Go to Homepage

انتظار، مذهب اعتراض

بخش ۵

دکتر علی‌ شریعتی



Print

زندگى نامه
شریعتی در یک نگاه
فهرست مجموعه آثار
كتب و مقالات
سخنرانى‌ها
اشعار
انتشارات
گالرى عكس‌ها
ویدئو و صوتى‌
دفتر يادبود
كاوشگر سايت
تماس
صفحه اوّل
English Site
آري، در چنين طوفاني و از ميان چنين رنگ‌ها و نيرنگ‌هايي، عوامي كه مثل انعام پرورده شده‌اند، توان آن را دارند كه چهره «علي وار» زمانش را بازشناسند و او را در خلوت خاموشي و تنهايي و محكوميتش بيابند، از زير ضربه‌های دشمن و دوست بيرون كشند و بر كرسي ايمان و زندگي خويش بنشانند و سرنوشت معاش و معاد، عقل و احساس، خود و جمع و حال و فرداي خود را به او سپارند؟ در چنين جامعه‌ای و جوي، معمولاً عوامل استثمار و استبداد و استحمار مردم، جناح‌های مارقين و ناكثين و قاسطين، كه بر انديشه‌های فلج شده و ايمان‌های منجمد شده آفتاب نخورده حكومت مي‌رانند، در «سقيفه»‌های پنهان و آشكار، اجماع قبايل و افواج اصحاب كبار و انصار خويش را، بر «شيخ» و يا «شيخين» و يا «شيوخ» خويش فراهم مي‌سازند و آنگاه، در مسجد و مساجد، از عوام كالانعام «بيعت مي‌گيرند» و سيماهاي ساده و صميمي و «علي گونه» را‌‌ـ كه اگر هست، باز در اينجا هست‌‌ـ در محاق فرو مي‌برند و به سادگي كنارشان مي‌زنند و يا لااقل، يكي در كنار ديگران.

اين است وضع، در دوران غيبت و تقليد و تقيه، كه دستگاه‌های زور و تزوير، از اصل «انتظار» و «غيبت» فرصت طلبي مي‌كنند زيرا، در دوره تقيه‌‌ـ چنانكه باز علي (ع) مي‌گويد‌‌ـ پاك مردان آگاه و مخلص، در گمنامي و خواري، از معركه زنده و جريان حيات و حركت و زندگي بر كنار مي‌مانند، دل دردمند و داغدار، جان سوگوار و مجروح، افسرده و نوميد، شكست خورده و مطرود، تنها و بي‌توان و ... اينان تك‌مرداني هستند كه گروه و طبقه ندارند، خلق را با اخلاص، به روشنايي و حق خواندند اما بي‌ثمر، تلاش كردند و شكست خوردند و در توان كم شدند؛ كشته شدند و در شمار كم شدند.

به اين شكل مي‌بينيم كه زمام مذهب، تفسير مذهب، تفهيم مذهب، آگاهي مذهب و همچنين رسالتي كه مذهب بر عهده مردم مي‌نهد و بايد به وسيله امام انجام گيرد توسط گروهي به نيابت او و به نفع خودشان و گروه‌های وابسته شان، تعهد مي‌گردد.

يكي از علماي سابق اصفهان كه همه او را مي‌شناسند و خيلي ساده و متقي بود و بسيار محتاط، از ترس آنكه سهم امام به نااهل نرسد، پول‌هایی را كه از بابت وجوهات و سهم امام مي‌گرفت، به اين عنوان كه من نمي‌دانم درچه مورد و به چه نحو خرج كنم تا امام واقعاً راضي باشد، در محلي كه هيچ كس خبر نداشته پنهان مي‌نمود تا هر وقت امام زمان ظهور كرد، خودش با علم امامت، محل پول‌ها را مي‌كند و به مصرف واقعيش مي‌رساند! در همان دوره‌ای كه فلان طلبه شكمش از گرسنگي در فغان و در غوغا بود، بلكه مبلغان و مروجان صميمي و حقيقي در مضيقه و عسرت بودند و زماني كه مذهب اين اندازه به كمك مادي احتياج داشت و مسؤولين مذهب حقاً مي‌بايستي در معرفي مذهب و آگاهي عمومي اين پول‌ها را به مصرف مي‌رساندند آن را بدين صورت‌ها از بين مي‌بردند.

