|
گمشده دکتر علی شریعتی |
|
هرکسی گمشده ای دارد، و خدا گمشده ای داشت. هرکسی دوتاست، و خدا یکی بود. و یکی چگونه می توانست باشد؟ هرکسی به اندازه ای که احساسش می کنند، هست، و خدا کسی که احساسش کند، نداشت. عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که آن را ببیند. خوبی ها همواره نگران که آن را بفهمند. و زیبایی همواره تشنه ی دلی است که به او عشق ورزد. و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد. و غرور در جستجوی غروری است که ان را بشکند. و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پر اقتدار و مغرور، امّا کسی نداشت. و خدا آفریدگار بود و چگونه می توانست نیافریند. زمین را گسترد و آسمان ها را بر کشید. کوه ها برخاستند و رودها سرازیر شدند و دریاها آغوش گشودند. و طوفان ها برخاست و صاعقه ها درگرفت. و باران ها و باران ها و باران ها. “در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود“. و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود. و با نبودن چگونه توانستن بود؟ و خدا بود و با او اعدام بود. و عدم گوش نداشت. حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم. و حرف هایی هست برای نگفتن، حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند. و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد. حرف های بی قرار و طاقت فرس که همچون زبانه های بی تاب آتشند. کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند. اینان در جستجوی مخاطب خویشند. اگر یافتند آرام می گیرند و اگر نیافتند ، روح را از درون به آتش می کشند. و خدا برای نگفتن، حرف های بسیار داشت. درونش از آن ها سرشار بود. و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد؟ و خدا بود و عدم. جز خدا هیچ نبود. در نبودن، نتوانستن بود. با نبودن، نتوان بودن. و خدا تنها بود. هرکسی گمشده ای دارد. و خدا گمشده ای داشت.
|
|||||||||||||||||||||
|
||||