|
|
|
|
|
حضرت علی را تا آن حد آزار میکردند، که وقتی که علی به مسجد میآمد (قبل
از جنگ) و مردم پشت سر علی نماز میخواندند، گروهی از اینها در گوشهای
جمع میشدند و اخلال میکردند و آیات قرآن را راجع به مشرکین و راجع به
کسانی که مرتد شدند به کنایه میگفتند؛ اما علی در برابر آنها نماز
میخواند. آنها اخلال میکردند، فحش میدادند و اتهام میزدند، (ولی) در
موقعی که آیات را به کنایه میخواندند، علی، به عنوان این که قرآن خوانده
میشود، سکوت میکرد، و بعد نمازش را ادامه میداد؛ باز آنان آیهای دیگر
میخواندند، باز علی ساکت میشد و آیات را گوش میداد، بعد باز نمازش را
ادامه میداد؛ باز یکی دیگر آیهای دیگر میخواند، باز علی ساکت میشد؛
آیهای دیگر میخواندند، ساکت میشد و ... در تمام مدت در برابر اخلال
اینها و رسوایی و دشنام و تهمت و توهین به این شکل، در خود کوفه و در
مسجد، عکسالعمل علی این بود. و از این عجیبتر این که یک کدام از اینها
را تهدید نکرد، یک کدام از اینها را توقیف نکرد، یک کدام از اینها را کتک
نزد و حتی یک روز هم حقوق یک کدام از اینها را از بیتالمال به تأخیر
نیانداخت. همهی این خوارج از بیتالمال، مثل سابق، حقوق میگرفتند، در
حالی که به این شدت نه تنها علی را، در خود پایتخت علی، کافر اعلام
میکردند، بلکه کسانی را هم که به تکفیر علی رأی نمیدادند، کافر میگفتند.
اما علی حقوق همه را میداد و به این شکل در برابرشان رفتار میکرد؛ تا
بجایی رسید که دید آنها لشکرکشی کردند و جنگ نهروان را راه انداختند. در
آنجا یکمرتبه چهرهی دیگر علی ظاهر میشود؛ در انجا علی دیگر در صحنه است.
در آنجاست که از چهارهزار نفر، به شمشیر، فقط ۹ نفر- طبق روایتی (بقیه همه
دروغند)- میمانند.
یکی از همین خوارج شب از جلوی خیمه رد میشود و با یک آهنگ خیلی سوزناک و
... قرآن میخواند و مناجات میکند و گریه میکند، (در حالی که) میخواهد
فردا با علی بجنگد. یکی از اصحاب علی، که احساساتی است، تحت تأثیر قرار
میگیرد و میگوید: این چقدر با حال است و چه کرامات و حالاتی دارد! علی
میگوید: فردا حالاتش را به تو میگویم. فردا، همینطور که رد میشود،
نیزهاش را در لجن جویی فرو میکند و جنازهی او را در میآورد و میگوید:
این همان کسی است که دیشب آن حالات را داشت و فردایش از اکنون بسیار بدتر
است! این، علی دیگری است، یک جور دیگر است!
۱۱- زهد انقلابی و عبادت؛ تکیه بر عدالت
(علی)، مظهر عبادت، خلوت و تنهایی در اوجی است که سلسلههای عرفانی و
سلسلههای ریاضتکش تصوف و همچنین اقطابی که تمام زندگیشان را در ریاضت و
عبادت خلاصه کردهاند، قهرمان، مظهر و سمبلشان علی است. این، یک بعد دیگر
است؛ بعدی که ضد مردی است که شمشیر میزند، (ضد) مردی است که در سیاست
مبارزه میکند، (ضد) مردی است که به زیباترین امکانی که در زبان است، سخن
میگوید و به عمیقترین اندیشهی حکیمانه میاندیشد: ریاضت، تنهایی، عبادت.
