|
|
|
|
|
اى تاريخ!
مردی که هزار و سیصد سال پیش, نیمه شبهای پنهانی از شهر بیرون میامد و در
نخلستانهای حومه تنها میگریست و چون فریاد بر سینه اش میکوفت و در حلقومش
گره میخورد و راه نفس را بر او میگرفت از بیم گوش های پست سر در حلقوم چاه
میکرد و عقده ها را آزادانه میگشود و دردها را در چاه میریخت و آسوده میشد,
و همچون مرغکی که از آشیانش و از میان جوجکانش برگردد, با چینه دان خالی
باز برای دانه چیدن, دانه درد چیدن, بشهر ملعون خلیفه برمیگشت. هنوز هم
تنها است.
ماه, این تماشاچی بیدرد و بیروح که بر پشت بام آسمان نخلستانهای مدینه مرد
را با چشمان سرد و نگاه بی تفاوتش مینگریست, آسمان, این سنگ سنگین آسیایی
که بر سر انسان میگردد و خرد میکند و هر دانه ای که بزرگتر و سخت تر است
زودتر و وحشیانه تر میشکند و له میکند همچنان مینگرد,همچنان مینگرد, و علی
را در نخلستانهای تاریخ, در میان کوچه باغهای هر سال و در باغهای هر شهر
تنها میبیند.
اکنون دیگر کسی به علی دشنام نمیدهد, نامش را همراه نام خدا و محمد بر
مناره معبد اعلام میکند و علی که همواره صدای آذان خلیفه را بر این مناره
میشنیده است, اکنون میبیند و هر صبح و ظهر و غروب و شامگاهی نام خویش را از
لبان مناره معبد خدا میشنود.
و تاریخ با شگفتگی چشم بر این مناره دوخته است, باور نمیکند, چگونه مناره
مسجدی که در چنگ خلیفه است شب و روز, در قلب شهر, بر سر خلق و در زیر گنبد
نیلگون آسمان فریاد میزند: من گواهی میدهم که علی مولای من, پیشوای من, حجت
خدا و امیر بر حق اهل ایمان است. آیا علی پیروز شده است؟
تاریخ چرا لبهایت را به افسوس میگزی؟ چرا چهره ات ناگهان سایه سنگین اندوهی
تیره نشست؟ مگر صدای مسجد را نمی شنوی؟ هر صبح و ظهر و مغرب و شام نمی بینی
که لب های مناره معبد با نام علی باز میشود. موذن را نمی بینی که به نام
علی که میرسد چگونه از دل فریاد می کشد چنانکه مناره مسجد, و در و دیوار
مسجد به لرزه می افتد؟ نمی بینی که نام علی از عمق محراب مسجد بر میخیزد و
در حلقوم مناره می پیچد و در فضا پخش میشود؟
اما تو مرددی تاریخ؟
بگو؟ تو بگو که بهتر از هر کسی بر این سرگذشت دردناک آگاهی.
تاریخ! علی همچون سقراط دنیا را در جست وجوی عدالت و در تکاپوی حقیقت
میپنداشت. سقراط میگوید, در آن دنیا, دنیایی که پیش از آین بوده است, روحها
همچون سیبی بوده اند و خدایان سیبها را از میانه به دو نیم میکرده اند و
سپس سیبهای نیمه را از آنجا به سوی این دنیا, بروی این زمین سرازیر کردند و
نیمه های سیب بر روی سطح زمین پخش شدند و از آن لحظه سراسیمه میگردند و هر
نیمه ای نیمه گم شده خویش را میجوید و تا نیمه خود را نیابد آرام نمیگیرد.
و همچنان در پی آن در تکاپوی مضطربانه خود همه جا را در مینوردد تا نیمه گم
شده خویش را که ناگهان در انبوه نیمه های بیشمار سیب ها یافت به او بپیوندد
و سیبی همچنان که در دنیای پیشین بود باز پدید اید. بدینگونه دو نیمه یک
میشوند و نقصان بکمال و اضطراب به اطمینان و نگرانی به رضایت و تشنگی به
سیرابی و بالاخره حرکت به سکون می انجامد.
