كه ممكن است در آتش يك عشق زميني، و يا در آتش يك عشق ماورائي بسوزد و
بگدازد، پرستش را و در عالي ترين شكلش نوعي از دعا و يا نيايش را به وجود
مي آورد، كه بقول كارل "نيايشي است كه زائيدهء عشق است."
بنابراين نياز آدمي و هم چنين احساس عاشقانه و عارفانه آدمي، دو نوع دعا را
بوجود آورده است، كه ما با هر دو نوعش آشنا هستيم. اما اسلام، اين دو بُعد
اساسي دعا را حفظ كرده، و بُعد سومي نيز بر آن افزوده كه ويژه ي دعاي
اسلامي است و آن عبارتست از: بعد آگاهي، فكري و يا بخش حكمت به اصطلاح خود
اسلام كه بر دو بخش ديگر، كه ابراز احساس و عشق و هم چنين ارائه احتياج و
نياز و فقر نيايشگر باشد، افزوده است. به اين معني كهيك متن كامل ازيك دعاي
مستند اسلامي، شامل سه بعد است كه سه نياز را برآورده مي كند: يك تجلي فقر
- نياز - و يكي تجلي احساس عارفانه و عاشقانه است - كه فقط راز و نياز يك
عاشق است - و سوم آموزش فكري، علمي و ايجاد خودآگاهي فلسفي و اعتقادي، براي
نيايشگر در متن دعا است. اينجاست كه كاملاً جهت دعا فرق مي كند، هميشه دعا
جهتش از طرف انسان به طرف معبود و به طرف خدا است، اما در بُعد آگاهي،
برعكس است: نيايشگر در حالي كه دعا مي كند، مخاطب در حقيقت خود اوست، براي
اينكه در اين قسمت [توجه به بُعد] حكمت است در اينجا چيزي از خدا خواسته
نمي شود. [در مقام خواستن] مخاطب خداست. من او را مي خوانم، دعا مي كنم -
يعني مي خوانم - همچنين در اينجا احساسات عرفاني و پرستش و محبت و عشق خودم
را به محبوب و معبودم عرضه نمي كنم، تا جهت احساس از جانب من به طرف خداوند
باشد. در اين بعد سوم كه اسمش را بعد آگاهي، يا بعد ايدئولوژي، يا بعد
اعتقادي، يا آموزش فكري مي گذارم، در حالي كه من خدا را در شكلي كه نامش
دعاست مي خوانم، خودم مخاطب هستم و دعا متن درس است. اينجاست كه دعا كننده
در حقيقت، خود طرف سخن است. اين بعد سومي است كه در دعاي اسلامي اضافه مي
شود.
اما شيعه، به خاطر سرنوشت تاريخي و اجتماعي خاصش، كه مبارزه با دستگاه حاكم
بوده، و هم چنين نداشتن هيچگونه وسيله جهاد، و نيز نداشتن حق بيان و قلم
براي بيان دردهاي اجتماعي، شعارهاي طبقاتي، اجتماعي، اعتقادي، فكري، گروهي
و ارائه خواست ها، ايده آل ها، اصول عقايدش و عرضه كردن اساسي ترين رنج ها
و اساسي ترين آرزوهاي گروه خودش،بر خودش و ديگران، فرم دعا را، كه در عالي
ترين شكلش، دعاي امام سجاد است به عنوان وسيله جهاد و نيز وسيله ي ارائه و
بيان افكار اجتماعي، رنج ها، دردها، و هم چنين سرنوشت خاص شيعه، گذشته اش،
مصيبت ها، فاجعه ها، اراده ها، آرزوها، تسليم ها، جنايات، ظلم ها، مظلوميت
ها، جلادي ها، و شهادت هايي مورد استفاده قرار داده است كه مجموعاً سرنوشت
