|
|
|
|
|
علی، ربّالنوعِ انواعِ گوناگون عظمتها، قداستها، و زیباییهایی است از آن
گونه که بشر همواره دغدغه داشتن و پرستیدنش را داشته و هرگز ندیده و
معتقد شده بوده که ممکن نیست بر روی خاک ببیند، و ممکن نیست در کالبدِ یک
انسان در این حد تحقق پیدا کند و ناچار، میساخته. اما، علی، همان نیازی
که پرومته در اساطیر، روح انسان را از فداکاری اشباع میکرده و دِموسنتس از
عظمت و قدرت وپاکی و صداقت سخن، و وِنوس یا فوتوشی شی از عظمت و از
زیبایی روح یا خدایان و مظاهرِ ربّالنوعهای دیگر از شکست ناپذیری، از
بیباکی و از فداکاری یا خدایان دیگر از تحمل سختی و رنج برای دیگران به
خاطرِ پاکی، و خدایان دیگر از نهایت رِقَّت و عظمت محبت و برکت روح برای
دیگران، همه را در یک ربّالنوع جمع کرده است.
علی، نیازهایی که در طول تاریخ، انسانها را به خلق نمونههای خیالی، به
خَلق الههها و ربّالنوعهای فرضی میکشانده، در تاریخ عینی ِاشباع
میکند. این ربّالنوعها به انسان نشان میدادند که هر احساسی و هر
استعدادِ انسانی تا این حد میتواند رشد کند، و انسانهایی که تا آن حد هیچ
کدامشان نمیتوانستند رشد کنند، این را به عنوان یک سرمَشق، یک چیزی که
باید به آن برسیم، یک عظمت و درجهای که نمونه زندگی ما و وجهه نظرِ ما و
مسیرِ حیات و تکامل ما باید باشد به ما نشان میدادند، علی در تاریخ نشان
میداده و نشان داده و از همه شگفتتر، همه استعدادهایی را که ما ناچار در
همه اساطیر و در ربّالنوعهای مختلف میدیدیم ـ چرا که احساس میکردیم
که این استعدادها در یک ربّالنوع، حتی فرضی، قابل جمع نیست ـ در یک
اندامِ عینی جمع کرده. در جنگ، خونریزی و بیباکی و نیرومندی شدیدی را ـ
که مانند یک ربّالنوعِ اساطیری میجنگد ـ نشان میدهد که نیازِ انسان را
به قهرمانی سیراب میکند، و در کوچه در برابرِ یک یتیم، چنان ضعیف و چنان
لرزان و چنان پریشان میشود که رقیقترین احساس یک مادر را به صورت
اساطیری نشان میدهد! در مبارزه با دشمن چنان بیباکی و چنان خشونت به خرج
میدهد که مظهرِ خشونت است، و شمشیرش مظهر بُرندگی و مظهرِ خونریزی و
مظهرِ بیرحمی نسبت به دشمن است، و در داخل خانه از او نرمتر و از او
صبورتر و از او پُرگذشتتر دیده نمیشود، هرگز.
علی وقتی میبیند، اگر بخواهد برای احقاق حق خودش شمشیر بکشد، مرکزِ
خلافت اسلامی، و مرکزِ قدرت اسلامی متلاشی میشود، ناچار صبر میکند، یک
رُبع قرن صبر میکند! و با شرایطی و در وضعی زندگی میکند که درست احساس
زندگی پرومته در زنجیر را، در انسان به وجود میآورد، اما به خاطرِ انسان
این زنجیر را خودش بر اندامش میپیچد: یک رُبع قرن خاموشی از طرف روحی که
همواره بیقرار است و از ده سالگی واردِ نهضت اسلام شده است.
