|
زيباترين روح پرستنده امام سجّاد بخش ۳ دکتر علی شریعتی |
|
متأسفانه ما در دورهء بدي هستيم، كه وقتي سخن از دعا و دعا كردن مي رود،
آنچه در ذهنمان تداعي مي شود، مانع فهميدن معني درست دعا ميگردد. معمولاً
ما آدم هايي را ديدهايم، كه يا دعا ميكنند و عمل نميكنند، يا اينكه عمل
ميكنند، و دعا نميكنند. ما عمل نميكنيم و دعا ميكنيم، كه خدا ما را
موفق بدارد، خدا سعادت دنيا و آخرت را به ما عطا كند، نعمت دنيا را بدهد،
نعمت عافيت را بدهد و اينها ... . ما از اين همه هم، هيچ چيزش را نداريم،
بعد مي گوييم پس اين چه دعائي است؟ آنها را هم مي بينيم، كه همه ي اينها را
دارند، يا خيلي از اين چيزها را در دنيا دارند، ولي دعا نمي كنند، اينست كه
در ذهن روشنفكر تزلزلي نسبت به ارزش دعا ايجاد شده است. ولي ما زيباترين چهره ها را نديده ايم كه در اوج شعور، اوج آگاهي، در اوج مسئوليت، انجام مسئوليت، فداكاري و قبول مرگ، تا قله ي شهادت رفتند، و در همان حال كه الهام بخش شهامت، دليري، صبر، شمشير زدن و شمشير خوردن و در اوج نبوغ و شعور بودند، آري در همان حال عاجزانه، خاشعانه نيز به خاك افتادند، و در برابر معبود نيايش كردند. ما اين گونه چهره ها را نديده ايم، تا بفهميم كه خضوع و خشوع دعا و پرستش، در چهرهء سري كه به دنيا و عقبيٰ فرو نمي آيد، چقدر زيباست. ما هميشه آدم هاي عاجز را در دنيا ديده ايم كه دعا مي كنند، و در قيافه ي آدم عاجز هيچ چيز زيبا نيست، براي اينكه آدمي اگر خائن باشد، انسان است؛ اما خيانتكار، وي اگر متملق و عاجز باشد، اصلاً انسان نيست. آن وقت در چهره ي او دعا چگونه مي تواند زيبا باشد؟ دعا در چهره ي مرداني مثل "علي" زيباست، كه از شمشيرش مرگ مي بارد؛ و از زبانش، ناله عاجزانه؛ و از چشمش، اشك. اين زيباست. اين است كه مي بينيم هم آن انسان متمدن و متفكر غربي، مانند دكارت از اوكوچكتر و پايين تر است، و هم آن حكيم عارف شرقي هندي. و او مثل يك عقاب بلند پرواز با هر دو بال، در ماوراء وجود، ماوراء تاريخ، و ماوراء همه ي ما، در پرواز است و با چه قدرتي. كيست كه احساس نكند، كه به همان اندازه كه خواستن، كرنش، ذلت و عجز انساني در برابر انسان ديگر زشت است و نفرت آور، اظهار خضوع و خشوع و فروتني و عاجزانه التماس كردن و ستايش و سپاس انسان مغروري كه مظهر قدرت و دلاوري و خشونت در برابر قدرت هاي ديگر است، چقدر زيباست. زيرا اين انسان در برابر معشوق و در برابر معبودِ خود به خشوع و خضوع افتاده و ستايش و سپاس مي گزارد و اين نهايت است. آنچه كه زشت است، تملق از قدرت است، اما در برابر عشق و دوست داشتن، هر اندازه كه انسان خاكسار است، خدائي است. در مسير زندگي، به ميزاني كه رشد عقلي، رشد فكري و رشد تكنولوژيك و رشد اقتصادي و رشد نظام اجتماعي و تسلط بر همه قوانين طبيعت آدمي، به خصوص انسان امروز را در دنيا و در طبيعت قوي مي كند، متمدنش مي كند، دكارتي و ارسطوئي اش مي كند، به همان ميزان نيز آدمي، لطافت روح و زيبايي معني را از دست مي دهد؛ ديگر نمي فهمد و در زير كام احساسش بسياري از شهدها و شيريني هايي را كه، از نعمت هاي مرموز و مجهول زندگي خدائي اين موجود انساني هستند، از دست مي دهد. نمي تواند بفهمد. و در نتيجه آدمي مقتدر، داراي يك روح خشن، و آدمي حسابگر پرورده مي شود. اگر انساني كه در قدرت پيش مي رود، عشق را و تجلي عشق را نفهمد، و خضوع و خشوع و نفي خويش را در برابر عشق، در برابر زيبائي مطلق، در برابر خداوند، احساس نكند، به ميزاني كه رشد عقلي پيدا مي كند و