۱۲- تساوی در مصرف
اینها چیزهای جزئی است، که وقتی حکم از آن استنباط میشود، معلوم
میشود که چیست؛ من از اینجا متوجه شدم: میثم تمار رفیق و یار و صحابی عزیز
علی است؛ او یک طبق خرما دارد که کنار کوچه گذاشته و میفروشد (خرماها را)
تقسیمبندی کرده: یک عدهای را خوب و یک عدهای را بد ـ سیری دو ریال، سیری
یک ریال! ـ؛ علی با خشم آنها را بهم میریزد و میگوید: چرا مردم خدا را
در غذایشان خوب و بد میکنی و تقسیم میکنی؟ همه را با هم مخلوط کن و با یک
قیمت میانگین همه را با هم بفروش! کسی که بر اساس روایت، سنت و رفتار امام،
حکم استنباط میکند، از اینجا چه استنباط میکند؟ چیز خیلی روشنی است:
«تساوی در مصرف» مترقیترین بینشی است که در مکتبهای ضدطبقاتی امروز دنیا
مطرح است و حتی بسیاری از مکتبهای ضدطبقاتی، «تساوی در مصرف» را
نمیتوانند تحمل کنند.
به عاملش نامهای مینویسد که، «من شنیدم فلان کس از اموال عمومی دزدی کرده
است؛ اگر تحقیق کنم و چنین چیزی واقعیت داشته باشد، گردنش را میزنم». چه
چیز حقیقت داشته باشد؟ از نظر بینش علی، خیانت اقتصادی به مردم در اموال
اجتماعی حکم قتل دارد. این یک چیز فقهی است، یک چیز اقتصادی، حقوقی و
اجتماعی است. (در زمان علی)، تساوی مطلق در مصرف و نیز تساوی مطلق در
حقوق(وجود داشت) و افراد از بیتالمال (صندوق دولت) حقوق داشتند.
در زمان عمر، برای اولین بار، افراد براساس اشل حقوقی طبقهبندی شدند. عمر
بنیانگذار تقسیمبندی طبقاتی کارمندان دولت است، که افرادی را که از
بیتالمال حقوق میگرفتند، به اشلهای مختلف تقسیمبندی کرد. علی همانجا
فریاد زد که «هر وقت زمام خلافت به دستم افتاد، همه این تقسیمبندیها را
که برخلاف عدالت است بهم میریزم و هر مالی که کسی خورده باشد، از حلقومش
میکشم، ولو بعد از سالها باشد». تساوی مطلق در حقوق به این معنا است؛
تساوی دقیق، نه هر کس مساوی با سهمش و حقش، نه، نه!
عثمانبن حنیف برای اولین بار (حالا زمان علی است) میآید تا حقوق اول ماه
را در رژیم جدید بگیرد. غلام آزاد شدهی زنش که میرود، ۳ درهم حقوق
میگیرد. عثمان هم، که استاندار حضرت علی در یمن و از افسران بسیار وفادار
و شخصیتهای بسیار برجسته اصحاب است، میرود و میبیند ۳ درهم به او
دادهاند؛ ۳ درهمی که اینها (ثروتمندان) همیشه به این واکسیها و ماشین
بپاهایشان میدادند! ولی این مرد که میفهمد اوضاع عوض شده، صدایش را در
نمیآورد. در جیبش میگذارد و به یمن، سر پستش، برمیگردد.
۱۳- امام، مظهر حقیقتها و ارزشها
(پس از به حکومت رسیدن علی)، زبیر و طلحه میبینند خبری نشد: «این آمده
و حکومت بدستش افتاده. ما خودمان جزء کاندیداها بودیم، (ولی) بخاطر علی از
کاندیدایی خلافت صرفنظر کردیم. خود ما در مبارزه با عثمان این همه تلاش
کردیم و او را از دور برداشتیم و (علی) بدست ما و به کوشش ما و امثال ما
روی کار آمد. حالا ما نشستهایم و اصلاً هیچ خبری و ابلاغی نمیآید»! مدتی
صبر میکنند تا وقار و سنگینیشان را از دست ندهند! بعد میبینند نخیر، او
هم وقار و سنگینیاش را از دست نمیدهد! «هر چه ما هیچی نمیگوییم، او هم
هیچ نمیگوید! «سفارش میکنند که یواشکی، یک جوری به عرضشان برسانند که «چه
شد؟ اوضاع ما چه میشود؟» حضرت میگوید که «الحمدلله وضع شما خوب است!» بعد
قضیه را روشنتر میکنند و میگویند که «آقا! ما بالاخره در اینجا کاری
کردیم و زحماتی کشیدیم؛ اقلاً در امور مملکت و مصالح امور مسلمین (با
ما)مشورت بکنید: و امرهم شوری بینهم! از لحاظ دینی میگوییم والا تقاضای
چیز شخصی نداریم؛ شما نمیخواهید در امور مشورت بکنید؟»! حضرت علی میگوید
«خوب، به ایشان بفرمایید مسألهای پیش نیامده که ما با شما مشورت کنیم؛
انشاءالله اگر احتیاجی بود، شما را هم در نظر میگیریم؛ ولی فکر نمیکنم
احتیاجی پیش بیاید»! میبینند نخیر!