البته اين بدترين صورتي نيست كه اين پول‌ها از بين رفته، بلكه از اين بدترش هم هست، كه شرح آن ناگفتن اولي. اين است كه، وقتي، مردم يك جامعه قدرت انتخاب و تشخيص را نداشتند و نتوانستند «امام گونه»‌ای را به نيابت امام برگزينند و همدستي‌ها و همداستاني‌های آگاهانه و ناآگاهانه، مستقيم و غير مستقيم ميان «جهل خويش و مرض دوست و غرض دشمن» توانست چهره‌های تابناك پاكي و هوشياري و عشق و اخلاص و پايداري و دليري و دانش و ... را يا به فراموشي سپارد و يا لكه‌دار نمايد، آنگاه، به جاي آنها، كساني بر سرنوشت روح وايمان و زندگي و مذهب اين جامعه مسلط مي‌شوند كه يا ناپاكان تيزمغزند و يا پاكان بي‌مغز و اين هر دو يكي است؛ نه، دومي بدتر است.

و گروه ديگري مي‌گويند: اكنون كه حكومت حق و استقرار عدالت را به ظهور منجي غيبي موكول كرديم، پس در حال حاضر راه باز است براي حكومت هر ناحقي و ميدان باز است براي اينكه هر نظامي، هر رويه‌ای و هر رژيمي را در حكومت خود پيش بگيريم، اگر حكومت ما صالح است كه بايد به خاطر صالح بودن ما قبولمان كنيد و اگر فاسد و به فساد بيشتر مي‌رويم چون در ظهور مصلح غيبي تسريع مي‌كنيم بايد ما را بپذيريد.

مي‌بينيم كه غيبت‌‌ـ با اين گونه توجيه از «انتظار منفي»‌‌ـ بهترين وسيله است براي كساني كه جنايت وظلم و فساد و ستم مي‌كنند و دين و مذهب را آلت منافع گروهي و مادي و سياسي و معنوي خودشان كرده‌اند تا به نيابت امام از پيروان او كار بگيرند و بر گرده انديشه و اقتصاد و زندگي و كوشش و فعاليت آنها سوار شوند.

انتظار مثبت

اما همين اصول با همين اعتقادات‌‌ـ يعني اعتقاد به انتظار، اعتقاد به دوره غيبت و اعتقاد به جبري و حتمي بودن نجات در آخرالزمان، يك رويه متضاد با اين رويه دارد كه بزرگترين قدرت نفي كننده اين عوامل است و مردمي كه مجهز به اين ايدئولوژيند نيرومندترين سلاح را براي نابودي فساد و بزرگترين ضربه را براي كوبيدن ظلم و بزرگترين انرژي براي حركت به طرف آينده دارا مي‌باشند.

در اين رويه دوم كه عرض كردم حرف‌هایی دارم كه هر كدام دو سه جمله بيشتر نیست و بايد به آن با دقت توجه نمود.

۱. انتظار هم يك اصل فكري اجتماعي و هم يك اصل فطري انساني است به اين معني كه اساساً انسان موجودي است منتظر و هر كه انسان تر، منتظرتر، و همچنين جامعه بشري، به معناي اعم، داراي «غريزه انتظار» است، چه جامعه طبقاتي، چه جامعه ملي و چه جامعه گروهي و بر اساس همين اصل است كه اعتقاد به مسيح از ابتدا در جوامع بشري وجود داشته و به همين دليل است كه تاريخ مي‌گويد همه جامعه‌های بزرگ جامعه‌های منتظرند.

همه فرهنگ‌هایی كه مي‌شناسيم داراي دو شاخص مشتركنند:

يكي اينكه هر تمدني و فرهنگي (حتي جامعه‌های عقب مانده و ابتدايي)‌‌ـ بنا به گفته قصه‌ها و اساطير خود‌‌ـ در دورترين گذشته خويش داراي «عصر طلايي» بوده كه درآن عصر، عدالت و آرامش و صلح و عشق وجود داشته و سپس از بين رفته و دوره فساد و تيرگي و ظلم به وجود آمده است.

