|
|
|
|
|
۳ - مبارزه اجتماعی: افلاطون انسان را یک حیوان سیاسی تعریف میکند و
دانشمندان ما آنرا یک حیوان اجتماعی ترجمه کردهاند، زیرا میپنداشتهاند
که آنچه صفت مشترک انسانها است اجتماعی بودن است نه سیاسی بودن، زیرا در
این صورت تنها سیاستمداران انسان هستند و انبوه مردمی که به سیاست
نمیاندیشند و یا کار سیاسی نمیکنند انسان نیستند. حال آنکه اجتماعی بودن
صفت مشخص انسان نیست، زیرا بسیارند حیواناتی که حتی از انسان اجتماعیترند،
همچون زنبور عسل. این سیاسی بودن است که ویژه انسان است.
مقصود از سیاسی بودن، بینش و گرایشی است که فرد را به سرنوشت جامعهای که
در آن زندگی میکند پیوند میدهد و این پیوند است که تجلیگاه اراده، آگاهی
و انتخاب انسان به شمار میآید و تنها انسان است که موضع اجتماعی خویش
راهمچنانکه موضع طبیعی خویش را، احساس میکند، یعنی به پایگاه خویش در
طبیعت یا در جامعه خودآگاهی دارد و در آن دخالت میورزد، آنرا تأیید میکند
یا بدان اعتراض دارد و یا در تغییر ساختمان آن دخالت میکند. بنابر این،
انسان غیرسیاسی انسانی است که عالیترین تجلی استعداد نوعی خویش را باطل
گذاشته است. متأسفانه قدرتمندانی که بر سرنوشت جامعهها مسلط بودهاند،
همواره از سیاسی شدن تودهها وحشت داشتهاند. «سیاستزدایی» مردم شیوهای
نیست که امروز استعمارگران و یا قدرتهای استبدادی و ضدمردمی، برای انحصار
قدرت سیاسی در دست خویش، کشف کرده باشند و از طریق ترویج هنرهای انحرافی،
افراط در ورزشهای بیشمار یا توسعه آزادیهای جنسی، و یا مصرفپرستی و یا
ایجاد گرفتاریهای حقیر در زندگی اقتصادی و خانوادگی، و یا ترویج مسائل
انحرافی و یا سرگرمیهای ذهنی و یا تخدیرهای مذهبی و فلسفی و ادبی و هنری،
اندیشهها را از سرنوشت خویش و سرنوشت جامعه خویش دور سازند.
در جامعه ما دوران بنیعباس، دوران موفقیت دستگاه در سیاستزدایی جامعه
اسلامی است. بنیامیه علیرغم پایگاه نژادی و قومی نیرومندی که داشتند،
علیرغم هوشیاری سیاسی و نیز خشونتی که در سرکوب مخالفان بروز دادند،
نتوانستند بیش از یک قرن دوام آورند. آنچه عمر این رژیم نیرومند را اینچنین
کم کرد، حساسیت سیاسی مردم مسلمانی بود، که آن را از انقلاب اسلامی به ارث
برده بودند. کمترین انحراف حکومت باعث میشد که انبوه تودهها به مسجد
بریزند و دردسری برای دستگاه ایجاد کنند. میدانیم که در زمان عمر، مردی که
آن همه افتخار و موفقیت برای جامعه اسلامی ایجاد کرده بود و آن همه حیثیت
برای خویش، ناگهان مردم مدینه را میبیند که به فریاد آمدهاند و زمینه یک
اعتراض عمومی فراهم میشود. ریشه این اعتراض و شورش آن بود که دیدند
پیراهنی بلند پوشیده است. در حالی که عمر خود نیز بلندقامت بود و این امر
نشان میداد که وی بیش از سهم خود از غنائم برگرفته است. عمر ناچار میشود
که در معرض افکار عمومی خود را محاکمه کند و به تبرئه خویش بپردازد. فرزندش
را صدا میزند و برای مردم اثبات میکند که این پیراهن مجموعهای است از
سهم خودش و فرزندش، و بدینگونه است که گریبان خویش را از دست تودههای
