|
صالحات و حسنات در قرآن بخش ۲ دکتر علی شریعتی |
|
س ـ مثال بزنيد. ج ـ حالا خودتان مثال بزنيد، ببينم واقعاً روشن است. چقدر هم زياد است. س ـ ميشود گفت حسنه يک فعل و انفعال مادي است ؟ ج ـ نه، ممکن است معنوي هم باشد، صلاح هم ممکن است مادي باشد. س ـ مثلاً کمک کردن به کسي که گدائي ميکند، باعث ميشود که او بجاي اينکه دنبال کار برود، در حالت گدائي کردن بماند ؟ ج ـ شما يک انسان را در تکدي کمک ميکنيد که متکدي بماند(در حاليکه) حسنه هم کردهايد: پولش را که ندزديديد، کتکش که نزدهايد،(بلکه) بدون هيچ پاداشي و توقعي به او پول دادهايد و رفتهايد. اين، حسنه است. اما او را در بودن ضد صلاحش، بودن فاسدش کمک کردهايد. ببينيد اين مسأله چقدر مهم است. بنابراين، صلاح عمل تغيير و دگرگوني نظام اجتماعي، روابط اجتماعي، وجود انساني و وجود اجتماعي در مسير يک آرمان انساني و يک ايدئولوژي است، و حسنه خدمت، کمک و تقويت کسي، چيزي، جايي و جامعهاي است در حالت بودنش. درست روشن است؟ مثال سادهتر: مثلاً ما يک ديگ شله زرد و زرشکپلو درست ميکنيم و ميبريم به بچههاي پرورشگاه ـ که آنجا هستند ـ ميدهيم. اين، حسنه است. اما (وقتي) من پلو ندارم که بدهم، ولي يک ساعت فرصت دارم که بروم و برايشان حرف بزنم که چگونه بايد بود، خود را ساخت و زندگي کرد، کار من، کار صلاحي است اما کار او، کار حسناتي است. اينجا جائي است که با هم مغايرت ندارد اما درجه کار صالحه و کار حسنه اساساً با هم متفاوت است و از نوع هم نيست و شبيه بهم نيست، در صورتيکه در طول تفاسير صالحه و حسنه با هم مترادف است. بعد ميبينيم صلاح به زبان امروز کاري است انقلابي؛ صلاح بمعناي امروز اساساً بمعني(ايجاد) انقلاب است، اما حسنه يک کار خدمتي و سرويس دادن به يک فرد و به يک بينوا است. سرويس دادن به فردي با انقلاب ايجاد کردن در کسي يا جامعهاي، اصلاً چه شباهتي با هم دارد؟ شما ميرويد طرز تفکر يک ده را تغيير ميدهيد، کار و عمل صالح کردهايد، (ولي اگر) آب انبار درست کنيد، ديگر آب انبار (درست کردن) عمل صالح و باقيات صالحات نيست(بلکه) باقيات حسنات است. اگر کتابي نوشتيد، ميتواند باقيات صالحات باشد، اما(اگر) کتابي نوشتيد که مردم خط ياد بگيرند، اين جزء حسنات است؛ براي چه؟ براي اينکه در همان بودن خودش با سواد ميشود و زن روز ميخواند؛ خوب، اگر بيسواد باشد بهتر نيست؟ براي چه؟ براي اينکه وقتي حلقوم خوردن کثافت را نداشته باشد، معده و وجودش سالم ميماند. بنابراين اشتها نداشتن بهتر است. در اينجا نتوانستن باعث محفوظ ماندن انسان است. (ميبينيد) چه جور بهترين حسنه که نور (باسوادي)است تبديل به سيئه ميشود ؟ س ـ آيا در قران جائي هست که حسنه نفي شود ؟ ج ـ نه، نميتواند نفي شود. س ـ آيا بنظر شما در حال حاضر مؤسسات خيريه حسنه اند يا صالحه (دکتر: يا سيئه!) ؟ ج ـ صالحه هيچوقت نبودهاند چون حسنه هيچوقت صالحه نميشود، زيرا نوعش با صالحات فرق ميکند. س ـ اگر تا حدي همراه با تعليمات مذهبي باشد باز هم نميتواند صالحه باشد ؟ ج ـ اگر تغييرش بدهيد يا دگرگونش کنيد (ميتواند صالحه باشد). اصلاً يک آدم ديگر بايد بسازيد نه اينکه لباس ديگري تنش کنيد، نه اينکه پولي در جيبش بگذاريد ... آگاهي از نوع صلاح است، ولي پولي که ميدهيد و کمکي که ميکنيد، از نوع حسنات است. شما هر دو را انجام ميدهيد؟ ... اين ديگر خيلي(بهتر است). اما يک تبصره عرض کنم که اگر نگويم ممکن است بحث ناقص شود: ميبينيم بعضي از جامعههائي که نهضتي داشتهاند، بعد از آنکه نهضتشان شکست خورده، يک دوره تکثير مؤسسات خيريه در آن جامعه بشدت بوجود ميآيد (در آفريقا و خاورميانه تحقيق کردهام). روشن شد چه ميگويم؟ بعضي از جامعهها يک نهضت سياسي ـ اجتماعي (نهضت صلاحي) داشتهاند؛ بعدشکست خوردهاند، (يعني) روشنفکران، مجاهدين و مبارزين شکست خوردند؛ بعد از شکست ميبينيم که در اين جامعه مؤسسات خيريه (بنگاههاي درماني و خيريه و ... ) از توي توده مردم ـ که اينکار را ميکنند ـ گسترش پيدا کرده است. اين، چه را نشان ميدهد؟ نشان ميدهد که وجدان اجتماعي که در يک جا به بنبست رسيده (چون نميتوانسته کار سياسي و مبارزه سياسي که از نوع کار صلاحي و کار تغييردهندگي است،(بکند) به بنبست رسيده)، بخاطر موجه بودن خودش، بخاطر اينکه يک مقدار خودش را راضي کند و يک مقدار کار اجتماعيش را که نياز فطريش است راضي کند و پاسخ بگويد، کار انساني کرده(کار انساني يعني حسنه، از همين کارهاي خدماتي کردن). و اين نشان ميدهد که در اينجا مسأله عوض شده: ميبينيم که بجاي صلاح، حسنه نشسته، نه اينکه در کنار صلاح حسنه هم(هست)؛ کار حسناتي جاي کار صلاحي را گرفته و پرداختن به کار حسنه توجيهي شده براي غيبت افراد نيکوکار در زمينه عمل صالح؛ (يعني) شده: الاالذين آمنوا و عملواالحسنات که ما چنين آيهاي نداريم. بنابراين اگر حسنه در مسير کار صلاحي انسان باشد، يک ارزش اضافي است اما اگر براي غيبت من در کار اصلاحي، کار تغييردهندگي (باشد)، حسنه يک نقش ارتجاعي بازي ميکند، يک نقش ضد صلاحي و يک نقش انحرافي بازي ميکند، يعني حسنه ابزار توجيهي ميشود براي منع کار عمل صالح. (به عبارت ديگر براي) توجيه به کار حسنه ميپردازم، يعني به يک کار خوب بيضرر و خطر و بيدردسري(دست ميزنم) که وجدانم را اشباع بکند و خودم را در برابر مردم، در برابر وجدان خودم و در برابر خدا بالاخره آبرومند نگه دارد و صداي سرزنش دائمي وجدان را که هميشه از دورن به ديواره وجودم مشت ميکوبد و ميگويد: پفيوز چه نشستهاي، در درونم خفه بکند. اينجاست که قضاوت آدم به کلي دگرگون ميشود. و حالا اينجا، آن جمله معروف را که ميگويد: حسنات الابرار سيئات المقربين، ميشود فهميد که چطور حسنات آدم نيکوکار براي آدم مقرب جزء سيئات ميشود. ميبينيم راست است. يعني چه؟ آدم مقرب کيست؟ آدم مقرب آدمي است که انسان را، جامعهاش را، محيطش را، زمانش را در نزديکي و تقرب به ارزشهاي خدائي ميخواهد بسازد و اصلاح کند و عوض کند. اين، آدم مقرب است ـ زاهد و راهب نيست. آدم مقرب، آدمي است که هستياش را در (راه) اصلاح گذاشته، نه در کار و کاسبي شخصياش و نه در حسنات. همه هستياش تغيير دادن محيط زندگيش بوده در رابطهبا خداوند. اين، جزء مقربين است. اگر اين آدم دست به حسنات بزند، (سيئات ميشود) يا حسنات آدمهاي متوسط بيمسئوليت براي اين آدم جزء سيئات است، براي اينکه اين آدم تغييردهندگي بايد بکند. بجاي اينکه ده را دگرگون و عوض بکند ميرود آب انبار ميسازد، که اين سيئه است. بجاي اينکه من بروم مردم را در مسجد جمع کنم و يک امام حسين ديگر، يک ذکر ديگر، يک ايمان ديگر، يک رابطه اجتماعي و مذهبي ديگري را در آنجا پياده کنم، بروم براي مسجد چراغ توري بخرم، اين، سيئه و خيانت است به رسالت انساني من، بنابراين حسنه تبديل ميشود به سيئه: و تبدلالحسنات بالسيئات، اينطوري است. بنابراين در يک نتيجهگيري کلي، براي انساني که در مسير عمل صالح است ـ به آن معنا ـ، حسنه يک مسير و دعوت انحرافي است، براي اينکه او را از عمل صالح باز ميدارد. اگر اين پنجاه توماني که داري، دادي به يک گرسنه که يک خوراک و غذاي نرم و چرب و گرم بخورد، اين، حسنه است، و اگر همان پنجاه تومان را به انتشار يک جزوه در مسير تغيير فکري جامعه ما کمک کردي، اين عمل صالح است. عمل صالح، همهاش که شهادت نيست، همهاش که جهاد نيست. همين پنجاه تومان (هم) حسنه ميشود، (هم) سيئه (و هم) صلاح ـ هر سه. بروي خودت بخوري، سيئه مي شود؛ بروي بدهي گرسنهاي بخورد، حسنه ميشود، و بروي در راه يک تغييربدهي، صلاح ميشود. همين پنجاه تومان را به گرسنهاي بدهي که لباس بپوشد، حسنه ميشود اما به يک فلسطيني که در سنگر است، بدهي که يک ژاکت بپوشد، اسم اين حسنه نيست، (يعني) کاري به اين کوچکي، به اين حقارت و به اين پفيوزي ميشود عمل صالح. اينطور نيست؟ براي اينکه مسير، صلاح و حسنه را نگاه ميدارد نه مبلغ يا شکل. بزرگترين اشکال کار و درخشانترين کارها، ممکن است حسنه باشد: آدم تمام مملکت را برق بدهد، ميشود حسنه. اديسون، کخ و پاستور بزرگترين خدمت را کردهاند؛ يکي برق داده، يکي ميکروب را (کشف کرده) و يکي (ميکروب) سل را. اين ديگر شوخي نيست، اما هر سه کارهايشان در مسير حسنه بوده، با اينکه به روسپي خانهها هم برق ميدهد، به تمام اين شبنشينيهاي پليد سرمايهداري هم برق ميدهد؛ (چرا که) به انسان در بودنش برق داده، به جامعهها در بودنشان برق داده و يا از بدن اين انسانهاي پليد در همين زندگيشان ميکروب سل را بيرون کشيده. خوب بعد، او که مانده، چه شده؟ او اگر همان مسلول بود که بهتر بود. ميبينيم که همهاش حسنه است. اما يک استوارت ميلي که يک کتاب آزادي را مينويسد، يک روسوئي که يک کتاب اميل را مينويسد، يک عمل در مسير صلاح کردهاند. يک سيد جمالالدين که فقط چهار تا جيغ زده، عملي در راه صلاح کرده، (اما) دوست او، حاجامينالضرب، که بزرگترين خدمات را در تهران کرده، هيچ نقشي در اصلاح ندارد با اينکه چاپخانه آورده، برق آورده، و از اين خدمتها زياد ميکرده، ولي در تغيير نظام فکري، اجتماعي، اخلاقي، روحي