و علی خود را نیمه سیب میدانست و حق خود را نیمه دیگر سیب و یقین داشت که
دو نیمه یک سیب,آن یک سیب را در این دنیا تجدید خواهند کرد و علی هر کس را
نیمه سیبی میدانست و آنچه را که شایسته او بود نیمه دیگر سیب که در جست و
جوی آن است و این جست و جوی است که همچنانکه سقراط معتقد بود سنت طبیعت و
ناموس خلقت است و از ابن رو بیشک نیمه خویش را خواهد یافت.
علی خود را نیمه سیب و ولایت(بمعنی حکومت بر حق و نیز دوستی و سرپرستی و
تصاحب است که به جای خلافت که رژیم حکومت و تسلط غاصبانه است برای حکومت
علی اصلاح شده است) را نیمه دیگر خویش که طبیعه به هم خواهند رسید و یک
سیب, آنچنان که بیش از این بوده اند و باید باشد پدید خواهند آورد.
اما دیدیم که داستان سیب سقراط و حرفهای که در فلسفه این سیب گفته اند همه
حرفهای پرت و حرفهای دور بود و تعریف سیبهای گلشایی....
عباس, در آن حالی که علی در خانه به جنازه پیامبر مشغول بود و گرم اعتقادات
و غرق ایمان و افکار خویش و از حق خویش غافل است. دستش را میگیرد و
میگوید:میبینم دستهایی برای چنگ زدن به گریبان خلافت دراز گشته است و بیم
آن است که تو را از آنچه از آن تو است برکنار سازند, دستت را بده تا بیعت
کنم و شهادت دهم که خلافت رسول و ولایت بر این امت حق تو است و علی با آن
آهنگ مطمین و متعصبی گفت: مگر دیگری هم در این کار طمع کرده است؟ و سپس
همچنان سر در امواج نیرومند افکار و ایمان پاک خویش فرو برد و غرق شد به
این یقین که نیمه شیبش خود او را خواهد جست و خواهد یافت...
و دیدیم که نجست و نیافت و شاید هم جست و نیافت و دیدیم که چگونه نیمه سیبی
را که در جست و جوی علی بود و در میان چهره های اصحاب و اجتماع مهاجران و
انصار بدنبال نیمه دیگرش میگشت, او را که در خانه خویش غرق کار خویش بود
نیافت و آنرا بسادگی به زیر سقفی کشاندند و با تردستی و شتاب خارق العاده
غصب کردند و نیمه علی با ابوبکر سیبی را پدید اورد بنام خلیفه که ناهنجاری
آن از هم آغاز بر چشمهایی عیان بود و هرچه روزگار میگذشت بر چشمهای بیشتری
عیان تر میشد تا دیدیم که چگونه شد و امت چه سرنوشتی یافت و اسلام کارش به
کجا کشید و قرآن چگونه گنگ شد. و دریچه وحی بسته گشت و نهال سرسبز و جوان و
خرمی که هر روز جوانه ای و جستی و غنچه ای بر آن می شکفت و لحظه بلحظه رشد
میکرد و توانا و شناور میگشت, پیش از آنکه به ثمر نشیند پژمرد و از رویش
باز ایستاد و زرد شد...
و علی دید که چه شد و همه دیدند که سیبی که در زیر سقف سقیفه بنی ساعده
پیوند خورد, نه تنها از دو نیمه از دو سیب نبود بلکه نیمه ای از سیب علی
بود که با نیمه ای از سیب زمینی بهم آمده است و هر آنرا مینگریست بر سادگی
و خوشبینی طفلانه و معصوم سقراط میخندیدند.