ديگر آنكه معتقد به انقلاب بزرگ و نجات بخش در آينده و بازگشت به عصر طلايي، عصر پيروزي عدالت و برابري و قسط مي‌باشد.

اين اعتقاد همه جوامع بشري است و چنانكه گفتم تجلي غريزه جامعه است، چه، جامعه موجود زنده‌ای است و موجود انساني زنده، منتظر است و اگر منتظر نباشد حركت نمي‌كند و تن به آنچه هست مي‌دهد.

اصل مسيانيسم كه در جامعه شناسي به عنوان يك بحث بسيار عميق و مهم مطرح است‌‌ـ‌ به معناي اصل اعتقاد جامعه بشري به مسيح يا موعود مي‌باشد و بنابراين، هم تاريخ به ما مي‌گويد كه جامعه‌ها همواره معتقد به پيروزي قطعي حقيقت و عدالت و آزادي بشريت در آينده‌اند و هم جامعه شناسي‌‌ـ به عنوان مسيانيسم‌‌ـ معتقد است كه هر جامعه‌ای در نهاد خويش اين اعتقاد را به عنوان عكس‌العمل طبيعي و فطري ساختمان خودش، در توجيه‌های مختلف، دارد. از اين اصل، در اومانيسم و انسان‌شناسي يك اصل كلي به نام «فوتوريسم» استنباط شده كه به معناي اصالت آينده و آينده گرايي است و فوتوريسم يعني مكتبي، ايدئولوژي‌ای و مذهبي كه بر اساس آينده مبتني است و پيروانش را به آينده مي‌راند. فوتوريسم يكي از مترقي‌ترين انواع تلقي زندگي انسان و حركت تاريخ است براي اينكه، در برابر آن، اصل محافظه‌كاري و استاتوكو يعني وضع موجود آن چنانكه هست و بينش كلاسيسيسم يعني گذشته‌گرايي و ارتجاع و سنت‌گرايي قرار دارد. قرآن اين اصل را چنين بيان مي‌كند:

«و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم؟ »

اين آيه در جنگ احد نازل شد، پس از آنكه مشركان هياهو به راه انداختند كه پيغمبر كشته شده و عده‌ای از اصحاب گفتند حال كه پيغمبر كشته شده پس خوب است كسي را نزد عبدالله ابي بفرستيم تا از ابوسفيان براي ما امان بگيرد و عده ديگري گفتند قضيه تمام شده و بهتر است فرار كنيم. ببينيد اين انديشه چقدر مترقي است كه مي‌گويد:

حتي شما پيروان پيغمبر اسلام نبايد در شخص پيغمبر متوقف شويد، پيغمبر پرستي و اصالت پيغمبر مطرح نيست، اصالت يك مكتب و فكر هدف است و پيغمبر به خاطر اينكه در راه آن هدف راهنما و راهبر است ارزش دارد، او كارش اين است كه مثل پيغمبران ديگر آمده، پيامي رسانده و راهي نشان داده و مي‌رود، اگر مرد يا كشته شد، شما باز به عقب برمي‌گرديد‌؟ «انقبلتم علي اعقابكم» يعني ميمون وار، پشتك وارو مي‌زنيد؟ عقبگرد مي‌كنيد؟ واپس مي‌رويد؟

ارتجاع! گذشته گرايي! جلو برويد. ولو پيغمبر در خانه‌اش بميرد و يا در احد كشته شود. شما بايد جلو برويد، اين يك حركت مترقي است، متوقف نشدن در حال است، متوقف نشدن در شخصيت است، دل نبستن و رو نكردن به گذشته است، رو به آينده رفتن است. اصولاً اعتقاد به موعود واصل انتظار يعني آينده‌گرايي، حركت به طرف آينده‌ای كه جبراً پيش خواهد آمد و اساساً آدم منتظر يعني منتظر آينده و الا نمي‌شود كه كسي منتظر گذشته باشد. آنكه منتظر است اميدوار است، وآنكه اميد دارد زنده است.