(قبلاً) هم ژستهای سیاسیای دیدهاند که معلوم میشود که خطاب مربوط به
طلحه و زبیر است: چنانکه شنیدهاید، با هم رفتهاند بیتالمال را تحویل
بگیرند؛ حضرت امیر، امیر جدید است و طلحه و زبیر هم وزرای جدیدند. حالا که
رژیم جدید روی کار آمده، دارند بیتالمال را تحویل میگیرند. خازن
بیتالمال صورت میدهد و (وقتی که) آنها میخواهند بنشینند و صحبت کنند،
علی چراغ را خاموش میکند. میگویند «چرا چراغ را خاموش میکنی؟» علی
میگوید «حالا میخواهیم صحبت کنیم و صحبت احتیاج به نوشتن ندارد؛ بنابراین
این نور لازم نیست، و چراغ (هم مال) بیتالمال است». این، نه بخاطر اینست
که حضرت امیر میخواهد از آن نکتهسنجیهای خیلی مقدسمآبانه کند! این
مسأله معنی خیلی عمیقتری داشت. میخواهد به اینها بگوید که «آقا، ول
معطلید، بروید! در اینجا یک قطره موم بیتالمال نباید بیهوده بسوزد. هزار
مملوک برای تو کار میکنند، ولی در این رژیم خبری نیست. برو دنبال کارت؛ در
عین حال که البته خیلی به ما لطف کردی، و در آن اعتصاب سقیفه شرکت کردی، و
در شورا میخواستی به ما رأی بدهی و قوم و خویش هم هستی، و طلحه و زبیر هم
هستید، ولی اینجا خبری نیست». اینها میگویند «خوب، پس به ما اجازه بده که
به سفر حج برویم». اینها میخواهند (به عنوان) سفر حج به آنجا بروند و
عایشه را بردارند و از کینههایی که به خاندان پیغمبر دارد، استفاده کنند،
و معلوم است که دارند برای طغیان میروند، ولی بهرحال الان طغیانی
نکردهاند، دو انسانند که، ولو با علی مخالفند، حق دارند به مسافرت بروند،
حق دارند به سفر حج بروند، حق دارند که از آنجا خارج شوند، و نمیشود از
این حق محرومشان کرد؛ حق دو انسان است که بروند.
(طلحه و زبیر)میروند و جنگ جمل را راه میاندازند، در صورتی که علی
میتوانست هر دوی آنها را توقیف کند و نگذارد بروند، و (در این صورت)توطئه
خوابیده بود. اما اینجا فقط دو نفر قربانی نشده بودند. اگر علی جلوی اینها
را میگرفت، فقط دو نفر- طلحه و زبیر- حقشان پایمال نشده بود، (بلکه) به
عنوان نمونه، حق انسان پایمال شده بود، حقی که علی مظهر پاسداری آن است.
علی نیامده که جلوی توطئهها را بگیرد و حکومت را ادامه بدهد و دشمن را
بکوبد. اگر علی را با این ملاک حکومت بسنجیم، همهی اینها قابل انتقاد
است؛ اما اگر با ملاک نمونهسازی، یعنی امامت بسنجیم، هر گاه علی جز این
انجام میداد، به عنوان حاکمِ لایقِ سیاستمدارِ مقتدر و موفق در تاریخ تلقی
میشد، اما به عنوان یک امام هرگز، زیرا امام حق دارد شکست بخورد، اما حق
ندارد که دامنش لکهدار باشد. در جایی که موفقیت او و حکومت او موکول به
نادیده گرفتن حق یک فرد است، امام به عنوان یک مجسمهی مطلق ارزشهای
متعالی، باید که برای همهی نسلها تابلو، نمونه و مظهر باشد. برای حفظ
همان حق یک فرد، باید شکست خودش را و همهی پریشانیها و بدبختیهای خودش و
خانوادهاش را تحمل کند، تا دستش به ناحق آلوده نشود.