اکنون علی چه کند؟ با شمشیر این نیمه ای که با فریب و پیش دستی ماهرانه چند
سیاستمدار سود طلب و زرنگ یکی شده اند جدا کند و پیوند غاصبانه ای را که در
سقیفه ساختند بگسلاند, ببرد و برای نخستین بار شمشیر در میانه آرد و نیمه
خویش را با نیروی ذوالفقارش که در جنگ ها صفوف دشمن را همچون کشتزار
گندمهای رسیده درو میکرد و به روی هم در خون میخوابانید بچنگ آورد یا نه,
صبر بکند و بکشد و به بیند و خانه نشینی اختیار کند و صحنه سیاست و زندگی
را رها کند و اسلام را در دست خلیفه بگدارد و خود در نخلستانها تنها بگردد
و خاموش ماند و لبخند زند و آرام باشد و هرگاه که از طغیان درد چنان دیوانه
شد که صبر پولادین علی را هم در هم شکست خود را پریشان و شتابان به لبه
چاهی بیرون از شهر و مردم شهر رساند و تا سینه سر در چاه فرو برد و بنالد و
بگوید و بگرید و طوفانش که رام صبرش شد باز به شهر بازگردد و تن به بیعت هم
بدهد و چنان به خلافت بر اسلام بنگرد که گویی اسلام نیمه یک سیب و خلیفه
نیمه یک سیب زمینی نیست بلکه آنچه در زیر آن سقف سر به هم آوردند و ساختند
یک سیب است. یک سیب همچنان که پیش ازین در دنیا بوده است. و نیمه خویش را
در پیوند با نیمه سیب زمینی انکار کند. چنانکه نمیشناسد, چنانکه گویی چنین
چیزی نیست. نبوده است... یعنی اصلا نفهمیدیم, چیزی نبوده , بد نبوده,
حرفهایی پرت, حرفهایی دور.... تعریف سیبهای گلشائی خیلی جدی, خیلی عادی.
اما چه سخت است! راستی علی باید چه میکرد؟ چه کند؟ شمشیر یا صبر؟
اما علی صبر کرد. چرا علی صبر کرد؟ چرا با دم بران شمشیرش نیمه خویش را,
نیمه ای را که خدا و رسولش از آن او میخواندند, از نیمه دیگری که در زیر آن
سقف(سقیفه بنی ساعده) بهم چسباندند جدا نکرد؟ و نه تنها جدا نکرد که بر این
ساخت و پاختی که بدست سیاست در زیر سقفی رخ داد و علی از آن آگاه نبود و
مهاجران و یاران رسول نیز حضور نداشتند, تبعیت نیز کرد.
داستان بیعت و صبر علی را چه خوب تمثیل کرده اند: زنی فرزند مادری را ربوده
بود و مادر شکایت به قاضی برد. زن و مادر در محکمه حضور یافتند و کودک در
برابر قاضی قرار گرفت. قاضی هوشیار گفت: جلاد این کودک را از میانه به دو
نیم کن و هر نیمی را به یکی از این دو زن ده تا عدالت شده باشد و هیچکدام
محروم نگردند.... زن ساکت ماند... اما مادر فریاد زد و خود را به روی کودک
افکند و او را در برابر محکمه به زن غاصب رد کرد و در حالیکه درد صدایش را
میبرید گفت: نه !! این کودک از آن من نیست, از آن این زن است.
اگر علی, اسلام را با شمشیر از چنگ خلافت بدر میبرد, خلیفه را با قیام
مسلحانه میراند و پیوند سقیفه را با تیغ مگسست, اسلام نیز پایمال شده بود و
به باد میرفت و این حقیقتی است که هر که با چشم دقیق جامعه شناس و تاریخ
دان و سیاست بین مینگرد آنرا میابد و تاریخ نیز بعدها شهادت داد که شیعیان
تندرو و متعصبی که حتی به الوهیت علی معتقد بودند از قبیل عبدالله صبا و
نیز خوارج که علی را به خاطر صبر و تسلیم و سکوت و خانه نشینیش بشدت سرزنش
میکردند و بر خطا بودند و آنها که شیر خدا را که در پیکارهای مرگبار حنین و
احد و بدر و خیبر و... که بقول تاریخ: همچون شتر گردآلودی همه جا میتاخت و
میخروسید و صف های فشرده خصم را همچون کشتزار گندمهای رسیده با شمشیر دو
دمش درو میکرد و پیش میرفت و تشنه شهادت بود و هرگاه از جهادی باز میگشت از
اینکه مرگ نصیبش نشده است, غمگین میشد و پیش پیامبر شکایت میبرد و او را که
به او مژده شهادت داده بود بازخواست میکرد و پیامبر نیز تسلیتش میگفت و
امیدوارش میساخت و مطمین میکرد و اندوه و هراس محروم ماندن از مرگ خونین را
از دل بزرگش میزدود....