۲. انتظار، سنتز تضاد ميان دو اصل متناقض با هم است: يكي «حقيقت» و ديگري «واقعيت». فرض كنيم ما به يك حقيقت و به يك ديني معتقديم و اعتقاد داريم كه دين، بر حق است و انسان را، نجات و عدالت را استقرار مي‌دهد و چون حق است و حقيقت پيروز است و اين كتاب بهترين كتاب و اين پيغمبر بهترين پيغمبر است و اين راهي است كه انسان را به كمال و نجات سوق مي‌دهد، اين اصول اعتقادي و حقيقتي است كه ما به آن معتقديم، اما واقعيت ضد اينها را نشان مي‌دهد.

ما معتقديم كه قرآن براي نجات بشريت آمده و پيغمبر براي رهايي انسان از ظلم و زور و اشرافيت و خون پرستي و قوميت وذلت و استضعاف و استثمار و مبارزه با جهل و عقب ماندگي آمده و معتقديم كه علي و فرزندان او و رهبران شيعه جانشينان پيغمبرند و عقيده به تشيع ضامن نجات و هدايت انسان است و اما واقعيت خلاف اين حقيقت را به ما نشان مي‌دهد.

مي‌بينيم كه تا پيغمبر سرش را به زمين گذاشت باز همان‌‌ آش شد و همان كاسه و نظامي كه بر تاريخ حكومت مي‌كرد كم‌كم ادامه پيدا كرد. نه حقيقت بجا ماند و نه عدالت و نه بشريت نجات پيدا كرد، نه ظلم از بين رفت و نه انحراف و فريب و دروغ، آن موقع به نام كسري و قيصر بر مردم حكومت مي‌كردند، حال به نام خليفه پيغمبر، چه فرقي دارد؟ آن موقع بهتر بود، براي آنكه مي‌گفت آمده‌ام غارت كنم، مثلاً وقتي اسكندر به ايران مي‌آمد گفت من آمده‌ام تخت جمشيد را آتش بزنم و ايران را غارت كنم و هخامنشي را از بين ببرم و نظام و نژاد مقدوني و يوناني را در شرق و غرب عالم حاكم كنم و همه قدرت‌های دنيا را در مشت خود نگه دارم، و همين كار را هم مي‌كرد. ولي در تاريخ اسلام همان قيصر و خسرو مي‌گويد من آمده‌ام تا عدالت را به جاي ظلم در جهان استقرار بخشم و سنت پيغمبر و قوانين قرآن را احيا كنم و به جهاد مقدس آمده‌ام، اما غارت مي‌كند. اين چه فرقي كرده؟ چه پيروزي به دست آمده؟ قرآن كجا توده مردم را از زير بار ستم نجات داده؟ علي كجا در رهبري مردم عليه ظلم و زور موفق شده؟ خودش شكست خورد و مورد ظلم واقع شده است. امامت كه يك نظام رهبري معصوم به جانشيني پيغمبر و به جاي رهبري خائن است، كجا توانست انسان را از رهبري معصوم برخوردار كند؟ خودشان در زندان‌ها از بين رفتند.

پس مي‌بينيم وضع موجود يعني واقعيتي كه در عالم خارج واقع شده است، با حقيقتي كه دراسلام، به آن معتقديم، تناقض دارد. چه بكنيم؟ اسلام انسان را نجات مي‌دهد وعدالت و ترقي را به وجود مي‌آورد اما اسلامي كه واقعيت يافت برخلاف اين كار و اين راه عمل كرد.

آنچه را كه ما به آن معتقديم، حق مي‌دانيم و ضامن عزت و نجات بشر، اما آنچه كه هست نه بشريت نجات يافته و نه عدالت و آزادي در زمين و درجامعه اسلامي مستقر گشته است.

