|
شمع دکتر علی شریعتی |
|
تا سحر ای شمع بر بالین من امشب از بهرخدا بیدار باش
رحم کن امشب مرا غمخوار باش
تیرهای غم چنان بر دل نشست
کشتی امید من بر گل نشست
ورنه امشب مرگ بفریادم رسد
چون به دام مرگ افتادم رسد
بر دل ریشم، نمک دیگر مپاش
بیش ازین دیگر مگو خاموش باش
در جهان دیگر مرا یاری نماند
با کسی، امید دیداری نماند
جز تواَم دراین جهان غمخوار کو؟
وای بر من، وای بر من، یار کو؟
دست خواهم شستن ازاین زندگی
ملــتـــــم زنجیــرهای بنـــدگی
|
|||||||||||||||||||||
|
||||