و آنها که چنین مرد شیفته مرگ و پرورده در جنگ را به خاطر صبر جانکاهش بر
غصب حقش ترسو و سست اراده میخواندند. سخت از انصاف بدورند و سخت علی را
میازارند و خود در پاسخ کسی که او را سست عنصر و ستم پذیر خواند با لحنی که
خیلی حرفها و حال ها و معنی ها و رنج ها و داستان ها در آن پیدا بود, گفت:
هیچ کس ستم را نمی پذیرد جز دو ذلیل: الاغ قبیله و میخ طویله. (۱)
آن به خاطر بندی که بر او بسته اند و به میخش کشیده اند و این بخاطر آنکه
بر سرش میکوبند و کاری نمی توان کرد. چگونه میتوان کسی را که همه عمر را در
مبارزه با دشمن های بزرگ گذرانده است و به خاطر حق مردم از مرگ
نهراسیده,اکنون کسی دانست که برای حق خویش از خلیفه میترسد و صبر و سکوت و
خانه نشینی را پناهگاه امن خود و سلامت جان خود ساخته و آنرا برای مخفی
ساختن ضعف و ترس خود بهانه کرده است؟ چنین قضاوتی درباره علی از انصاف به
دور نیست؟
عجب تصادفی! از آنروز که علی برخلافت ابوبکر بیعت کرد و صبر و سکوت و خانه
نشینی را پیشه ساخت تا آن هنگام که عثمان کشته شد و اسلام از چنگ خلافت
غاصب رها شد و حق به صاحب حقیقتش رسید و به قول سقراط نیمه سیب, نیمه گمشده
خویش را باز یافت و سیب عالم ذر, بهمان شکل و رنگ و بو تجدید شد بیست و سه
سال تمام بطول انجامید.
پیامبر در ۱۱ هجری وفات یافت و در این سال حق علی در زیر سقف بنی ساعده با
تردستی عجولانه و مبهم و ناگهانی یی بدست خلیفه غصب شد. اما علی در سال ۱۲
هجری بیعت کرد و وقتی خود را در برابر یک عمل انجام شده یافت و چاره ای
ندید و قیام به شمشیر را برای درهم شکستن غصب و احقاق حق خویش بی ثمر دید و
دانست که نجات اسلام و رهایی حق خویش که حکومت و ولایت او بر اسلام بود
دیگر جز خون و جنگ و پریشانی و درد نتیجه ای نخواهد داشت و در این گیر و
دار اسلام نیز سرنوشتی شوم تر خواهد یافت و علی نیز محرومتر خواهد گشت و
دید که دیگر خیلی دیر شده است و ناچار تن به بیعت داد و حکومت خلیفه را بر
اسلام تحمل کرد و خانه نشین شد و این دوران صبر و سکوت علی و تسلط خلافت بر
آنچه حق او بود با قتل فجیع عثمان خاتمه یافت و این حادثه بسال ۳۵ هجری رخ
داد و در این سال است که علی پس از بیست سال از خانه تنهائی و سکوت و بیعت
بر غصب بیرون آمد و اسلام خود را در دامن وی آویخت و حکومت علی پس از ۲۳
سال انتظار دردآلود و سیاه و خفقان آور تحقق یافت و چشمان غیار گرفته و یاس
آلود تاریخ پس از ۲۳ سال برق زد که علی را و اسلام را در کنار هم دیدند و
میدید که علی پس از۲۳ سال خانه نشینی و کشیدن بار سنگین و جانکاه صبر و
سکوت و بیعت بر غاصب حق خویش اکنون اسلام را در آغوش خود میبیند و اسلام پس
از بیست و پنج سال که در زندان خلافت غاصب بسر میبرد و از دیدار آزادانه
علی محرومش ساخته بودند, اکنون خود را در آغوش علی میبیند و این دو نیمه
یکدیگر یکی شده اند و پس از طی بیست و سه سال در یک شهر و یکجا بودن و
همواره حضور هم را در کنار هم دیدن و از لحظه ای با هم بودن و با هم سخن
گفتن و در هم نگریستن محرومشان کرده بودند اکنون خلیفه در بستر خویش در خون
خفته است و دو زندانی رها شده اند و سقف سقیفه بنی ساعده فرود آمده است و
ولایت حق به جای خلافت غصب بر مدینه سایه افکنده است و در سایه آن علی و
اسلام دست در دست خویش نهاده اند و بی دغدغه چشمهای جاسوسان و خبرچینان و
حاشیه نشینان خلیفه( کعب الاحبار یهودی اصل) مروان حمار( چه اسم مناسبی) و
قمفوز(نوکر خلیفه) و دیگران چشم در چشم هم ریخته اند و تلخیهای خاطرات
گذشته را که اکنون همه شیرین شده است با لذت مزه مزه کنند و شهد سکرآور
آرزوهای آینده را که در یک ربع قرن در زیر خاک نومیدی تیره و سنگینی مدفون
بودند و اکنون ناگهان سر بر داشته اند و گویی قیامت میدهای مدفون برپا شده
است و صور اسرافیل در قبرستان پهناور و غمزده خواستن های شهید دمیده است.
