|
مرد شیرگیر دکتر علی شریعتی |
|
در حیرتم ز چرخ، که آن مرد شیرگیر با دست روبهان دغل، شد چرا اسیر ای شاهباز عزٌ و شرف، از چه از سریر با های و هوی لاشخوران، آمدی به زیر این آتشی که در دل این مُلک، شعله زد با نیروی جوان بُد و، با فکر بکر پیر با عزم همچو آهنِ، آن مرد سال بود با جویهای خون شهیدان سی تیر با مشت رنجبر بُد و، فریاد کارگر با ناله های مردم زحمتکش و فقیر با خشم ملتی که، به چنگال دشمنان بودند با زبونی، یک قرن و نیم اسیر با آن که خفته است، به یک خانه، از حلب با آن که ساخته است، یکی لانه، از حصیر با مردمی، که آمده از زندگی به تنگ با ملتی، که گشته است از روزگار سیر افسوس، شیخ و نظامی و مست و دزد چاقوکشان حرفهای و، مفتی اجیر
|
|||||||||||||||||||||
|
||||