و رابطههاي انساني جامعه ما، هيچ اثري نداشته. آنهمه پول و آنهمه خدمتهاي بزرگ حسنه است. بنابراين صالحه عملي انقلابي در رابطه با فرد يا در رابطه با جامعه است در مسير ايدئولوژي، و حسنه يک عمل خدماتي در وضع موجود يک انسان يا وضع موجود يک جامعه است. حسنه به ايدئولوژي مربوط نيست، اسلام حسنه را لازم ندارد، تشيع حسنه را لازم ندارد. آلکاپن دزد پا چه ورمال ميتواند از بسياري از مؤمنين واقعاً آگاه و با ارزش ما در حسنه جلو باشد؛ مگر اينطور نيست؟ سرمايهدارهاي آمريکائي حسناتي ميکنند که ما اصلاً باورمان نميشود، ميليونها ميليون حسنه ميکنند؛ همين شبنشينيهائي (بالماسکه) که ميروند، براي چيست؟ براي کمک به بينوايان يا نابينايان و ... هنرپيشهها ميآيند و ميرقصند و براي کمک به بينوايان شخصيتها را هم دعوت ميکنند تا بليط صدتومان، دويست تومان بفروشند. اين، واقعاً عمل حسنه است؛ کي ميتواند بگويد حسنه نيست؟ به چه دليل حسنه نيست؟ مثل همه کارهاي همه (است). بنابراين ايدئولوژي اوناسيس ميتواند حسنه داشته باشد و دارد، حسنات خيلي زيادي هم دارد. اما چه مسألهاي براي ايدئولوژي اسلام، تشيع و طرز تفکر ايدئولوژيک مطرح است؟ عمل صالح! عمل صالح عبارتست از تغيير نظام فردي يا اجتماعي در مسير يک ايدئولوژي خاص که اين ايدئولوژي ارزشها را تعيين ميکند. بنابراين بايد ايدئولوژي داشت، بايد ايمان داشت، بايد اعتقاد مذهبي داشت. اما براي حسنه اعتقاد نميخواهد. اينست که در قرآن و يا در حديث حسنات را هيچوقت(بعد از) مؤمنين نميگويد، اما عمل صالح بخاطر رابطهاش با مسأله ايدئولوژي هميشه بعد از الذين آمنوا ميآيد. رابطه حسنه با هر انساني(است) که آدم خوبي باشد؛ بد هم باشد، يک مرتبه ميبينيد که (موقعيتي) گيرش ميآيد و يک بيمارستان ميسازد و وقف ميکند(درحاليکه) تمام عمرش هم به کثافت گذشته؛ مگر اينطور نيست؟ همه خيرات و مبرات موقوفات را رذلترين آدمهاي تاريخ ايران کردهاند. تمام املاک و همه آن حسنات آستانه مقدسه مشهد را کثيفترين سيئات مجسم تاريخ ما ـ شاهزادههاي مغول و تيموري و ايلخاني و ... ـ دادهاند؛ خوب، حسنه هم هست: براي زوار که بيايند آنجا پوستين به آنها بدهند، اطعام بکنند و... (البته خودشان هم ميخورند!). بنابراين اين مسأله حسنه است. حسنه به خودي خود با ايدئولوژي رابطه ندارد، (زيرا) از طرفي حسنه ميتواند يک عامل ضد صلاح باشد، ضد عمل صالح باشد. اينجاست که مسأله تبديل حسنه به سيئه در همان حسنه بودنش(مطرح) است. اين را بدانيد که در همان حال که (عمل) حسنه هرگز نه افتخار است، نه نشانهاي از شيعه بودن و مسلمان بودن است، نه به اسلام ارتباط دارد، نه کوچکترين ارتباطي با طرز تفکر (ايدئولوژيک) دارد، نه نقشي در عمل صالح و در روي ايمان دارد و حتي ممکن است بهصورت يک عمل ضد صلاح در بيايد ـ چنانچه الان در فرد يا جامعه ميفهميم و ميبينيم ـ، در عين حال کساني که اصلاً عاشق عمل صالح اند و همه ابعاد زندگيشان در راه اصلاح است، در راه تغيير است و در راه صلاح است، هر وقت يک نياز انساني را به کمک احساس کردند، بيش از آن حسناتيهاي حرفهاي، کمک کردهاند. روشن است چه ميخواهم بگويم؟ درست مثل آنهايي که با گريه بر امام حسين مخالفند، اما از همه آنهائي که ميگويند فلسفه حسين گريه است، بيشتر گريه ميکنند. مسأله حسنه اين است. کسانيکه کار حسنه ميکنند بخاطر اينکه جاي صلاح جا بزنند، پفيوزها، حقه بازها و کلکزنها به خدا و مردم و خودشان هستند. اما اين به آن معنا نيست که کسي که عمل صالح ميکند، حسنه نميکند براي اينکه کسي که عمل صلاح ميکند مگر ريشهاش انسان دوستي نيست؟ ريشه انگيزه آن کسي که از کارش، زندگيش، عيشش، کيفش، پولش و علمش ميگذرد و بسراغ مردم ميرود که عوضشان کند، چيست؟ مگر نه اينست که او نسبت به انسان احساسات دارد؟ همين آدم (وقتيکه) در همان مسير يک انسان را ميبيند که خانه ندارد، زندگيش معطل است، کودکش شير ندارد، بچه اش براي تحصيل پول ندارد و فردا ميخواهند بچه با استعداد او را از مدرسه بردارند، خود بخود، بيشتر از آن حسناتيهاي حرفهاي که برنامهريزي و هاي و هوي و ... ميکنند، به او (ياري) ميدهد و اينرا بعنوان يک برنامه حساب نميکنند، بعنوان يک ايدئولوژي حساب نميکنند، نه پاي خلق مينويسند و نه پاي عمل صالح و نه پاي اسلام، (زيرا) اصلاً ارتباطي با تشيع و يا ايمان ندارد، (بلکه) تجلي خود بخودي طبيعي روح انسان است در خدمت به اشخاص. اما اين برنامه ريزي کردن او و بجاي عمل صالح قالب زدنش، يک سيئه است. حالا ميبينيم مسأله رابطه بين حسنه و سيئه در نظام انقلابي اجتماعي امروز ـ که با آن درگير هستيم ـ است که با اين شدت و اين حدت و اين تضاد مطرح است، و در گذشته با اين شدت و با اين وضع مطرح نبوده. اين، تکامل مفهوم است. بنابراين در سالهائي که مسئوليت اجتماعي به اين شکل در جامعه مطرح نبود، و يک عده مجاهدين و يک عده نيکوکاران ـ هر دو ـ به کمک و پول من و شما احتياج نداشتند، و يک همچون دو صفي، دو تضادي و دو جبههاي نبود، اگر تفکيک بين عمل صالح و عمل حسنه به اين صورت مطرح نبوده، يک انحراف هم نبوده براي اينکه عمل صالح و عمل حسنه تقريباً مترادف عمل ميشده و مترادف هم از قرآن ميفهميدهاند ـ مسأله اين است. يا اينکه در آنجا ميگويند: ارايتالذين يکذب بالدين، دلت ميخواهد آن کسي را که ضد دين است و لا مذهب است نشانت بدهم؛ معلوم است: کسي که خدا را قبول ندارد، روح را قبول ندارد؛ نه خير! اين ها نيست. اينها کيها هستند؟ يکي آن آدمي که: لايحض علي طعام المسکين. اين، لامذهب است. آخر لايحض علي طعامالمسکين چه ربطي به لا مذهب دارد؟ مذهب همين را ميخواهد بگويد. لا يحض علي طعام المسکين چيست و چه معني ميدهد؟ خوب، در گذشته از اين چه ميفهميدند؟ اينکه طعام مسکين جزء دين است؛ بنابراين چکار ميکند؟ ده من برنج بار ميکند، تا فقيران از اطراف و از محل بيايند و ببرند؛ خيلي هم باد ميکرده و خوشحال (ميشده) و اصلاً مثل اينکه زمين و آسمان و همه فرشتگان دارند به سر و صورتش (باران رحمت فرو ميبارند). از اطعام مسکين چنين حالتي را ميفهميده. ولي امروز که مسأله گرسنگي در سطح جهاني مطرح شده، گرسنگي مربوط به سرمايهداري است، مربوط به ماشين است، مربوط به مصرفپرستي است، مربوط به زندگي بورژوازي است، مربوط به استعمار است و مسأله تضاد فقر و غني بهصورت استثمار بوجود آمده (اين مسائل در گذشته نبود)،( تلقي ما از اين آيه فرق کرده). خود همين ژوزوئهدوکاسترو در کتاب گرسنگي ميگويد: اصلاً مسأله گرسنگي تازه در جهان بوجود آمده. راست هم ميگويد: در همين دهات فقير خودمان فقر وجود داشت،(ولي) گرسنگي وجود نداشت (فقر غير از گرسنگي است). الان بابا اتومبيل شيکي سوار ميشود و با خانم و بچههايش ژست ميگيرد ولي گرسنه است؛ براي چه؟ براي اينکه غذا نميخورد (تا پول) تمام غذاي خودش را براي قسط ماشين و ساير دم و دستگاهش بدهد. بچه دهاتي همان دهقان، فقير بود اما گرسنه نبود. هروقت دلش ميخواست سيبزميني و علف و سبزي و نان و تخممرغ و گوسفند ... برميداشت و دندان ميزد، و از لحاظ غذائي با همين اشباع ميشد، مسأله مسکنت ـ که بهصورت وحشتناک تازهاي درآمده، يک فاجعه زمان ما است. مسکين بودن و مسکين پروري يک نظام اجتماعي زمان ما است. مسأله گرسنگي فاجعه زمان ما است، و هيچوقت درگذشته نبود. حالا ما ميبينيم معني اين آيه چقدر با قرن چهارم، پنجم و ششم ـ که اصلاً گرسنگي در روستاها و در ايلات نبود ـ فرق ميکند. آنها از لحاظ زندگي تجمل نداشتند؛ فقير بودند اما از لحاظ غذايي اشباع بودند. حالا گرسنگي به اين صورت است که بقول همان دوکاسترو، از سه نفر در جهان دو نفرش گرسنهاند با احتساب امريکا، اروپا و روسيه که مسأله گرسنگي در آنها نيست. اگر فقط همين ماها ـ گرسنههاي آفريقا، آسيا و دنياي سوم ـ را بگيرند که از هر نه نفر هشت و نيم نفرش گرسنه است. خوب، در اينجاست که ميبينيم در چنين جهاني که روح گرسنگي به اين شدت است، و گرسنگي بيداد ميکند و در نسل، درآينده، در نژاد، در تولد، در خانواده و در همه چيز تأثير ميگذارد، اين آيه الان معني خودش را مييابد، لباس تأويل خودش را تمام تن ميکند. آنوقتها اين (آيه) کليات اخلاقي بود، حالا (نشاندهنده) يک فاجعه شديد و يک مسئوليت عميق انساني است. آن موقع کمي نصيحت بود: اطعام بکنيد! ولي ميبينيم تعبيري که انتخاب کرده به حالا ميخورد؛ (لامذهب) کيست؟ نه آنکسي که اطعام نميکند، لامذهب است، يکذببالدين است، (بلکه)، آن کسي است که: لا يحض علي طعامالمسکين. يعني چه؟ يعني او به خانهاش که ميرود، از خانهاش که بيرون ميآيد، به اداره که ميرود، توي کوچه که راه ميرود، در تب و تاب دائمي (است) و اينور و آنور ميزند و اين را تحريک و آن را فعال ميکند و زمينهسازي ميکند و مبارزه و کشمکش راه مياندازد و از هر امکاناتي استفاده ميکند براي مبارزه با گرسنگي. آدمي که يحض عليطعام المسکين است، اين حالت را دارد، و آنکه اين حالت را ندارد، لامذهب است. حالا ميبينيم که اين کلمات چقدر راست است و تحقيق عيني واقعي اجتماعي خارجي پيدا کرده، دامنه پيدا کرده. يعني در گذشته اين کلمات توخالي بوده، ولي حالا دارد تويش پر ميشود(از لحاظ مصداقي، نه مفهومي). اينست که مفهوم قرآني در طي تکامل انسان تکامل پيدا ميکند. يا آنجائيکه ميگويد: فک رقبه، چيست؟ و ما ادريک ماالعقبه، چيست؟ عقبه چيست؟ تنگناي پشت کوه است که گذشتن از آن خيلي مشکل است. در زندگي، در سرنوشت، در تقدير انساني آن عقبه است؛ خوب، آن عقبه چيست؟ چه ميداني آن چيست؟ يکي فک رقبه است، (يعني) شرکت در آزادي گردني که از ريسمان بردگي بيرون بيايد. در گذشته کوشش براي اينکه يک گردني را از ريسمان بردگي بيرون بياورند، معنايش اين بود که ده تومان، بيست تومان رويهم بگذاريم و برويم آن عبدالله را که غلام فلان بابا است، از او بخريم و در راه خدا آزادش کنيم. امروز دامنه معني اين چقدر است؟ بعضيها ميگويند: حالا که ديگر رقبه ـ يعني بردگي ـ نيست، پس معني ندارد! حالا دامنهاش اينست که ميبينيم مجاهديني در بعضي از کشورها حد و محدوده مبارزهشان را به اين قرار دادهاند که زندگيشان را بگذارند و در خدمت ملتهايي قرار بگيرند که براي آزاد شدنشان از بند استعمار بپا خاستهاند. اين، فک رقبه است. پول جمع کنيم تا عبدالله را از او بخريم و آزادش بکنيم، فک رقبه است، اما امروز ديگر چنين فک رقبهاي معني ندارد و اصلاً نيست و موضوعيت ندارد و چرند است. پس حالا فک رقبه چيست؟ حالا فک رقبه تلاش براي ملتي است که دارد براي فک رقبهاش با استعمار ميجنگد، يعني فک رقبه در مسير سرنوشت ملت در رابطه با استعمار مطرح است، در رابطه با يک ديکتاتوري مطرح است. اين تلاش چيست؟ خون دادن، جان دادن، اسلحه دادن، پول دادن، تبليغ کردن، و بهرحال در اختيار اين فک رقبه يک ملت يا يک گروه يا يک منطقه يا يک طبقه قرار گرفتن است. و بعد ميبينيم عقبه در مسير تکامل تاريخي چقدر تکامل معنوي و مصداقي و تأويلي پيدا کرده. يا اينکه سوره روم زمان خود پيغمبر واقعاً بيشتر معني ميداده و دامنه داشته يا الان؟ جنگ روم و ايران با هم بيشتر استهلاکي بود يا جنگ امروز ابرقدرتها با هم؟ امروز ابرقدرتها در زمينه اقتصادي با هم نميجنگند، در زمينه نظامي نميجنگند (بلکه) فقط (در زمينه تسليحاتي با يکديگر رقابت ميکنند). نود درصد از تمام بودجه کشورهاي بزرگ دنيا فقط در اختيار اسلحه ساختن اين قدرتها است (در حاليکه) با يک صدم آن بودجه ـ که در يکسال پول اسلحه ميدهند ـ ميتوانند تمام کره زمين را بهشت کنند؛ مگر اينها استهلاک نيست؟ هشتاد درصد از نيروهاي مغزي، بهترين تکنسينها، دانشمندان و متفکرينشان در اسلحهسازيها صرف ميشود. آنوقت براي نابود کردن قدرت ملتها، بدترين و کثيفترين عوامل ضعف و انحطاط و انحراف را به جان ما و ملتهايشان ميريزند. اينست که روم (غرب) با ايران الان (شرق) ميجنگند. اين ابرقدرت با آن ابرقدرت، آن يکي با اين، اين از آن و آن از اين، هي مسابقه تسليحاتي، مسابقه تجمل(پرستي)، مسابقه مصرفپرستي و مسابقه قدرت طلبي (ميدهند تا) اين مسابقهها آنها را از درون