شما حالات او را در گوشههایی که با خداوند خلوت کرده و در معراجهای
روحانی و روحیای که داشته و هر کس به اندازه شعور و احساس خودش میتواند
حدس بزند که چه داشته شنیدهاند. و در کنار همهی این مسائل، کسی که شب و
روزش را در جنگ و جهاد و مبارزه، در کشمکش، در اندیشیدن، در نوشتن، در صحنه
و در مسئولیت روزمره اجتماعی است، یک پدر و یک همسر در حد انسانی است که
گویی برای خانواده ساخته شده است. با فاطمه کارهای خانه ی خود را تقسیم
کردهاند؛ نه این که «کار بیرون مال من است، کار درون مال تو است»؛ نه! در
کار داخل خانه تقسیمبندی دقیق شده است، و در تمام مدت، در خانه، علی کار
خودش را میکند و فاطمه کار خودش را؛ و برای یک مرد در خانه، کافی است که
بگویم علی بهرحال همسر فاطمه است و بچههایی که تربیت کرده معلوم است که چه
کسانی هستند: کسانی هستند که هر کدامشان یکی از ابعاد علی هستند، در اوج
مطلقش، بشکل امام، نمونهی اعلی، متعال و ایدهآل: زینب، حسین، حسن.
زهد علی، یک زهد انقلابی است؛ زهدی است که ما نمیشناسیم. ما یا آدم
برخوردار فاسد پرخور حریص را میشناسیم، یا آدم زاهد را؛ آدمی که فقط زاهد
است، برای این که زاهد است؛ آدمی که در دنیا خودش را از پول و نان و لذت و
چیزهای مشروع هم محروم میکند. اما برای چه؟ برای این که همه این چیزها را،
فقط خودش، در آخرت بدست آورد! خوب برای مردم چی؟
هیچ، این اصلاً به کار مردم مربوط نیست! اینجا کم غذا میخورد، برای این که
آنجا بیشتر بخورد! خوب پس ما چی؟ هیچ، اصلاً ربطی به جامعه ندارد!
معاملهای است که خودش با تقدیر خودش کرده است! اصلاً مال دنیا را بد
میداند، لذت را بد میداند، ثروت را بد میداند، و بیکاره هم هست! این
زاهد است. (اما) زهد علی یک زهد انقلابی است. زهد انقلابی یعنی چه؟ زهد علی
عبارتاست از تحمل فقر برای مبارزه با فقر، تحمل گرسنگی برای مبارزه با
گرسنگی، صرفنظر کردن از نان خویش برای بدست آوردن نان مردم، و همچنین، از
نظر زندگی فردی، هر چه بیشتر سبکبار بودن، بینیاز بودن و به نانی و نمکی
سیر شدن و خود و خانواده را سیر کردن، تا در مبارزه برای سیر کردن مردم
گرسنهی زمان خودش هیچگونه سنگینی بار زندگی فردی نداشته باشد. این زهد،
برای مبارزه با کار «روشنفکران»ی است که با قسط و قرض، و قرض و قسط، قسط و
قرض، در همان سال اول و دوم، «اخته» میشوند! و نیز برای سبکبار ماندن، و
برای اینست که در راه تأمین اقتصاد مردم، عدالت مردم، نان مردم و
برخورداری مردم، آدم هیچ چیز نداشته باشد که دلهرهی از دست دادن آن را
داشته باشد و برای حفظ آن محافظهکاری کند. این است زهد و قناعت:
بیمهکنندهی انسان بودن انسان و بیمهکنندهی انسان مسئول و مجاهد در راه
مسئولیت و جهادش.
برای چیست که عبدالرحمنبن عوفها و حتی زبیرها نتوانستند با علی بیایند؟
زبیر کیست؟ پسرعمه علی است. زبیر کسی است که پیغمبر آن همه دوستش داشت؛
کسی است که پسر صفیه- دختر عبدالمطلب- است؛ و کسی است که موقعی که خلافت در
سقیفه بدست ابوبکر افتاد و علی محروم ماند، در خانه علی و به دفاع از علی
متحصن شد. زبیر کسی است که در شورای عمر، که در آن باند عبدالرحمن میخواست
عثمان را روی کار بیاورد، نسبت به علی تمایل داشت؛ او کسی است که به نفع
علی با عثمان جنگید. چرا او نمیتواند تا آخر با علی بماند؟ برای این که
«آقا» یکهزار برده خریده است، تا برای ارباب کار کنند و غروب به غروب هر
کدام یک مقدار دینار و درهم به ارباب بدهند. با ماندن با علی نمیشد اینها
را نگهداشت!