تاريخي شيعه را در تاريخ اسلام شكل مي داده است و همه آنها در متن دعاي
شيعي تجلي دارد. در اينجاست كه دعا، هم يك نوع حرف زدن است با خدا - چنانكه
هميشه بوده - و هم در شيعه " يك نوع حرف ها را زدن" است.بنابراين دعاي شيعه
به صورت كامل ترين مكتب، خودش در چهار بُعد مشخص مي شود: نياز - عشق -
آگاهي – مبارزه
الان سه نوع دعا وجود دارد: يكي دعائي كه براي ثواب انجام مي شود. از به
كار بردن كلمه ي "ثواب" مقصود خاصي دارم، والا مسلم است كه هر كس كه مذهبي
است، به ثواب هم معتقد است. ثواب را در معني خاصي كه الآن در جامعه فعلي ما
وجود دارد، به كار مي برم. ثواب به اين معني كه: اين دعا را بخوان تا اين
پاداش را در ازاء انجام اين عمل به تو بدهم. اين يك نوع عمل است، چنان كه
به بچه گفته مي شود: اين پنج تا مشق را بنويس، يك دوچرخه برايت مي خرم. بچه
ناچار براي دوچرخه پنج تا مشق را مي نويسد و اگر ببيند كه دوچرخه اي در كار
نيست، هيچ معني ندارد كه پنج تا مشق را بنويسد. پس علت غائي انجام اين عمل،
چيزي خارج از اين عمل است و در اين حالت انجام مي شود كه من كاري را كه
خودش به درد من نمي خورد و تأثيري روي من ندارد - بلكه حتي براي من ملال
آور است و بد است و سخت است – به خاطر به دست آوردن چيزي به ازاء آن انجام
مي دهم. اين ما به ازاء را كسي به من مي دهد، كه اين عمل به دردش مي خورد،
يا مورد رضا و درخواست اوست. اين يك نوع عمل است كه انسان انجام مي دهد.
وقتي به من مي گويند: اين متن را بخوان، تا اين را به تو بدهيم، مسلم براي
من اين است كه خواندن اين متن براي من چيزي ندارد. تأثيري روي من ندارد.
اين آقا كه كارفرماست و صاحبكار است، سفارشي داده و دلش مي خواهد كه اين
متن خوانده شود، و من اين متن را بخوانم، بعد چون اين كار به درد او مي
خورد، و به نفع اوست، يا خشنودي او را تأمين مي كند، نه مرا، من آن كار را
انجام مي دهم كه به ازاء كسب رضايت او، مزدي بگيرم ، كه رضايت من در آن مزد
است، نه در آن عمل. روشن است كه اگر مزد نباشد، هيچ منطقي مرا به انجام اين
عمل وادار نمي كند. متأسفانه ما در تربيت مذهبي كودكانمان به همين شكل
رفتار مي كنيم، يعني همانطور كه آنها را به درس و مشق اجبار مي كنيم، بدون
اين كه به آنها بفهمانيم كه درس و مشق چيست، به او امر مي كنيم كه اين درس
را بخواند، يا اين مشق را بنويسد، و به ازاء آن به گردشش مي بريم و به
سينما و چلوكبابي، يا برايش كت و شلوار و دوچرخه و شيريني مي خريم و او از
همان اول مي داند، كه به كلاس رفتن و درس خواندن و مشق نوشتن براي اينجور
چيزهاست و اگر آنها نباشد، اين اعمال براي او هيچ ارزشي ندارد: براي آقا
جانش خوب است.