امام، به عنوان مظهر حقیقتها و ارزشها، نباید ضعیف باشد، گرچه در زندان،
تنها، نابود شود («ضعیف» یعنی ضعف انسانی). اینست که اگر علی معاویه را
بلافاصله عزل نمیکرد، (بلکه) نوازشش میکرد، و بعد میگفت همه حکام به سفر
حج بروند، و در حج یقه معاویه را میگرفت و او را نگه میداشت و دیگری
(مثل) مالک اشتر را به شام میفرستاد، بر معاویه پیروز شده بود. اما در
اینجا علی یک سیاستمدار پیروز بود، که در تاریخ بسیار داریم؛ ولی در تاریخ
کسی را نداریم، که (به مانند او)، در شورای عمر برای انتخاب خلیفه پیغمبر و
وارث امپراطوری اسلام (یک استانش ایران است) بعد از عمر، (عمل کرده باشد):
علی کاندیدا میشود، و حتی رئیس شورا، به نمایندگی همهی اعضای شورا، دست
بیعت به او میدهد و به او میگوید که «براساس شرط کتاب خدا و روش پیغمبر
با تو بیعت میکنم»، که درست است و (علی هم) قبول دارد، فقط رویه دو خلیفه
را هم شرط میگذارد، و علی اگر میگفت «خیلی خوب»، خلیفه بعد از عمر
میبود، و همهی آن امپراطوری عظیم در دست خودش و بعد خاندانش میماند؛ اما
به قیمت زیردست حکومت پلید مروان و کعبالاحبار (قرار گرفتن) و حتی محکوم
حکومت عثمان (شدن) و حتی تبعید ابوذر و حتی تنها شدن و خانهنشین شدن مجدد
در مدینه و حتی حق بدرقهی ابوذر را در تبعید نداشتن (و به قیمت) خود و همه
خانوادهاش را- همه را- از نظر خلافت محروم گذاشتن، در برابر آنچه که
نمیپسندد «آری» نمیگوید و با وجود همهی این قیمتهای سنگین «نه»
میگوید؛ و با این اصل، راه درست میکند، یک الگوی همیشگی به بشریت میدهد
و یک انسان نمونه را به انسان همیشه نشان میدهد. این، معنی امام در آن بعد
جاودان و مخلدش است. به این وسیله است که او امام میشود، ولو به عنوان
حاکم شکست خورده، محروم شده، و خود و خانوادهاش را نابود کرده؛ برای این
که یک امام، یعنی یک پیشوا و جلودار سیر حرکت انسان در همیشه و در همهی
زمانها، باشد، این است که او (مقام) حاکم پیروزی را که بلافاصله بعد از
مرگش میمیرد، انتخاب نکرد، (بلکه نقش) امامی (را برگزید) که بلافاصله پس
از «نه» گفتنش شکست خورد و خانهنشین شد، اما پس از مرگش نیز به حیاتش
ادامه داد و هر روز میبینیم زندهتر و امروز از همیشه زندهتر و بیشاز
همیشه مورد احتیاج است؛ و قلبهایی که به انسانیت، آزادی، عدالت و پاکی و
به انسان بزرگ و عظیم و روح زیبا احساس حرمت و ستایش و نیاز میکنند، بیش
از همه به او و به امامت او محتاجند.
۱۴- نفی مصلحت بخاطر حقیقت، نفی شخصیت
این مسأله عجیبی است و طه حسین میگوید «جملهای و اصلی بزرگتر از این
در زبان بشر نیست». در همین جنگ (جمل)، طلحه و زبیر هستند. (طلحه) «طلحه
الخیر» است. حتی روایتی از قول پیغمبر نقل شده که «هر کس دوست دارد شهیدی
را روی خاک ببیند که زنده راه میرود، به طلحهالخیر نگاه کند». فضائل زبیر
را هم گفتم: او حتی در احد آن همه صمیمانه از پیغمبر دفاع میکند؛ از
سابقون است، (یعنی) جزء ۵ نفر اول، بعد از علی، است که در سال اول بعثت
پیغمبر- در آن دوره- به پیغمبر گرویدند و در تمام بیست و سه سال با پیغمبر
جهاد کردند. اینها برای خودشان حیثیت و شرافت و افتخار و وجهه ملی و
عمومی کسب کردند و چهرههای مقدس اسلام و برجستگان و نزدیکان پیغمبر
(شدند). اینها چنین آدمهایی بودند، و حالا در برابر علی ایستادند، برای
این که حکومت بصره را میخواستند و علی به آنها نداده است، و اینها
نمیتوانند تحمل کنند که بعد از این همه مدت، از شخصیتشان بگذرند و «هیچ»
شوند.