در کام جان خویش میچشند و دل داده اند به لذت های گرم و مطبوعی که در
جانشان میدود و عطر دلپذیر گلهای نوشکفته در دماغ خاطره شان می پیچد و
سرانگشتهای لطیف و نامرئی ییی که در درونشان به نرمی و مهربانی نشئه آوری
روح خسته و رنجور و تشنه نوازششان را مینوازد و ُآرامش دلپذیر و روشن و
مرموزی در رگهایشان حلول میکند و ... آه که تاریخ با چه لذتی چشم بر این دو
خویشاوند مهربان و شایسته ای که سالها است در آتش سرنوشت تلخ خویش میسوختند
و میساختند و اکنون در پایان راه هم راه یافته اند و برکناره مصب سن, آنجا
که رود پیشانی خود را به نرمی و تسلیم به لبهای دریا که از ساحل به استقبال
شوریده از راه رسیده خویش پیش آورده است, میسپارد.
شگفتا !! که چرا شیعه نهج البلاغه را نمیخواند؟ درست است که علی دیوان شعری
هم دارد و هم خطیب دانائی است و هم شاعر توانایی و من برخلاف بسیاری از
محققان که از اشعار موجود را که به علی منسوب است انکار میکنند و این قطعات
را با مقام و شخصیت و روح خاص علی سازگار نمی دانند معتقدم که این اشعار
همه از علی است و شعر را از شخصیت علی بدور نمی دانم (۲) و انها که چنین میپندارند
علی را در همه جلوه های رنگارنگ روح چند بعدیش ندیده اند و کیست که او را
در همه ابعادش دیده باشد؟ حتی آن صحابی علی پرستی که همواره با علی بوده و
همواره به علی می اندیشند و او را همچون جیبش میشناخت و علی را به مقام
خدائی رساند و معتقد شد که خدا در چهره علی ظهور دارد و در زیر این رویه
بشری روح خدا نهفته است و میگفت من آن را کشف کرده ام و علی از گزافه های
او پریشان میشد و چنانکه شهرستانی در ملل و نحل و دیگر مورخان فرق اسلامی
آورده اند علی او را آزرد و در آتش افکند و وقتی وی (عبدالله سبا) خرمن
آتشی را که علی برایش برافروخته بود دید فریاد زد سبحان الله! این همان
آتشی است که تو در قرآنت به محمد خبر دادی و اکنون من بیشتر بر ایمانم راسخ
گشتم و سپس در پیشگاه علی سجده برد و خود را بشتاب در آتش افکند و بسوخت!!!