وقتي از اول به مردم، به جوان، به كودك، بگوييم انجام اين اعمال از نظر
مذهبي موجب مي شود كه اين چيزها را به تو بدهند، از اول به او، و به بينش
او، و به عمق شعور او فرو كرده ايم كه نفس اين اعمال مذهبي ، روي تو كه
عاملش هستي، ارزش مثبتي ندارد، بلكه اينها اوامري است كه از طرف خداوند
صادر شده، و موجب رضايت اوست و بنابراين تو بايد عمل كني. به عنوان يك
تحكم، به عنوان يك تعبد، به عنوان يك امر، تا به ازاي اين عمل و اين رياضت
كه مرتكب مي شوي و انجام مي دهي، جبراني به صورت پاداش به تو بدهند، كه
اسمش ثواب است. وقتي مي گويند: اگر زيارت وارث را پنج مرتبه بخواني، فلان
چيز را به تو مي دهند ... مثلاً عسل به تو مي دهند يا ... به اين معني است
كه ما قائل بدان نيستيم كه نفس خواندن زيارت وارث، براي خواننده اش، داراي
سود و ارزش است. بلكه اين [زيارت] را وسيله اي معرفي كرده ايم، كه خواننده
را در راه به دست آوردن مايه هاي لذتي ياري مي كند كه اساساً به اين زيارت
مربوط نيست، و از جنس آن نيست و خارج از آن است يعني مجموعه اعمال و احكامي
است كه از اول در مفهوم فعلي و تلقي ئي كه الان از ثواب داريم، انجام مي
شود، و يا وادار به انجام مي شود.
ولي اصطلاح "ثواب" يك اصطلاح اصيل اسلامي بي نهايت عميق و درست است. ثوابي
كه مي گويم اصيل و اسلامي است، به معناي نتيجهء منطقي و دنباله ي طبيعي عكس
العمل عقلي و ضروري يك عمل عبادي يا مذهبي مي باشد، ثواب به اين معني يك
اصل بي نهايت منطقي، عقلي، علمي و درست است. دو نوع عمل است: يك وقت به كسي
مي گوييم اين خشت ها را از اينجا به آنجا ببر، وي خودش اصلاً خشت لازم
ندارد، اصلاً يك جور ديگري زندگي مي كند، و به خشت و ساختمان كار ندارد،
دارد از جائي رد مي شود و كاري دارد، به او مي گويند: شما اين خشت ها را از
اينجا بردار و ببر آنجا، بابت هر خشتي يك تومان به تو مي دهيم، او يك قران
را براي كار ديگري لازم دارد، مي آيد و اين خشت ها را مي برد آنجا و بر مي
گردد و به هر حال ده تومان مي گيرد، اين ده توماني كه گرفته، ثوابش است،
پاداش اش است؛ چه اصولاً اين عمل هيچ اثري رويش نگذاشته و اصلاً به دردش
نمي خورده و در مسير نيازش، و در مسير هدفش نبوده است، براي هدف كس ديگري
بوده: كس ديگري به اين كار احتياج داشته و او اين عمل را انجام داده و ده
تومان گرفته است. او به ده تومان احتياج دارد.
يك وقت ديگر هم هست كه مي گويند: اين ورزش را بكن، بدنت نيرومند مي شود.
قوي مي شوي، اين ثواب است، اين پاداش است، اين ثواب اصيل است. يك وقتي هست
كه من خودم احتياج دارم خانه اي بسازم، آجرها را بر مي دارم و مي آورم ،
بعد خانه اي كه ساخته مي شود، در آن مي نشينم. اين ثواب عمل من است. آنچه
ما الآن به بچه هايمان مي گوييم و يا ديگران را به انجام اعمال ديني دعوت
مي كنيم به عنوان تحمل اعمالي است كه خودشان حكمتي، نتيجه اي و هدفي
ندارند، نيازي را از ما برطرف نمي كنند. چون امر است ما بايد اطاعت كنيم، و
چون اطاعت كرديم، چيزهايي مي دهند كه ما به آنها احتياج داريم، اما اگر
ندادند ديگر اين اعمال براي ما معني ندارند، چون هدفشان را و غايتشان را از
دست مي دهند.