مدینه رها میکند. بنیعباس که شعور حساس سیاسی توده را دیدند، و دانستند
که چگونه رژیم نیرومندی چون بنیامیه را قربانی خویش ساخت، به سیاستزدایی
پرداختند. از چه طریق؟ از طریق توسعه فرهنگ، تکیه بر علم، پیشرفت مادی،
ثروت، قدرت سیاسی، فتوحات اسلامی و تجلیل و تعظیم شعائر دینی، و بدین طریق
انبوه توده را با پیشرفتهایی که به نام اسلام در جهان به دست میآوردند،
تخدیر کردند و روشنفکران را هم با غرق کردن در مسائل ذهنی، کلامی، فلسفی و
فرقهای. این بود که جنگها و مبارزات مردم در دوران بنیامیه، که همه
جنگهای سیاسی و طبقاتی بر اساس عدالت طبقاتی و رهبری انسانی بود، در دوران
بنیعباس تبدیل به جنگهای فرقهای، کلامی، ذهنی، فلسفی و حتی لفظی شد. به
همان گونه که امروزه سرمایهداری و استعمار از طریق ساختن ایدئولوژیهای
رنگارنگ، تشدید خصومتها فرقهای، قبیلهای، نژادی، شیوع فساد، توسعه
حماقتهای ورزشی، مصرفپرستی، ایجاد گرفتاریهای حقیر در زندگی خانوادگی و
اقتصاد فردی، خلق هنرهای بیمارگونه، فلسفههای پوچ، تئاترها، سینماها،
کابارهها، رادیو تلویزیونها، موسیقیها، تجملپرستیها، مدسازیها،
آزادیهای جنسی و هزاران چشمبندی دیگر و صدها هزار شعبدهبازی و جنگهای
زرگری دیگر بدان میرسد، همان چیزها که حتی صمیمیترین و آگاهترین
روشنفکران ما را هم سرگرم میسازد. چنانکه میبینیم چه بسیارند جوانان
روشنفکر و مترقی ما که به نام مبارزه با خرافات و یا به نام تکیه به علم و
حتی به نام ایدئولوژی بسیار مترقی و پیشتاز، شب و روز سرگرم مبارزه با
مسائل کلامی، و سرگرم مبارزات کلامی، فلسفی و لفظی و درگیریهای مذهبی و
تنازعهای ایدئولوژیک هستند و هرگز احساس نمیکنند که در این حال که خود را
به عنوان روشنفکران مترقی با این درگیریها مشغول کردهاند، وارث همان کاری
هستند که در جامعه ما رضاخانها و آتاتورکها بدان پرداخته و پیش از آنها
تقیزادهها و میرزاملکمها آغاز کرده بودند، و نمیتوانند ارزیابی کنند که
آنچه آنان به تقلید روشنفکران قرون ۱۸ و ۱۹ اروپا کاری روشنفکرانه
میپندارند، همدستی با عواملی است که برج و باروهای ایمان، فرهنگ، ارزشهای
اخلاقی و ذخایر تاریخی ما را فروریختند، تا راه ورود استعمار را هموار کنند
و مبارزه ایمان مذهبی و فرهنگ و سنت ملی ما را با این هجوم تازه درهم
بشکنند. همچنانکه اکنون نیز میبینیم که صادقترین روشنفکران ما، درست
هنگامی که اسلام برای نجات از بند قرنها ارتجاع و خرافهپرستی و نجات دادن
مسلمانان از قید استبداد و استعمار و سرمایهداری تحمیلی به پا خاسته و
چهرهای مهاجم و انقلابی یافته است، آنرا به تیرهایی نشانه گرفتهاند و هر
زخمی که بر آن وارد میکنند، سبب میشود که برق شوقی از چشم دشمنان
مشترکشان بیرون جهد. ما خود به چشم دیدهایم یا به گوش شنیدهایم که چه
موجی برخاست، از میان روشنفکرانی که شعار تفکیک روحانیت را از سیاست
میدادند. این شعار، شعاری بود که در اروپا کلیسای ضدمردم و ضدعقل و علم را
از صحنه زندگی و حرکت و آزادی کنار زد.