تسلط بر طبيعت، يك موجود خشن و خشك فلزي و مصنوعي بار مي آيد، گاه به صورت گرگي در مي آيد كه بيش از فلاسفه عاقل است. و خطر براي انسان امروز اين است. نيايش و پرستش نه تنها در طول تاريخ بارقه ي عشق را در فرهنگ انساني و در عمق فطرت انساني تجلي مي داده و زنده نگه مي داشته و مشتعل و فروزان، بلكه به عنوان يكي از بزرگترين عوامل تربيتي، موجب تلطيف دائمي روح انسان مي شده است. تاريخ زندگي بشر براساس "تنازع براي بقا" است، يعني همان "قانون جنگل" و "قانون حيوان". تاريخ ما را اين تنازع مي سازد. دائماً تضاد طبقاتي، تضاد ملي، تضاد نژادي و كشمكش اقتصادي و هر چه بيشتر فرا اندوختن، كسب كردن، غارت كردن، لخت كردن، آزار دادن ديگري است. اين قانون حاكم بر جامعه هاي بشري است و انديشيدن، عقل را به كار بردن، تكنيك داشتن، اختراع و اكتشاف، و علم اندوختن و فرهنگ و تمدن را ساختن نيز در همين راه است. اما اگر انسان فقط و فقط در اين مسير و با همين عوامل پيش مي رفت، از امروز هم وحشي تر مي بود، به طوري كه حتي احساس وقاحت جنايت را نمي كرد. اگر مي بينيم، امروز هنوز برخلاف قدرت هاي حاكم بر جهان كه صريحاً و بطور قانوني و رسمي، بدتر از چنگيز، جنايت مي كنند، باز هم وجدان توده هاي مردم عادي در سراسر دنيا، لطيف ترين مسايل احساسي و انساني و زيبايي هاي اخلاقي و معنويت را ميفهمند و پاسدارش هستند. به سادگي جان مي دهند، ايثار مي كنند، از منافع خودشان مي گذرند، معني عشق را مي فهمند و معني فداكاري و وفاداري و دوست داشتن را مي فهمند؛ يكي از عوامل بزرگش پرستش است، كه موجب لطافت روح، رقت احساس، و زلال كردن شعور دروني آدمي شده است. اين نكته از نظر اصطلاحي خوب نيست، اما معني آن خيلي جالب است، يكي از شعرا و نويسندگان مي گويد: "اي خدايان. اي خدايان نبايد بر ما حسرت خوريد زيرا ما بر شما حسرت مي خوريم، كه از لذت پرستيدن محروميد. اي خدايان، بر شما حسرت مي خوريم، كه از لذت پرستيدن محروميد و نمي توانيد كسي را بپرستيد، اين نعمتي است كه خاص انسان است." هم موجودات ديگر كه معني دوست داشتن را نمي فهمند، محروم اند، و هم خدايان، به خاطر اينكه معبودند، و عابد بودن را نمي توانند، و از اين لذت بزرگ محروم اند. اگر دعا را از چنگ آدم هاي عاجز- عاجز در زندگي- آدم هايي كه از زير بار مسئوليت فرار مي كنند، آدم هايي كه همه عقده ها و عجزها و لذت ها و ضعف هايشان را به وسيله دعا، و تظاهر به دعا، مي خواهند اشباع كنند، درآوريد، و دعا را در متن اسلام، و در متن چهره هاي بزرگي مثل امام سجاد، مثل امام علي، مثل پسرانش، مثل خانواده اينها ببينيد كه آن قدرت عظيم را در تاريخ و آن انقلاب عظيم را در بشريت و آن جهاد ها و كشاكش ها و آن انرژي انفجاري را در عالم به وجود آوردند و بهترين و عاجزانه ترين و عاشقانه ترين سخن هاي نيايشگرانه و عاشقانه را هم: يعني زيباترين متن هاي دعا و گدازان ترين متون نيايش را به وجود آوردند، آن وقت پي مي بريد كه " نيايش در طول تاريخ، يك عامل بزرگ تلطيف روح آدمي است." يعني همانطوري كه عقل بزرگترين عامل در تمدن سازي جامعه هاي بشري بوده و جامعه متمدن ساخته است، عشق نيز بزرگترين عاملي بوده كه انسان متمدن ساخته است. جامعه متمدن غير از انسان متمدن است، گاه در يك جامعه وحشي مثل مدينه و مكه و عربستان قرن هفتم(ميلادي)، انسان هاي متمدن ساخته مي شوند، كه تاريخ هنوز مثلشان را سراغ ندارد، و گاه در جامعه هاي متمدني كه امروز بر جهان حاكم است و ما مي بينيم كه تا كجا رفته