عایشه، که میاندار است، امالمؤمنین است، و طلحه و زبیر دو محبوب و صحابی
نزدیک و مهاجر و عزیز پیامبر. یکی از اصحاب علی میگوید «اگر اینها به صلح
راضی نشدند، چکار میکنی؟» میگوید «خوب، با آنها شمشیر میزنیم»! میگوید
«یعنی مگر ممکن است طلحه و زبیر و امالمؤمنین بر باطل باشند؟»! علی اینجا
فرمانی میدهد که امروز واقعاً همچون درسی برای همه بشریت است. میگوید
«ارزشمردان را به حق باید مقایسه کرد و سنجید، نه ارزش حق و حقیقت را به
شخصیت و جلال و شکوه رجال»: مرد را- رجل را- با اصل حق مقایسه کن، نه این
که حق را براساس مرد! حق و باطل ضوابط و مبانییی دارند که باید آنها را
بشناسی؛ به سابقه و لاحقه و شخصیت و چهره و هیکل آدمها کاری نداشته باش؛
(آنها را) با این اصل بسنج و محک بزن؛ اگر درست درآمد، درست است؛ اگر نه،
بگو «نه»، ولشان کن؛ هر چه بت هم باشند، ولشان کن. این، آدمشکنی و
شخصیتشکنی است، در برابر حقیقتپرستی.
۱۵- انساندوستی
انساندوستی علی از تمام زوایای سخنش با (چنان) شدتی روشن و آشکار است
که برای فردی که علی را از نظر دینی و از نظر اسلامی مقایسه نمیکند،
(بلکه) فقط میخواهد از نظر ارزشهای انسانی ارزیابی کند، قابل تصور و باور
نیست. در مورد انسانهایی که جزء مذهب ما نیستند، اما انسانند و تحت نظام و
رهبری جامعه اسلامی هستند، میگوید: دمائهم کدمائنا و اموالهم کاموالنا
همهی انسانها خونهاشان مثل خون ما مسلمانها و اموالشان مثل اموال ما
مسلمانهاست، این، غیر از رابطهی جنگ و رابطهی دشمنی است، که در آنجا
میبینیم علی میداندار جهاد است. (در اینجا) مسأله رابطهی انسانی و نفی
آنچه بنام تعصبهای مذهبی وجود دارد، مطرح است. بعد: انهم صنفان: آدمهادو
صنف هستند. اما اخ لک فیالدین: یا از نظر دینی برادر تو هستند، او نظیر لک
فیالخلق: یا از نظر دینی با تو مشترک نیستند، ولی از نظر سرشت و نوعیت
بشری نظیر تو هستند. حتی به حاکمش مینویسد: حقوق اقلیتهایی را که از نظر
مذهبی با تو شریک نیستند، اما در این رژیم رسمی دینی، تحت رهبری و قیادت تو
زندگی میکنند، بیشتر از کسانی که در طبقه حاکم هستند و یا دین رسمی دارند
و جزء اکثریتاند، مراعات کن. حتی مجال نده که آنها حقشان را از تو مطالبه
کنند؛ تو به سراغشان برو و حقشان را بده.
در ترکتازیها و تجاوزاتی که بنیامیه به مرزهای قلمرو حکومت علی میکردند،
یک زن یهودی که در ذمه حکومت علی و در ذمهی مسئولیت حکومت اسلامی بوده،
آسیب دیده یا کشته شده بود؛ علی بخاطر این که باید از او دفاع میشده، ولی
دفاع نشده و او نتوانسته از او در برابر مخالف و دشمن دفاع کند، بقدری
خشمگین میشود که محکم و با خشم و عقده در مسجد فریاد میزند که «اگر
انسانی از این ننگ بمیرد، سرزنشش نکنید»!
الان میبینیم که تمام بنیانگذاران اعلامیه حقوق بشر، «قربانیان ظلم و
جنایت انسانیت» (بقول آقای ژان پل سارتر، که به یهودیها میگفت!)، و همه
کسانی که دموکراسی، لیبرالیسم، اومانیسم، انقلاب کبیر فرانسه، اعلامیهی
حقوق بشر، ملل متحد و امثال اینها را برای قرن ما ساختند، چگونه با همین
مسلمین رفتار میکنند و آنها را پاداش میدهند! و چگونه میلیونها مسلمان
را در ذمهی همین یهود به زور جنایت و به زور بمب و اسلحه نگه می دارند!
بنابراین در آنچه (میگویم) مسألهی تعصب مذهبی و شخصیتپرستی مربوط به یک
دین خاص و فرقه خاص نیست. میبینید که دارم مسأله را در سطح مطلقترین و
متعالیترین ارزشهای انسانی ارزیابی میکنم.
متأسفانه دیگر وقت نیست. فقط میخواستم یک چیز دیگر را بگویم: علی را
میبینیم که در همه ابعاد بصورت نمونه و مطلق است: کارگر یدی است، مثل یک
مجسمه طبقه کارگر که با دست کار میکند؛ اگر امروز بخواهند مجسمه زارع و
کارگر (پرولتر) را بریزند، باید مجسمه علی را بریزند، کسی که با دستش،
دستی که آن نثر زیبا را مینویسد، با همان دست سنگلاخ مدینه را میکند و آب
از آن بیرون میآورد.
والسلام
برگرفته از على مجموعه آثار ۲۶
|