اما روشنفکر ما، بیآنکه اختلاف محیط و زمان و مکان و شرایط و حتی اختلاف
موضوع را درک کند، این شعار را در جامعه ما نیز تکرار کرد. آنچه او در
اینجا تکرار میکرد، ادامه کاریِ رژیم صفویه بود که جامعه شیعه را به عنوان
غیبت امام زمان، اساساً از پرداختن به کار اجتماعی و سیاسی معاف ساخت، و
رژیم اموی و عباسی نیز قبلاً با تکیه بر جبر الهی، فرضیه انحرافی رجاء و
شیوع اندیشه قضا و قدری و تقدیس و تجلیل دروغین از مقام علم و قضا و
روحانیت- با این عنوان که این امور مغایر با سیاست و زمامداری و کار دنیا
است- انجام داده بودند.
این درس بزرگی است که گاه میبینیم یک روشنفکر مترقی در حالی که شعار یک
نهضت انقلابی و مترقی و آزادیبخش عصر دیگر و شرایط دیگر را در عصر دیگر و
شرایط اجتماعی دیگر مطرح میکند، برخلاف احساس کاذبی که دارد، وارث
ضدانسانیترین و فریبکارترین و زشتترین توطئههای قدارهبندان و قدرتمندان
و رژیمهای ضدبشری میشود و حتی بازیچه تروتازه استعمار.
مبارزه سیاسی، نه تنها به معنای اعم، تجلی عالیترین استعداد اجتماعی انسان
است، بلکه برای روشنفکر کار سازنده و خودساز نیز هست. مبارزه اجتماعی
بزرگترین عامل خودآگاهی روشنفکر به شمار میآید. روشنفکری که در پشت میز
مطالعه و محاط در انبوهی از کتاب و یا در مبادله ذهنی میان دوستان و
همصنفان خویش، خود را یک انقلابی مردمی میشمارد و راه حلها را از میان
الفاظ و فرضیهها و متون ایدئولوگها برمیگزیند، تنها در کوره آزمایش عمل
سیاسی است که میتواند هم اندیشههای خود را تصحیح کند و هم از بیماری
لفاظی شفا یابد و هم خویشتن را بیازماید. لیاقت، هوشیاری، سرعت عمل، شهامت،
درجه فداکاری و از خودگذشتگی، از مال گذشتگی و حتی اندازه خلوص و صفا و
تقوای خود را دقیقاً ارزیابی کند.
