|
|
|
|
|
وچه سخت و طولانی گذر بر"ودای حیرت"!
مرگی که یک عمر طول کشید!
غربت وطنم بود و آفتاب پدرم،کویر آتش خیز،مادرم
باسر انگشتان نوازش گر باران اشک روییدم
وباگریه ی ابرهای اندوه بار،سیراب نوشیدم
ودر خاک پر برکت و حاصل خیز درد،ریشه بستم
وبارنج پروریدم و در انتظار،قد کشیدم.
تنهایی خانه ی دلم شد و انزوا بسترش.
و یاس گهواره اش و آرزوی بی امید،پیر قصه گویش.
و شعر،شیر پستان های دایه اش بی کسی،آغوش آرام بخشش.
و عطش،آب خوش گوارش و افسانه ، شیرین کامش.
وخیال ،حکایت گر معشوقش و اسطوره،تاریخش.
و قصه،خاطره ساز آینده اش و کلمات،نوازشگران خوب و مهربانش.
وقلم،جبرئیل پیام آورش و دفتر،میعادگه محرمش.
وشب،نخلستان خلوت نالیدنش
و دوست داشتن ، آموزگارش
و ایمان،مکتبش و قربانی ، امتحانش.
و غربتپ،وطنش و یاس و امیدش
و جدایی،سرود هر سحرش
وفرار،زمزمهی هر هر روزش و ورد هر نیمه شبش
و رهایی (رستگاری) مذهبش
و صخره و مهتاب، میعاد گهش
و بهشتِ "اوپا"، سرمنزل آرزویش. |
|
|
|