يك وقت نيز ثواب به معناي ديگري است. مي گويند: اين "زيارت وارث" تمام
تاريخ بشر را با نگاهي بسيار مترقي و انساني براي تو تصوير مي كند و همه
دنيا را همه گذشته بشريت را، حال را، آينده را، جهت زندگي تو را، جهت نيروي
فردي تو را و جهت زندگي اجتماعي تو را مشخص مي كند. همه حوادث، نهضت ها و
شخصيت ها و درگيري ها و جنگ هاي دنيا را براي تو صف بندي، تفسير و روشن مي
كند، و تو اگر اين زيارت را خواندي، فهميدي، تأمل كردي، تو كه پيش از
خواندن آن، يك آدم كور بودي، جاهل بودي و نمي فهميدي كه تاريخ چيست، بعد از
خواندنش يك آدم آگاه و معتقد و روشن و وارد در چنين وسعت بزرگي از جهان
بيني تاريخي مي شوي. اين ثواب تو است.
بنابراين، اگر نخواني، از ثوابش محرومي؛ يعني يك آدم گنگ، يك آدم مبهوت، يك
آدم جزئي بين و نسبت به فلسفه ي تاريخ جاهل هستي. در نظر كنوني تو معني
امام حسين و قيام او به عنوان قيامي است كه از صبح عاشورا تا بعد از ظهرش
طول كشيده است. زيارت وارث را كه بخواني [اين معني] از اول انسانيت تا آخر
تاريخ گسترش پيدا مي كند. اين ثوابش است.
اين گونه اي از ثواب است و يك نوع ديگر هم اين است كه [مي گوييم] اين را
بخوان، اين جور چيزهايي را به تو مي دهند. بنابراين لازم نيست كه من آنرا
بخوانم و بفهمم، لازم نيست درباره اش فكر كنم، لازم نيست كه دغدغه اين را
داشته باشم، كه آيا معني آنرا درست فهميدم يا درست نفهميدم. پنج مرتبه آنرا
مي خوانم فقط روي قرائتش، تلفظ حروفش، زير و زبرش، دقت كنم، كه بگويند: پنج
مرتبه را خواندي. خوب. پنج مرتبه خوانديم، وضو هم گرفتيم، رو به قبله هم
خوانديم، هيچ غلط هم نداشت، در يك زير و زبرش هم اشكالي ايجاد نشد.
خوانديم، ديگر كاري نداريم.
يك نوع ثواب را به اين معني مي گوييم، يك نوع دعا براي ثواب، به اين معني،
يك نوع دعا هست به عنوان جبران مسئوليت هائي كه ما در عهده داريم، يا
داشتيم، و انجام نداديم، و يا آنچه را بايد با انديشيدن، با تصميم گرفتن،
درست عمل كردن، فداكاري، وحدت، همدستي، تحمل، شهامت، صبر و اينجور چيزها به
دست آوريم، چون چيزي نداريم كه به دست آوريم، به جاي آن به دعا متوسل مي
شويم. اين يك جور دعاست، يعني توسل به دعا به عنوان اينكه آن را جانشين
مسئوليت، كار و وظيفه بكنم و مسلماً آسان تر است. شكي نيست كه وقتي آدم
بتواند با خواندن متني در رديف "شهداي بدر" قرار بگيرد [اگر] اينكار را
نكند و بعد برود جانش را به خطر بيندازد، كه در رديف يكي از شهداي معمولي
قرار بگيرد، (آنهم معلوم نيست كه قرار بگيرد، يا بگيرد، قبول بكنند يا
نكنند؟) لابد از لحاظ منطقي وضعش، لااقل، خيلي خراب است. اما اين تضمين شده
است كه [اگر] اين را بخواني، جزو شهداي بدر مي شوي، بنابراين اين راهش است.
براي پول درآوردن نيز به جاي كار كردن و تكنولوژي داشتن و آموزش فني و
نيروي انساني و سرمايه گذاري و سختي و زحمت و استخراج معادن و مبارزه با
تراست ها و كارتل ها و استعمار اقتصادي جهان و امثال اينها، خوب آدم دعا مي
خواند پول در مي آورد . براي بيماري همين جور [به جاي] اين همه كوشش ها،
اين همه زحمتها، براي اينكه سرطان كشف بشود براي اينكه فلان بيماري علاج
شود، خوب نوشته است ديگر...
|