من در این چند شبی که در اینجا برنامه دارم، روی دو موضوع صحبت خواهم
کرد:
۱- "تنهایی و علی"
۲- "پیروزی در شکست"
ما همیشه پیروزی را در پیروزی میبینیم و میشناسیم، اما علی درس بسیار
بزرگی داده است و آن پیروزی در شکست است.
چگونه یک امام، یک رهبر و یک قائدِ انسانی گاه با موفق شدن و پیروز شدن
درس میدهد و گاه با پذیرفتن شکست، گاه با سخن میآموزد و گاه با سکوت؟
در مقالهای که دربارهٔ حضرت امیر نوشته بودم، اشاره کردم که نهج البلاغه
بعد از قرآن بزرگترین کتاب ماست که آن را نمیخوانیم و نمیدانیم و
نمیشناسیم. چنان که قرآن هم همین طور: قرآن را هم فقط ستایش میکنیم،
میبوسیم و تَبَرُک میدانیم.
آن همه تجلیل و ستایش میکنیم، اما چه فایده دارد، چه تاثیری میتواند داشته
باشد، وقتی که درونش را ندانیم چه میگوید؟
شخصیتهای بزرگی هم که میتوانند نجات بخش ملت ما، جامعه ما و نسلهای
آیندهٔ ما باشند همین طورند.
ِدر آن مقاله نوشتم که نهج البلاغه، به اقرارِ اغلب دانشمندان و
نویسندگان و ادبای حتی معاصرِ غیرِشیعی، زیباترین متن عرب است؛ سخنانی که
از نظرِ ادبی در اوج زیبایی و از نظرِ فکر در عمق بسیار و از نظرِ اخلاق
سرمشق و نمونه است؛ در آن عباراتی هست که هر خوانندهای اقرار میکند که
دربشریت نظایرِ این عبارات وجود ندارد. این، عبارات و سخنان علی است.
اما من معتقدم که از همه سخنانی که علی در مدت عمرش گفته است، جملهای از
همه رساتر، بلیغتر، زیباتر، اثر بخشتر و آموزندهتر وجود دارد و آن:
"۲۵ سال سکوت علی است" که خطاب به همه انسانها است، انسانهایی که
علی را میشناسند.
بیست و پنج سال سکوت در نهایت سختی و سنگینی برای یک انسان، آن هم نه یک
انسان گوشه گیر و راهب، یک انسان فعال اجتماعی. این سکوت، خود یک جمله
است، یک سخن است. بنابراین امام، گاه با سخنش حرف میزند و گاه با سکوتش،
گاه با پیروزیش درس میدهد و گاه با شکستش.
خطاب او به ماست و رسالت ما نیز معلوم است: شناختن این درسها، و خواندن
این سخنان و شنیدن این سکوتها...
مسالهای که در اینجا لازم است مطرح کنم بیماری عوام زدگی است که بعضی از
مکتبها و یا بعضی از ادیان، گاه دچارِ آن میشوند. فلسفه ایَنشتن هیچ گاه
دچارِ عوام زدگی نمیشود، زیرا موضوعی است که فقط عدهای مُتخصص ریاضی و
فیزیک با آن سر و کار دارند و متخصصین ِریاضی و فیزیک، چون زبان
اَینشتن را به درستی میفهمند، نمیتوانند مَسخش کنند، عَوضش کنند و یا
تحریفش نمایند.
از این رو این گونه مکتبها و فلسفهها همیشه از بیماری عوام زدگی به دور
است و در بین یک عده مُتخصص که در سطح درک و فهم آن هستند ِمَحصور
میماند. اما نوعِ دیگری از مذاهب و مکتبهای علمی و اجتماعی وجود دارد که به
علت آنکه خَطابشان به تودهٔ مردم است، بیماری عوامزدگی زود در آن رسوخ
میکند. یکی از آثارِ این بیماری، بَد تلقی کردن مفهوم و حقیقت واقعی مکتب
است.
عوامزدگی بیماریای است که حقیقت یک فکر و یا یک انسان را دگرگون میکند،
در قالب فکرِ کوتاهِ خودش میریزد و رنگ سنتها و عادتها و سلیقهها و
تربیتهای شخصی خودش را به این مکتب تازه، به این مذهب تازه میزند و به کلی
عَوضش میکند. معنی "اسلام پوستیناش را بر عکس و چپه تنش میکند" این
است.