مبارزه سیاسی زمینه واقعی و عملی و آزمایشی مفاهیمی است که روشنفکر غالباً
از کتابها و از زبانها آموخته است و میآموزد، و در عین حال او را با
مسائلی روبرو میکند و با واقعیتهایی در تماس قرار میدهد که هرگز در محیط
امن و آرامی وجود ندارد که الفاظ و اصطلاحات فلسفی و فکری با او گیرودار
دارند، و باز مبارزه سیاسی است که روشنفکر را با متن مردم، خواستها،
نیازها و ایدهآلها، قدرتها و ضعفهای مردم آشنا میسازد، و در عین حال
امکانات عمل را در برابر او آشکار میکند و از بیماری پرت افتادن از مردم،
یا جلو افتادن از مردم- که غالباً روشنفکر بدان دچار میشود- رهایی میدهد،
و او را مقید میسازد که پیشاپیش مردم، اما متصل به مردم، در حرکت باشد. به
علاوه مبارزه سیاسی است که به روشنفکر عمل ایدئولوژیک میآموزد و آگاهی
ایدئولوژیک او را، هم تصحیح میکند و هم فعلیت میبخشد و همین مبارزه سیاسی
است که به روشنفکر موهبتی میدهد که غالباً از آن محروم است و آن را
فراگرفتن زبان تفاهم و تکلم با توده است، زبانی که ابزار انجام رسالت
روشنفکر در جامعه خویش است، همان زبانی که محرومیت از آن، روشنفکران ما را
این چنین عقیم کرده و با مردم بیگانه ساخته و دیوار نامرئی و نفوذناپذیری
میان اقلیت روشنفکران آگاه و تودههای وسیع مردم به پا داشته و باعث شده
است که این مردم سرزمینی امن و آرام برای بازی استحمارگران و سیاستبازان
ضدمردم شوند و کشتگاه مساعدی برای جهل، خرافه و انحطاط، و روشنفکران به
صورت جمعی بسته در حصار ذهنیت خود و بیگانه در جامعه خویش درآیند، و در
نتیجه بیثمر، بیاثر و عقیم و در نهایت واحه پرت و دوری گردند که دست
قدرتمندان و استعمارگران برای بازی کردن با آنها یا محو کردنشان باز است.
برای مبارزه با این ضعف ضرورتی ندارد که باز به سراغ از ما بهتران برویم،
گذشته ما- گذشتهای که هنوز هم زنده است و هنوز هم نشانههای آن را به چشم
میتوانیم دید- درسهای گرانبهایی به ما میآموزد.
دانشمندان بزرگ اسلامی، فقها، حکما و علمای بزرگ با همه علوی که از نظر
پیمودن مدارج علمی و فکری داشتند، در میان توده زندگی میکردند و در رابطه
با توده و به سادگی و بسیار طبیعی در روستاها با دهقانان و در شهرها با
عقبماندهترین و محرومترین قشرهای اقتصادی و فرهنگی و ذهنی توده پیوند
برقرار میکردند و با هم تفاهم داشتند و میتوانستند با هم رابطه برقرار
کنند، در حالیکه امروز تا دانشآموز ما دیپلمش را میگیرد، حسابش را از
مردم سوا میکند و اگر هم نخواهد سوا کند و بر سفره آنها بنشیند و در جمع
آنها داخل شود، مردم انگار که بیگانهای را در میان خویش مییابند.
زبانشان، رفتارشان، احساسشان و رابطهشان ناگهان تغییر مییابد، و او با
اینکه از نظر احساس با آنها در رابطه است و همدرد، زبانی را که با آنها
مفاهیم ابتدایی را مبادله کند فاقد است. مبارزه سیاسی به روشنفکری که
پرورده کتاب و کلاس است زبان عوام را میآموزد.
گذشته از این مبارزه سیاسی به یک ایدئولوژی و یا به یک گروه منسوب به این
ایدئولوژی در جامعه و در محیط خویش، معنی میدهد و این مسئلهای بسیار
اساسی است. اگر علمای روشنفکر ما، چهرههای مترقی مذهبی ما که از پارسایی
انقلابی علی و از اشتراکیت تند و قاطع ابوذر و از ضدسرمایهداری و اشرافیت
و ضدطبقاتی بودن نهضت شیعه سخن میگویند، کتاب مینویسند، منبر میروند، در
عمل سیاسی نیز شرکت کنند و هنگامی که مبارزه دانشجویان با یک برنامه
ارتجاعی درگیر است این چهرهها در میان آنها نمودار شوند، و هنگامی که
کارگران برای کسب آزادیهای صنفی یا به دست آوردن مزد اضافی، یا داشتن
شرایط اولیه یک زندگی انسانی به اعتراض، تظاهرات و به هر حال مبارزه صنفی
پرداختهاند و یا دهقانان در زیر فشار قسطها، رباها، گرسنگی، قحطی، تحمیل
شرایط سنگین اقتصادی به ستوه آمدهاند و فریاد اعتراض برداشتهاند، در میان
خود چهره علمای مذهبی و شخصیتهای اسلامی را ببینند، که با آنان همدردی و
همگامی میکنند- در حالی که خود از آن قشر یا طبقه نیستند- این عمل،
ایدئولوژی آنها را در جامعه، در میان قشرهای محروم، در میان طبقهای که به
بند کشیده شده است و یا در میان ملتی که درگیر با استعمار خارجی است، به
وجهی روشن و صریح و انقلابی ارائه میدهد، که از صدها کتاب و هزارها
کنفرانس و میلیونها استدلال علمی و تحلیل تاریخی اثربخشتر و کارگرتر است.