عبدالرحمنبن عوف برای اولین بار در «عقیق» کاخ دارد. عقیق کجاست؟ نقطهای
خوش آبوهوا و ییلاقی در بیرون شهر مدینه بود، که حالا جزء شهر است. جایی
است که پیغمبر یک بار در باغ یکی از اصحاب به میهمانی رفته بود؛ از آنجا که
برگشت، به عایشه- همسرش- گفت که «چقدر دوست داشتم که ما در عقیق اتاقی
میداشتیم؛ آب و هوای خیلی خوبی دارد و خیلی سرد و خرم و باز است». (در آن
زمان) پیغمبر در مدینه، با هوایی به آن گرمی و گرفتگی و با بحبوح جمعیت، در
خانههایی که معلوم بود چقدر است، زندگی میکرد و آن هم، صحن حیاتش مسجد
بود، که صد تا صد و بیست نفر از «اصحاب صفه» در آنجا میخوابیدند. عایشه
میگوید «خوب، زمینی در آنجا بگیریم و بسازیم» (فقط زمین مهم بوده و ساختن
مثل حالا خرج نداشته: فقط با گل میساختند، آنطور که پیغمبر میساخت).
میگوید «زمینها را مردم گرفتهاند و دیگر زمین بازی نیست که ما برویم و
بگیریم و اطاقی برای خودمان درست کنیم؛ پول هم که نیست که بخریم». این
زندگی محمد است. آن وقت عبدالرحمن در همین عقیق کاخ میسازد، و برای همین
هم هست که در شورا رئیس مجلس میشود و هزار حقه میزند که عثمان روی کار
بیاید، (چرا که) اگر علی روی کار بیاید کاخ را روی سرش خراب میکند-
نمیشود! همه میدانستند که علی چکاره است؛ فقط ما نبودیم که کشفش کردیم؛
خود آنها بهتر از ما میشناختندش که چکاره است؛ نمیشود با او کنار آمد!
عقیل برادر بزرگتر خود علی است. علی به عقیل احترام میگذارد و اصلاً دلش
به حال او میسوزد و از این که فقیر و نابیناست، نسبت به او خیلی ترحم
میورزد. حالا (علی) به حکومت رسیده، و «داداش»ش آمده که: «خوب، حالا وضع
ما چطوری شده؟ ما زن و بچه و عیال و ... (داریم)». علی یکمرتبه آتش را روی
پوست دستش میگذارد! داد میکشد که «چیست؟ چرا اینکار را کردی؟ دستم
سوخت». علی میگوید: «خوب، شوخی کردم، چرا اینقدر داد میزنی؟ یک تکه انبر
داغ کردم. تو از یک ذره گرمای انبری که من- برادرت- به شوخی، به دستت اشاره
کردم، آنقدر جیغت درآمد، و آن وقت چگونه از آن آتشی که تو داری داغ میکنی
که مرا بسوزانی، از آتشی که فردا با غضب خداوند- نه شوخی برادر- داغ و
برافروخته خواهد شد، به فریاد نمیآیی؟»
(عقیل) به فریاد میآید و بیرون میرود؛ اما دیگر طاقت نمیآورد. زهد و عدل
خشن علی در راه حقیقت، تحملش حتی برای آدمهایی مثل عقیل، که در خانهی
ابوطالب بزرگ شده، دشوار است. در همان موقعی که معاویه با علی درگیری دارد،
نزد او میرود، و اوست که با استقبال از او پذیرایی میکند، هر چه
میخواهد، میدهد. ببینید اگر در آن دورهی اشرافیت قبائلی کسی بگوید «علی
نمیتواند برادرش را نگاه دارد و او از خشونتش به دشمن پناه آورده است»
چقدر به او صدمه میخورد! این آدم چطور میتواند رجال و اصحاب و آدمهایی
را که سرشان به کلاهشان میارزد، نگهدارد؟
علی، که در عدالت به این شدت و با این خشونت است، مظهر یک گرایش خاص، یک
جبههی خاص و یک طبقهی خاص از نظر اجتماعی است، چنانچه از نظر بینش و
برداشت اعتقادی، یک جهت خاص، یک گرایش و یک نوع بینش و فهم خاص از اسلام او
را نشان میدهد.
|
|
|
|