اند، انسان هاي وحشي اي زندگي مي كنند و پرورده مي شوند. مقصود نه آدم هاي معمولي است، چون بعضي ها حكايت مي كنند كه در كجا، در خيابان وال استريت، اينقدر جنايت شده و مي شود و خيال مي كنند كه جنايت كردن اين است؛ اما نه، اين بدبخت ها لات هستند، اينها مظهر جنايت نيستند، يك دادگستري درست كنيد، اينها هم درست مي شوند؛ اگر وضع اجتماعي روشن بشود، درست مي شوند. جنايتكار، قدرت هايي هستند، كه تاريخ را مي چرخانند، سرنوشت آينده بشر را قالب ريزي مي كنند و از الآن طرح نسل فردا را مي دهند و نبوغ هايي كه حاكم اند بر سرنوشت انسان متمدن ديده ام كه حتي بعضي از آقايان متفكر و روشنفكر، از قول فلان رئيس جمهور غربي و به استناد حرف او نقل مي كنند، كه در امريكا يا در فرانسه، يا در انگلستان اين قدر جنايت شده است. در صورتي كه يادشان مي رود كه فقط "يك جنايت" وجود دارد و آن هم، خود گوينده است. جنايت ها همه "سيئة من سيئات" همين آقاست. اين ها مظهر يك جنايت ديگرند، اينها در جامعه متمدن به وجود مي آيند. باري عقل كه عامل بزرگ رشد تمدن اجتماعي است به وسيله علم - كه تجلي عقل است- جامعه متمدن ساخته است و عشق، انسان متمدن متعالي با روحي بزرگ، و حتي گاه بزرگتر از همه وجود، همه طبيعت، مي ساخته است. روحي كه آدم در انساني مثل "علي" حسش مي كند، كه "بودن" ش در اين اندام تنگش، تنگي مي كند؛ مي خواهد آنرا بشكند، مي خواهد تمام اين ديواره وجود را بتركاند. مضطربانه به در و ديوار دست مي كشد، كه نجات پيدا كند، فرار كند، اين روح توي قفس سينه اش تنگي مي كند، خفقان ايجاد مي كند. آري "عشق" روح را گاه اينقدر لطيف ميكند. عشق و دوست داشتن، تجلي اش پرستش و نيايش است. چند جمله اي از متن"صحيفه سجاديه" را بدون انتخاب، مي آورم تا نشان داده شود كه اولا دعا به معناي آن نيست كه ما چيزي به دست آوريم. ثانيا دعا براي آن نيست كه آن را جانشين مسئوليت هاي انساني و عقلي خودمان بكنيم و ثالثا در متن تشيع علوي، كه مظهر مكتب نيايش و بنيانگذارش، امام سجاد، "زيباترين روح پرستنده" تاريخ بشر و جامعه و فرهنگ ماست، نيايش، مكتبي است كه تجليگاه عشق، آگاهي نسبت به جهان و عرصه نيازهاي بزرگ انساني است و رابعا "دعا" جهاد و مبارزه اجتماعي و جمعي در يك وضعيت ناهنجار اجتماعي است. به هر حال در اينجا بدون هيچ انتخابي، چند جمله اي از اولين دعاي صحيفه را مي آورم تا روشن شود كه طرز حرف زدن با حرف زدن دعا گوها و دعا خوان ها از زمين تا آسمان فاصله دارد. چندي پيش كه راجع به دعا صحبت مي كردم در باره ضمائر دعاهاي صحيفه هم صحبت كردم و گفتم كه انسان در حال دعا چه چيزهايي مي خواهد. در صحيفه هر وقت امام از خودش صحبت مي كند و مجموعه چيزهايي را مي خواهد ضميرهايي به كار مي برد و هم چنين در مقام خطاب به خدا نيز كلماتي را به كار مي برد. دقيقا گفتم كه اينها را با چه متدي بايد جمع كرد، تدوين كرد و بعد نتيجه گيري نمود. يك دعا كننده، گاه چيزي را همين جوري، از خدا مي خواهد به عنوان احساني و گاه چيزي را به عنوان پاداش يك عمل مي خواهد و گاه نيز خواستش به عنوان آدمي ذليل و فقير و اصلا ناشايسته است كه فقط مي خواهد خدا او را ببخشايد. امام، وقتي صحبت از ذلت، و صحبت از آلودگي و عجز و خواري و امثال اين حالات دعا كننده است، مي گويد: "انا"، گاهي هست كه چيزي را مثل "نجات"، "فلاح" يا خير و توفيق به نعمت مي خواهد، مي گويد "براي ما" وقتي كه احسان وافر و فضل زياد مي خواهد مي گويد: "آنها"، "مسلمين"؛ خودش را كنار مي كشد. من