وقتی بیتالمقدس را صهیونیزم اشغال میکند و برای آزادی آن چهره یک اسقف
کاتولیک را در میان مبارزان میبینیم، اما جز یک تن همدردی لفظی مراجع خویش
را هم نمیشنویم، و هنگامی که فلسطین به عنوان یک ملت مسلمان نفی میشود و
قتل عام، و آنگاه در سنگر مجاهدان مسلمان فلسطینی، خون یهودیای را که برای
دفاع از این جامعه مسلمان، شهادت را انتخاب کرده است به چشم میبینیم، اما
دیناری از سهم امام را در آن نمیبینیم، صدها آیه و روایت و نقل حدیث و
استدلال منطقی در اینکه فقه جعفری، فقه اهل بیت است و شیعه مسلمان راستین
است و اسلام سرمایه سعادت دنیا و آخرت است و شعار «الاسلام یعلو و لا یعلی
علیه»، جز مجموعه الفاظی که هیچ معنایی نمیدهد چه خواهد بود؟ اینها بررسی
آثار مبارزه سیاسی در محدوده خودسازی است و گرنه نقش اصلی مبارزه سیاسی
ساختن یک جامعه است، که خود مسئلهای جدا است و جدا از زمینه این سخن.
از ۸۰ سال پیش تا کنون همزمان با سیدجمالها، کواکبی بن ابراهیمها، میرزا
کوچکخانها، شیخ محمد خیابانیها، طباطباییها، ملکالمتکلیمنها، محمد
اقبالها و مدرسها، حکما، فقها و مراجع بزرگی داشتهایم که از نظر علمی بر
اینان برتری داشتهاند اما تأثیر اجتماعیشان و حتی نقششان در احیاء و
پیشبرد اسلام و نیز نقش اسلام در اثر کارشان در پیشبرد جامعه اسلامی و در
آگاهی و آزادی تودههای مسلمان، اگر نگوییم صفر بوده است، باید گفت از صفر
بالاتر نبوده است. اختلاف اثر وجودی میان این دو صف، اختلاف میان
اندیشمندانی را نشان میدهد که تنها در حوزه و کتاب محصورند، با آنانی که
در عین حال در عمل سیاسی عصر خویش شرکت جستهاند. پس از پیامبر، ابوذر که
از نظر علمی در برابر سلمان یک عامی به حساب میآید، چون در مبارزه سیاسی
زمان خویش فعالانه، قاطعانه و مستقیم شرکت جست، اثری را در تاریخ به جای
گذاشت که سلمان که چهره علمی و فکری میان اصحاب پیامبر بود، از آن محروم
است. در عصر ما میرزا کوچکخان که در برابر علمای عصر خویش یک طلبه محسوب
میشود، راهی را آغاز کرد که قرنها رسالت مجاهدان مسلمان ادامه آن است و
بس.