سخنان زیبای نهج البلاغه (شما بهتر میشناسید، بهتر میبینید) مظهرِ زیبایی
سخن است، اما من یک سخن علی را در هشت سالگی یا ده سالگی نقل میکنم تا
زیبایی تعبیر، زیبایی تلقی، زیبایی بیان، و زیبایی روح را بفهمید: علی
بچهای است؛ در خانه پیغمبر است، اصلاً در خانه او زندگی میکند؛ واردِ
اتاق میشود میبیند خدیجه و پیغمبر نماز میخوانند؛ برایش شگفتانگیز است که
اینها چه کار میکنند؛ ندیده بود؛ بعد که تمام میشود میگوید که چه کار
میکردید؟ پیغمبر توضیح میدهد که: من مبعوث شدم از طرف خداوند به نبوت و این
نماز است که در برابرِ او میخوانم و تو را به توحید و نبوت خودم میخوانم.
یک بچه هشت ساله، ده ساله، ولو نابغه، چه خواهد گفت؟ یا فرار میکند بدون
اینکه هیچ حرفی بزند، یا میگویدهر چه خودتان میفرمایید، من چه میفهمم این
حرفها چیست. ولی او میگوید (هنوز اسلام نیست، هنوز تاریخ نیست، هنوز تربیت
نیست، هنوز آن جنگها و پُختگیها نیست، و این علی یک بچه عرب هشت ساله،
ده ساله است، از نظرِ تاریخ، فقط این است): "اجازه بدهید فکر کنم و با
پدرم مشورت بکنم بعد نتیجهاش را میگویم به شما". شب را تا صبح نمیخوابد
و در اینباره میاندیشد؛ صبح میآید میگوید که: "من دیشب با خودم فکر
کردم دیدم خدا وقتی میخواست مرا خلق کند، با پدرم مشورت نکرده بود، حالا
من میخواهم او را بپرستمش، برای چه دیگر با پدرم مشورت بکنم"!؟ هر چه هست
بگو، اسلام را بر من عرضه کن!
در موقعی حساس، عُمر شورایی ـ چنان شورای عجیب رندانه! ـ به ریاست
عبدالرحمن بنعوف ـ به نظرِ او دیگر بزرگترین شخصیت از اصحاب است ـ درست
کرده بود و معلوم است که چه خبر است، چه وضع است. تمامِ هستی و سرنوشت خودِ
علی و همه خاندانش برای یک بله، و برای یک جمله مطرح است؛ در برابرِ چی؟
در برابرِ این قید که، دست میگذارد روی دست علی، و میگوید که من به تو به
عنوان خلیفه رسول الله بیعت میکنم، مشروط، بر اساس کتاب خدا و سنت شیخین
(ابوبکر و عمر). جواب چقدر دقیق، چقدر قاطع و چقدر متواضعانه و چقدر پاک
(است)؛ میگوید که: "براساس کتاب و سنت پیغمبر تا آنجا که بتوانم، آری،
اما بر اساس سنت شیخین نه، من از خودم رویهای دارم". علی با چنان ساختمان
سیاسیای که ساختند و در آن شورا کاملاً معلوم است، اینکه میگوید من به
رویه شیخین و سنت عمر و ابوبکر تبعیت نمیکنم و از خودم رویهای دارم،
میداند این به چه قیمت تمام میشود، و کاملاً روشن است: هم عبدالرحمن را
که در این سی ساله با هم آشنا و همرزم بودند و با هم زندگی میکردند و در
همه جریانات بودند، میشناسد و هم یکایک دیگران را خوب میشناسد؛ طلحه را
میشناسد، عُثمان را میشناسد، سعد را میشناسد، زُبیر را میشناسد، همه را
میشناسد و میداند چه خبر است، و چی درست کردند، و میداند که چرا در این
جمله این قید را گذاشته! برای اینکه او هم علی را میشناسد که حتی چنین
دروغی را در ظاهر که در سیاست بزرگتر از این دروغ حتی برای روشنفکران و
حتی برای انسان دوستان هم مُجاز است ـ نمیگوید.