متوجه شدم كه اين نشانه اين است كه امام سجاد به خاطر وضع زندگي اجتماعي خاصي كه داشته به خصوص آن فاجعه بزرگ كه در جلوي چشمش گذشته- كه هيچ انساني آنچنان منظره اي را در اول جواني نديده - و بعد مسلما بار سنگين اين مصيبت و اين اندوه تا آخر عمر بر دوشش بوده است و زندگي اش نشان مي داده كه حتي كوچكترين نشانه اي براي او عاشورا را تداعي ميكرده و او را به ناله و فرياد و اشك مي آورده است و به خصوص امام سجاد در دوره اي بوده كه حتي كوچكترين امكاناتي را كه ديگر ائمه داشتند نداشته است. بعد از آن است كه يزيد و عبدالملك بر همه جا مسلط شده اند و همه قدرت هاي مقاومت از كوچك و بزرگ از بين رفته و فقط او تنها مانده است: تنهاي تنها كه حتي امكان شهادت هم ندارد. شهادت كه"جهاد انسان مومن آگاه مسئول با جور و جنايت است در دوره نتوانستن" در دوره اي كه حق پرست نمي تواند مبارزه كند، نمي تواند بجنگد، نمي تواند جهاد بكند، باز هم در اسلام از او سلب مسئوليت نميشود. شهادت به عنوان اسلحه است و مبارزه مرگ را براي مبارزه با جور انتخاب مي كند. اين در لحظه اي است كه ديگر پايگاه حق پرستي، به كلي ويران، خلوت وغريب است. در اينجاست كه حق پرست اگر يك نفر هم هست باز مسئول است. در اينجاست كه ميگويند: "مرگ خودت را به عنوان تنها سلاح، آگاهانه و با تمام شعور انتخاب كن و برگرد به روي خصم". امام سجاد در شرايط خاصي است كه حتي امكان "خوب مردن" هم برايش فراهم نيست (زيرا شهادت به معناي خوب مردن است) و در چنين زجري كه آدم، حتي نتواند بميرد، زندگي كردن مسلما روح را در كوره رنج هايي مي گدازد، كه پيش از هر عاملي يك روح زلال، و شكسته و گداخته را كه در كلمات و در تعابير و احساس هايش متجلي است رنج مي دهد. امام چه چيزي را از خدا مي خواهد؟ اين است كه مي گويم عاملي بزرگ، حكمت است؛ يعني اين كتاب دعا اصلاً "وسيله چيز خواستن" نيست، بلكه يك كتاب آموزش است؛ يك كتاب فلسفي است كه انسان را، خدا را، رابطه انسان با خدا را، رابطه انسان در جهان را، در زندگي - و به قول "سارتر" وضعيت انساني را- نشان مي دهد. " وضعيت انساني" يعني "من" در مجموعه اين عوامل و شرايطي كه هستم. يك چنين آموزش عميقي در زيباترين حالات فرد است و اسمش : "دعا" ست اما با آن معناي معمولي اش اصلاً دعا نيست يك كتاب آموزش عميق و علمي و اخلاقي و فلسفي است. زيبايي تعبير، موسيقي كلام، لطافت كلماتي كه امام انتخاب مي كند، همه مسائلي هستند كه بعداً بايد به دقت مطالعه شوند، و من به سرعت و خيلي مجمل جملات را معني مي كنم، تا آنچه كه گفتم به عنوان نمونه روشن شود.
اين تعبيرات چيز عجيبي است. در نيمه دوم قرن اول هجري است هنوز زبان عرب
وارد ادبيات نشده و متني ندارد و هنوز كناب ادبي اي به وجود نيامده است.
ادبيات عرب از قرن دوم و سوم هجري شروع مي شود و نيز تعبيرات فلسفي،
تعبيرات ادبي، و رشد اصطلاح و رشد تعبيرات فلسفي و عقلي آن؛ و زبان صحيفه
در اين اوج است.
برخلاف كليساهاي مسيحي كه دنيا را پر از هول، پر از جبروت، پر از غرور، پر از وحشت، پر از لجن، پر از غول، پر از سايه هاي خير و شر و امثال اينها نشان مي دهند، در اينجا بنياد خلقت و بنياد وجود، بر يك نظم، بر يك اراده، با يك روشنايي و يا دوست داشتن شروع ميشود.
يعني كاملا اراده اوست كه اندازه ها را معين كرده، ترتيب ها را، نظام ها را مشخص كرده است. در اينجا به يك چيز بر مي خوريم در درون اين جبر باز به يك اختيار مطلق، بر اساس همان بينش توحيدي.
|
|||||||||||||||||||||
|
||||