در اینجا باید یک تجربه بزرگ را برای رهروان این راه بازگو کنیم و آن نیروی
معجزهآسای آشنایی با چهرههای بزرگ و کامل انسانی در سراسر جهان و به ویژه
در تاریخ ما است، که به عالیترین درجات خودساختن نائل آمدهاند، به خصوص
بزرگمردانی که در هر سه بعد خود را تکامل بخشیدهاند. ما سیاستمداران بزرگی
داریم و در عین حال پارسایان بزرگی و در همان حال شخصیتهایی که با همه عظمت
مقام، زندگی خویش را با دسترنج خویش تأمین میکردند. اما آنچه به عنوان
نمونههای کامل برای ما آموزنده است، چهرههایی هستند که در هر سهبعدی که
مورد نیاز ما است درخشش داشتند. ضعف و یأس، یأسی ناشی از ضعف خویش و قدرت و
حاکمیت دشمن، بیماریهایی است که همواره در کمین ماست و یکی از عواملی که به
روح قدرت مقاومت، ایمان و امید و نیرومندی میبخشد، بیوگرافی است، بیوگرافی
مردان بزرگی که سرچشمه نیروهای خلاق و شگفتانگیز بودهاند. خواندن شرح حال
مردان بزرگ و روحهای نیرومند عاملی است که فرد را که همواره در محیط خویش
با پستها، ترسوها، زبونها و خوارها در گیرودار است، با انسانهای بزرگی
آشنایی میبخشد و با کسانی معاشر میسازد که بر عصر خویش حکومت روحی
داشتهاند و حتی در حالی که اسیر بودهاند عظمتشان در جلاد عقده حقارت
ایجاد میکرده است، معاشرت ذهنی همچون معاشرت عینی تأثیرگذار است. خواندن
ادبیات انقلابی، ادبیات پیشرو، هنر معترض و فرهنگ مقاومت و تهاجم، به ویژه
برای ما، همچون آب برای زندگی حیاتی است. زیرا روح را دو مایه میسازد: یکی
فرهنگ و دیگری ایمان.
متأسفانه اساس فرهنگ ما شعر است و شعر ما یا به تصوف گرایش یافته است- که
خود در عین حال که روشنگریهای بزرگ و آموزشهای نفیس را به همراه دارد از
مسمومیت، ضعف و زبونی خالی نیست- و یا شعر غیرعرفانی است، که یا مدح است و
یا غزل و در این دو، انسان همواره سگ میشود! در مدح، «سگ ممدوح» است و در
غزل، «سگ معشوق».
اما ایمان ما گرچه نامش اسلام عزتبخش است و ولایت علی عزیز و تشیع حسین
شهید، اما آنچه اکنون به خورد خلق داده میشود ماده تخدیرآمیزی است که از
مردم نه یک شیعه پیرو علی و حسین میسازد، که «کلب آستان امام» میپرورد.
میبینیم که هم مذهب ما و هم ادبیات ما، ما را به سگپروری فرامیخوانند و
مبارزه با این سگپروری نه تنها در سطح افکار عمومی و فرهنگ اجتماعی و
مذهبی و ادبی ما، بلکه در سطح خودسازی نیز یک وظیفه حتمی است. یکی از
راهها، دست یافتن به شعر انقلابی شیعه است. تشیع که هزار سال یک نهضت
انقلابی بود در پیرامون خویش فرهنگ و شعر و ادب انقلابی نیز داشت. دعبلها
و ... شاعرانی بودند که در خدمت انقلاب و در مبارزه با ستم زمان به تعبیر
خودشان: «تمام عمر دار خویش را بر پشت خویش حمل میکردند» و اینچنین
میزیستند.
ادبیات انقلابی عصر انقلاب کبیر فرانسه، ادبیاتی انقلابی عصر انقلاب اکتبر،
و امروز ادبیات انقلابی امریکای لاتین و به ویژه ادبیات انقلابی عرب، که از
آتش فلسطین سرزده است، مایههایی است حیاتی برای تجدید تولد انسانهایی که
باید براساس بینش اسلامی جانشین خدا و همانند خدا شوند و اکنون به سگ شدن
دعوت میگردند!
|
|
|
|