یکی از مواردی که به عنوان نمونه برای فهمیدن بیماری عوام زدگی میتوان
گفت، تلقیایی است که از انسانهای بزرگ و شخصیتهای برجستهای که در مذهب
ما وجود دارند میشود. ارزشهای واقعی یک انسان را درک نمیکنیم و مثلاً
نمیدانیم علی چرا بزرگ است؛ فقط میدانیم که بزرگ است؛ میدانیم که عظمت
دارد، میدانیم که از ما خیلی عالیتر و متعالیتر است، ستایشاش میکنیم و به
او عشق میورزیم.
اما چرا بزرگ است؟ چه بزرگیها و چه فضیلتها دارد ؟ نمیدانیم. بر اساس
مِلاکی که خودِ علی و مکتب او میدهد او را تحلیل و ارزیابی نمیکنیم،
زیرا که اصولاً مِلاکها را نمیشناسیم.
بر اساس سنت قدیمی خودمان و روحی که در جامعهمان نسل به نسل به ما به ارث
رسیده، علی را و مکتبش را میشناسیم. تمامِ فضائل او را در کرامات و معجزات
و کارهای خارق العادهاش مُنحصر میکنیم و فقط به دنبال مُعجزات و کِرامات
میرویم. مثلاً، در دورهٔ شیر خوارگی علی، یک اَفعی واردِ شهر میشود و به
مردم حمله میکند، و علی که در قُنداق بوده است دستهایش را در میآورد و
اَفعی را میکشد! پس علی بزرگ است ! من نمیخواهم بگویم چنین چیزی هست یا
نیست؛ اما شما میگویید علی امام است، یعنی اگر من از او پیروی کنم نجات
خواهم یافت؛ میگویید او رهبر است، یعنی جامعه ما اگر دنبال علی برود،
جامعه آزاد و متمدن و مترقی خواهد شد؛ اما چگونه میشود من از این چنین مردی
که در کوچکی و در قُنداق اَفعی را از وسط میدراند، پیروی کنم و نجات
یابم؟ چگونه ممکن است جامعه ما از کسی که چنین کارِ درخشان مُحیّر
الْعُقولی را انجام میدهد پیروی کند و بعد متمدن شود؟ چه جور؟.... من
نمیفهمم!!
بر فرض که علی، روزی یک مرتبه، چنین معجزاتی کرده باشد، چگونه من او را
بِستایم تا واقعاً از پیروی علی و از مذهب علی استفاده کنم و جامعهام،
جامعهای مترقی بشود و پیش برود؟
چرا چنین کاری میکنند؟ زیرا در طول هزاران سال، بینش مذهبی بشر این چنین
بوده که دنیای خاکی که ما انسانها روی آن زندگی میکنیم پَست است، پایین
است و از همه پایینتر؛ بعد از این دنیا اَفلاک مختلفی است که بالاتر از
زمین میباشند؛ این افلاک هر چه به طرف آسمان بالاترمیرود، عالیتر و برتر
و متعالیتر میشود؛ از آنجا که میگذرد به عالَم فرشتگان میرسد که عالَم
بالاتر از زمین و بالاتر از انسان است؛ از عالَم فرشتگان که میگذرد به
عالَم خدایان و یا خدا میرسد؛ و این سلسله مراتبی است که ما از نظرِ
ارزشهای بزرگ انسانی و ما فوق انسانی در طول تاریخ بشر و در همه مذاهب
قائل بودهایم.
بنابراین بینش، انسان در پَستترین مرحله قرار دارد و بَعد فرشتگاناند، و
بعد خدایان و خدا. این طرزِ فکر و بینش که واردِ اسلام میشود، علی را و
اسلام را درست ارزشیابی برعکس میکند و چون ما، متفکران و بنیانگذاران این
مذهب و این دین را با همین بینش ضدِ اسلامی میسنجیم و تحلیل میکنیم و
بعد میپَرستیم و میستاییم، نتیجهای نمیگیریم.