ولی من معتقدم که او را به مداین تبعید کرد(این را هم مورخان گفته اند) و
وی که نخستین پیشوای فرقه علی اللهی است و با آتشی که از پرستش علی درجاتش
مشتعل بود. علی گرم ایمان خویش و سرگرم جهاد در راه مکتب خویش به آنچه او
بود و او میگفت و او احساس میکرد چندان نیندیشید و این سبا که خود را
نخستین علی شناس جهان میدانست و نخستین علی پرست و جنون علی گرفته بود علی
را که با هیچ جذبه ای نتوانست از دنیای خویش و از دریای خویش که سخت در آن
غرقه بود بیرون کشد و با رفتار و گفتار خود او را نیز سخت میرنجاند و گاه
تحقیر میکرد و گاه خود را به بیگانگی میزد و ناآشنایی و گاه از او دور میشد
و خود را به بیگانگی میزد و ناآشنائی و گاه از او دور میشد و خود را همواره
فراری مینمود و پنهان میگشت و نشان میداد که او بر خطا است و علی را نمی
شناسد و نمی تواند بشناسد و آنچه از علی در خود احساس میکند نه از سر
بینائی و اشنایی است که جوششی است در روح و جنونی است کور و بیهوده و بی
ثمر و این سبا که از مدینه دور شد و علی را به ناچار ترک کرد و در مدائن
تیعیدی گشت خود را به دریا افکند... و غرق شد.
سیاه ترین خیمه ها... بادهای وحشت ازین خیمه بر میخیزد و در همه خیمه ها
میتازند و ...
و و و و و چه قدر حرف اینجا روی هم متراکم شده است؟
دلم را میفشرد!!!!
دیگر نمیتوان نوشت.
دوری شیعه از سرچشمه اصلی تشیع آثار شوم و دردناکی ببار اورده است. درست
است که شیعه از آغازی که علی را شناخت و به سرنوشت علی آگاه شد و انتخابات
سقیفه را دانست و به حقیقت مکتوب اسلام و فضیلت خود و حقانیت علی و پیوند
معنوی و پنهانی و مرموز او را با روح اسلام پی برد یک لحظه آرام نیافت و
مهر علی را در دشوارترین و خطرناکترین ایام تاریخ پرکشمکش و حادثه آمیز
خویش از دل بدر نبرد و از سال ۱۱ هجری که پیامبر رفت و اسلام در سقیفه بی
حضور علی بجنگ ابوبکر افتاد و سلمان با لحنی پر معنی و دردناک خطاب به
کارگردانان انتخاب سقیفه گفت: کردید و نکردید".
و شیعه از همین هنگام غضب را احساس کرد و ایمان به مردی که پس از سی و سه سال
(۳) زندگی پر حادثه و پر حماسه خانه نشین گشت.
برگرفته از ضميمه كتاب على مجموعه آثار ۲۶
۱- در جاهلیت رسم بود که هرکه
میمیرد, مرکبش را نیز به گورش میبستند تا بر خاک صاحبش جان دهد و معنی
دیگر الاغ قبیله آن است که قبایل که حرکت میکردند, در میان گله شان یک
الاغ هم بود که هر کسیبار خود را بر پشتش می نهاده و او جز تحمل چاره
ای نداشته است. ۲- دیوان
اشعار منسوب به وی اکنون موجود است و شریف رضی خمع اوری کرده است و در
مصر و عراق بارها به چاپ رسیده است و آقای محمد هاشم جواد دانشمند
عراقی آنرا به تازگی تصحیح کرده است و با سبک جدیدی منتشر ساخته ولی
اکثر علما و ادبا در صحت انتساب آنها به حضرت امیر تردید دارند ولی من
دلیل آنها را که مردی جدی و مجاهد و پارسا همچون علی با شعر و شاعری
آشنایی ندارد سست میدانم چه, دیده ام و میشناسم که مردانی که عمر را به
علم و تقوی و اندیشه و جهاد طی کرده اند و چهره ای سخت و جدی و بسیار
منطقی و عقلی دارند تصنیف هم ساخته اند.شاهزاده افسر, بهار, دهخدا و
... مگر تصنیف نساخته اند.
۳- و شیعه از همین هنگام غضب را احساس کرد و ایمان به مردی که پس اط سی
و سه سال (علی در سال دهم پیش از بعثت متولد شد.13 سال در مکه و ده سال
در مدینه با پیامبر بود و بنابراین در این سال که نخستین موج نهضت تشیع
برانگیخته میشود سی و سه سال داشته است) زندگی پر حادثه و پر حماسه
خانه نشین گشت.
|
|
|
|