بعد داستان معاویه: خلیفه، در مدینه بر اوضاع مسلط نیست؛ هنوز وضع ناآرام
است؛ قویترین شخصیتهای سیاسی با او مخالف هستند؛ از طرفی شام در دست
معاویه است، و شامیها (به عنوان) خویشاوندِ پیغمبر، جز معاویه و ابوسفیان
کسی را نمیشناسند. معلوم است هر سیاست مدارِ متوسط میداند اوضاع را که در
دست گرفت، اول باید وضع داخل را کاملاً آرام کند، حکّام را عَوض و بَدل
بکند، قدرت را در دست بگیرد، دشمن خطرناک را فریب بدهد، تأیید بکند و بعد
چنان که همه خلفای بعد میکردند، در یک فرصت مناسبی، وقتی خوب بر اوضاع مسلط
شد، دشمن را از بین ببرد. (اما علی)، یک لحظه صبر نمیکند که حکومت معاویه
را تحمل بکند و میداند این مخالفت با معاویه و برداشتن او به قیمت جنگ و به
قیمت نابودی حکومت خودش و فرزندانش تمام میشود و خانوادهش در تاریخ ـ در
تاریخ اسلامی که بعد به دست معاویه میافتد و بعد به دست بنیامیه و
بنیعباس ـ نابود میشود. مسلماً اگر به علم امامت هم نباشد به علم سیاست
ـ که یک مردِ سیاسی است و از اوضاع و احوال و دشمن و تشکیلات و جناحها
کاملاً با خبراست و یک مردی است که از ده سالگی در آغوش سیاست و مبارزه و
کشمکشها بوده ـ مسلماً درک میکند و مسلماً میداند که این به چه قیمت تمام
میشود، و اوضاع کاملاً دستش است، ولی شکست را میپذیرد تا یک عمل ناحق
نکرده باشد! چرا؟ به خاطرِ اینکه، علی "امام" است، من از این کلمه امام
معنی یک رهبرِ سیاسی یا حتی اجتماعی یک جامعه را نمیفهمم؛ من از کلمه امام،
همان معنی را میفهمم که انسانیت در طول تاریخ خودش برای داشتن نمونههای
اعلای فضائل انسانیای که در عالم نبوده و نمیدیده و بدانها نیازمند بوده،
در ذهن خودش این نمونههای عالی را میساخته و این نمونههای عالی به
عنوان سرمَشق و الگو برایش وجود داشته و دوست میداشته و میپرستیده، به
عنوان نمونههای اعلایی که بالاتر از خاک و بالاتر از انسانهای واقعی
هستند. همان طور که این قهرمانان بزرگ تاریخ اساطیر، نمونههای تَقلید و
پیروی و زندگی و احساس و اندیشه انسانها و فضایل بودند، و این نمونهها
جنبه سرمَشق داشتند، علی هم ـ که یک رهبرِ سیاسی و اجتماعی مُنحصر به عنوان
امام در جامعه مدینه یا جامعه عرب یا جامعه اسلام آن موقع نیست، یک امام
است ـ به تاریخ و به انسان میخواهد نشان بدهد که شما که نیازمند به
نمونههای اعلای فضائل بی نقص، فضائل مطلق بودید و بعد، نمونههای اینها
را در ذهنتان به عنوان قهرمانان برجسته مطلق میساختید، برای اینکه سرمَشق
زندگی ایدهآلتان باشد، من همه آن نمونهها و همه آن فضائل را در یک
فردِ انسانی مُحقَّق کردم. معنی "من کتاب ناطقم" این است، نه من رهبرِ شما
هستم؛ برای اینکه رهبرِ شما نباید شکست بخورد، اما نمونه، نباید بلغزَد،
نباید کوچکترین ضعف در زندگیش داشته باشد، نباید کوچکترین نقص، و کوچکترین
آلودگیای در هیچ یک از فضائلش وهیچ یک از احساسهایش و اندیشههایش و
اعمالش در زندگیش داشته باشد. امام است، یعنی سرمَشقهای ایدهآل در ابعادِ
گوناگون فضائل ایدهآل و متعالی انسانی است، که انسان میتواند زندگیش را
بر اساس آن مدینههای فاضله و آن انسان متعالی دارای آن فضایل مطلق ـ که در
عالم نیست و نمیتواند در فرد باشد ـ که در عالم مُحقَّق است بسازد و
دنبال آن سرمَشق برود. سرمشقها متعالی است، سرمشقها مطلق است، اما در علی
مُحقَّق است.