پوچ، بيرمق و خالي از وجود انساني ميکند و فرهنگ و تمدن و ارزشهايشان را به لجن ميکشاند. اينجوري همديگر را ميسايند، همديگر را نابود ميکنند و همديگر را بزانو در ميآورند. در اينجاست که ميبينيم به جائي ميرسد که چهار تا دهقان پابرهنه ويتنامي بزرگترين قدرت جهان را بزانو درميآورند. يومئذ يفرح المؤمنون اين است. (وقتي) يک فلسطيني که روي کره زمين اصلاً خانهاي و جائي ندارد که بخوابد، زير اين آسمان يک سقف ندارد که بخوابد و اصلاً نميداند آدرسش در دنيا کجا است، به اروپا ميرود، تمام ارتش جهان آماده باش(ميشود)، تمام قدرتهاي بزرگ شلوارشان را خيس ميکنند. يومئذ يفرح المؤمنون اين است. براي چه اين از آنهمه سپاه و آنهمه اهن و تلپ نميترسد، ولي او از يک پابرهنه بدبختي که ميخواهد به اروپا برود ـ که نه جا دارد، نه مکان دارد، نه پايگاه دارد ـ آنقدر ترسش برداشته؟ بخاطر اينکه اين قدرت است و آنها از درون پوکند. الان(عمر) قدرت شوروي شصت سال تا شصت و پنج سال است، (ولي) از يک شاعر جواني که در ده فلان جا شعري براي مارکس گفته، وحشتش گرفته: بگيريدش، ببنديدش، به ديوانه خانه ببريدش، تهمت بزنيدش، يک کارش بکنيد! چرا از يک قلم خودکار ميترسد؟ قدرت بزرگي که ميتواند کره زمين را با يک فشار انگشت منفجر کند، چرا از يک شاعر ميترسد؟ چون از درون پوک است. تنها اميدي که مؤمنين ـ يعني کساني که امروز در دنيا ايمان دارند و روي خودشان تکيه دارند ـ به نجات بشريت دارند، اين است که اين با آن، آن با اين، اين با آن در مسابقهاي از پليدي و جنايت و خشونت و مسخ انساني فرو رفتهاند، ( و در نهايت از درون منفجر خواهند شد). حالا ببينيد يومئذ يفرح المؤمنون در چه دامنه اي معني ميشود ولي آنموقع فقط در دامنه سياسي ـ پلتيک معني ميشد. اين مسألهاي نيست که ما از خودمان تازگي درآورده باشيم، مسير حوادث و تکامل معاني و مفاهيم و مصاديق و پديدههاي اجتماعي و انساني است، که وقتي اين بينشمان روي قرآن منعکس ميشود، به ما کمک ميکند که مسائل را اينجوري بفهميم والا ما نه نبوغي داريم و نه وحي به ما رسيده (يکمرتبه ادعاي پيغمبري کرديم، ديگر منصرف شديم!). ما اينطور ميفهميم: گاهي وضع شرايط زندگي، فشارها، ضربهها، تلخيها و تجربههائي برايمان فراهم ميآورد که ميبينيم فلان شخصيت در اسلام را در اين حالت روحييي که داريم، بهتر ميفهميم که کي بوده و دردش چه بوده. اين به خاطر نبوغ نبوده، بخاطر اطلاعات هم نبوده (براي اينکه شرح حالش را ميدانستيم و اگر نبوغ داشتيم، قبلاً هم داشتهايم و حالا هم داريم و اگر نداشتيم، حالا هم نداريم)، (بلکه) شرايط اجتماعي زمان جوري فراهم شده و مسائلي را مطرح کرده که عظمت فلان شخصيت را، فلان قهرمان را، و ارزشهاي وجودي فلان زن يا مرد را در تاريخ اسلام برايمان اثبات کرده. و ما اگر هوشيار هستيم، بخاطر فهم اين رابطه است، نه خلق يک معني در قرآن يا کشف يک معني در قرآن.
برگرفته از روش شناخت اسلام مجموعه آثار ۲۸ |
|||||||||||||||||||||
|
||||