آقای گورویچ ـ یکی از استادان من ـ که جامعه شناس معروفی است میگفت: من
هفتاد سال در جامعه شناسی با مکتب "ِاستروکتورالیسم" (Structuralisme)
که یکی از مکاتب جامعه شناسی است، مبارزهٔ خستگی ناپذیر کردم، و بعد کتاب
لاروس را که در آن شرح حال مرا نوشته بود باز کردم و در آنجا خواندم که
"آقای گورویچ یکی از بزرگترین بنیان گذاران مکتب استروکتورالیسم در جامعه
شناسی است!"
این نتیجه کارِ من است! بعد زیرِ آن (معرفی) دیگر هر چه از گورویچ تعریف
کنند و ستایش کنند که این یک نابغه بزرگ است و یا بزرگترین جامعه شناس
عالَم است، دیگر فایدهای ندارد.
در فلسفه خلقت انسان در اسلام میبینیم، خداوند با این صراحت یک مجلس
امتحان بزرگ ترتیب میدهد، امانت خود را بر زمین و کوهها و فرشتگان و حتی
فرشتگان مُقرب عرضه میکند، همه از پذیرفتن آن سرباز میزنند و انسان آن را
برمیگیرد. خداوند فرمان میدهد که همه فرشتگان و حتی فرشتگان بزرگ باید به
خاک بیفتند و در برابرِ انسان سجده کنند. این نشان میدهد که در اسلام،
انسان بزرگتر از فرشته است و مقامِ آدم، مقامِ بشریت، مقامِ انسانیت،
اَعلی و اَشرف از مقامِ فرشته و حتی فرشتگان مُقرب است.
بنابراین اگر بخواهیم اسلامی بیاندیشیم و اگر بخواهیم دربارهٔ علی، به
عنوان یک مسلمان که دربارهٔ امامش حرف میزند، حرف بزنیم و بطور خلاصه اگر
یک بینش اسلامی بخواهد راجع به علی سخن بگوید، خود به خود به دنبال فضایلی
از علی که خواست انسان متعالی است میرود، انسانی که مسجودِ مَلائک است و
از ملائک مُقربتر و بالاتر و برتر است.
اما ما این درک را نداریم، این بینش هنوز واردِ ذهنمان نشده و بنابراین
برای این که بزرگترین ستایش را از امامانمان و پیغمبرمان و بزرگترین
مُقدسین خودمان بکنیم، صفات فرشتهای به آنها منسوب میکنیم و خیال میکنیم
که اگر امام را به مقامِ یک فرشته بالا ببریم، او را از مقامِ انسان
بالاتر ِِبردهایم، در صورتی که پایینترش آوردهایم!
اگر همه این کرامات را که مربوط به فرشتگان است، منسوب به ائمه خودمان کنیم
و ثابت نماییم که امامان ما جزءِ فرشتگان مُقرب خداونداند، از نظرِ قرآن،
مقامِ آنها را از آدم و انسان پایینتر آوردهایم. فضیلت پیغمبرِ اسلام در
این نیست که سایه ندارد، زیرا ارواح سایه ندارند، فرشتگان سایه ندارند و
موجودات غیبی هستند که سایه ندارند! این فضیلتی برای پیغمبرِ اسلام نیست و
چنان کاری و چنان قهرمانیای برای علی فضیلت به شمار نمیرود، زیرا اگر هم
چنان کراماتی در علی باشد، علی به مقامِ فرشتگان میرسد. اما مقامِ علی از
فرشتگان بالاتر، و مسجودِ ملائک است.
بنابراین در شخصیت او باید ارزشهای انسانی را جستجو کنیم، نه ارزشهای
فرشتهای را. ولی چون بینش ما یک بینش ضدِ اسلامی و قبل از اسلامی است و
با همان نگاه علی را میشناسیم، اینست که از علی و از راهبرانمان فرشتگانی
ساختهایم که به کارِ رهبری ما نمیآیند؛ زیرا از فرشته نمیتوان پیروی
کرد و فرشته نمیتواند جامعه بشری را نجات دهد. انسان متعالی است که میتواند
انسان را نجات بخشد؛ و انسان متعالی، علی است.
|