بنابراین علی به عنوان نمونه عدالت، نمیتواند یک ظلم را به خاطرِ مصلحت
بپذیرد، زیرا مصلحت آلوده میکند حقیقت را. مصلحت علی تحمل معاویه است،
برای اینکه بعد پیروز بشود؛ چرا؟ تحمل معاویه برای یک رهبرِ سیاسی جامعه،
مُجاز است اما به عنوان کسی که میخواهد نمونه عدالت باشد، عدالتی که هیچ
ضعف و هیچ شکست ندارد و یک ذره ظلم و نادرستی را تحمل نمیکند، به هیچ قیمتی
جایز نیست که برای او ضعف است و برای او نقص است (علی رهبرِ جامعه مدینه
نیست، رهبرِ جامعه عرب قرن هفتم نیست). به عنوان نمونه انسان آینده،
میخواهد به عالم و به آینده نشان بدهد، که وقتی یک اصلی را حق میدانیم، و
وقتی که یک فضیلتی را فضیلت میدانیم، به خاطرِ هیچ مصلحتی، پلیدی را، ضعف
را، و خیانت را هرگز نباید تحمل بکنیم؛ ولو به قیمت سرنوشت پرومته، ولو
به قیمت سرنوشت خودم ـ که یک ربع قرن رنج را باید تحمل کنم ـ و ولو به قیمت
نابود شدن سرنوشت خودم و همه فرزندانم. باید این کوچکترین ضعف را و نقص
را تحمل نکنم. چرا که من ربّالنوعِ فضائل ایدهآل انسانی هستم که انسانها
دغدغه داشتن و پرستیدن و خواستن و تقلیدش را همواره داشتند ولی در روی
زمین وجود نداشت. این نمونههای متعالی اساطیری نباید ضعیف باشند، نباید
با مصلحت و با سودجویی برای پیروزی و برای موفقیت خودشان، آلودگی داشته
باشند.
بنابراین علی نمونه است، رهبر نیست؛ راهنما است، امامِ مُبین است. امامِ
مُبین تنها رهبرِ اجتماع نیست. رهبرِ یک جامعهای که مرا میخواهد رهبری
بکند و بِبَرد به یک طرفی، نباید شکست بخورد؛ اما نمونه متعالی مطلق نباید
چنین ضعفی را تحمل بکند؛ اینست که میبینیم علی قهرمان متعالی سخن گفتن و
زیبا سخن گفتن و پاک سخن گفتن است، نمونه اعلی و متعالی شهامت و گستاخی در
جنگ است؛ نمونه عالی پاکی روح در حدِ اساطیر و تَخیل فرضی انسان در طول
تاریخ است؛ نمونه اعلای محبت و رِقّت و لطافت روح است؛ نمونه عالی دوست
داشتن در حدِ نمونههای اساطیری است؛ نمونه عالی عدل خشک دقیقی است که
حتی برای مردِ خوبی مانند عَقیل ـ برادرش ـ قابل تحمل نیست؛ نمونه اعلای
تحمل است در جایی که تحمل نکردن، خیانت است؛ و نمونه اعلای همه
زیباییهایی است و همه فضائلی است که انسان همواره نیازمندش بوده و نداشته
و علی به این معنی امام است: امام، انسانی از آن گونه که باید باشد اما
نیست را تاریخ و انسان همواره میساخته، اما این امامی است از آن گونه که
باید باشد و نیست ولی در تاریخ یک نمونه هست.
و علی نه تنها امام است بلکه در طول تاریخ هیچ شخصیتی باز این امتیاز را
نداشته که: یک خانواده امام است!
یک خانواده امام است ! یعنی خانوادهٔ اساطیری است، خانوادهای که :
پدر علی است،
مادر زهرا است،
پسرِ آن خانواده حسین است،
و دخترِ آن خانواده زینب است.
و السلام
|
|
|
|