حقيقت، آگاهي و عدالت و نجات و آزادي مردم را شعار مي‌دهد و تضمين مي‌كند اما واقعيت، ضد عدالت و ضدمردم وضد علم و آگاهي است. اين دو را چگونه مي‌توان با هم جمع كرد؟

اگر فرض كنيم ما انساني هستيم كه در تمام هزار و چهارصد سال تاريخ اسلام زندگي كرده‌ايم، مي‌بينيم كه در هيچ يك از اين دوره‌ها قرآن پيروز نشده، پیغمبر اسلام پیروز نشده، علی پیروز نشده، فرزندان و یاران او پیروز نشده‌اند. ابوذر در همان عصر اول اسلام به دست نزديكترين اصحاب خود پيغمبر در ربذه مدفون شده است و ما مردم محروم هم كه پيش از اسلام قرباني ظلم و بهره‌كشي و اشرافيت و جهل و فقر بوديم و به اميد آزادي و عزت و عدالت به اسلام گرويديم، پس از اسلام نيز غارت شديم و شكنجه ديديم و با گرسنگي و ظلم و تبعيض همدم مانديم.

طبعاً اين سؤال به ذهن ما مي‌آيد:

آيا ديني كه براي نجات بشريت و استقرار عدالت جهاني آمد شكست خورد؟ از بين رفت؟ يعني مي‌شود گفت كه خدا پيغمبرش را فرستاد، و كتابي كه بالاترين و عالي‌ترين كتاب وحي است به دستش داد، و براي نجات بشريت مبعوثش نمود، و او هم جانشينان خود را براي رهبري مردم تعيين كرد، اما در وسط كار منصرف شد؟ و از آن هدف اساسي كه تربيت بشريت و عدالت و نجات انسان و نابودي شيطان و شيطنت در زمين و پيروزي روح خداوند در انسان و عدالت در تاريخ است پشيمان شد؟

يا نه، خدا منصرف نشد و پيامبر و ائمه دين او چنانكه ديديم كارخودشان را كردند اما «زور پرزور بود»، از عهده برنيامدند و همه از ميان رفتند و شد هيچ؟ ! يا اين دين و اين كتاب و اين رسول شايد برحق نيستند؟ ! وگرنه چگونه مي‌شود از جانب خدا براي نجات مردم مأمور شده باشند وشكست بخورند؟

يك مسلمان نمي‌تواند به هيچ يك از اين سؤال‌ها جواب مثبت بدهد، اسلام دين خدا است و براي نجات آمده است. اما مي‌بينيم كه نجات نداده است. پس چاره‌ای نيست جز اينكه پيروان ديني كه مدعي نجات و سيادت انسان و توده‌های محروم ونابودي ظلم و جنايت و مدعي استقرار يك نظام جهاني به نفع انسانند معتقد باشند كه اين حقيقت اگر چه در طول اين هزار و چهارصد سال نتوانسته به شعارهاي خودش جامه عمل بپوشد اما خواهد پوشاند و قطعاً پيروز خواهد شد و عدالت جبراً مستقر خواهد گشت و عليرغم اين نظام ضد حقيقت كه بر اسلام حاكم شد و بر تاريخ نيز حاكم است و رنجي كه بشريت هنوز از ستم مي‌برد و هرروز قدرت زر و زور بر حقيقت بيشتر مي‌چربد و همچنين عليرغم اين قدرت‌های ابليسي و ضد انساني كه در حال گسترش است و زوال ناپذير مي‌نمايد، جبراً حقيقت محكوم بر واقعيت باطل، ولي حاكم، پيروز مي‌شود و ما منتظر ومؤمن چنين روزي و چنين واقعه‌ای هستيم و چون خداوند به صراحت وعده پيروزي اسلام را در قرآن داده: «ليظهره علي الدين كله»، و نويد داده كه توده‌های ضعيف و مردم جهان را پيشوايان بشريت خواهد كرد و زمين را به آنها خواهد بخشيد و محرومان وارث قدرتمندان و زرپرستان خواهند شد. و مي‌بينيم كه نشده است؛ در تحقق آن شك نداريم، هر چند همه عوامل تاريخي و اجتماعي موجود به نابودي حق و ضعف روزافزون جبهه عدالت گواهي دهند.

اين تضاد ميان «واقعيت باطل حاكم» و «حقيقت نجات‌بخش محكوم» را جز «انتظار» به پيروزي جبري و قطعي حقيقت نمي‌تواند حل كند، مگر اينكه حقيقت را به كلي انكار و دندان طمع پيروزي عدل و نجات و آزادي را براي هميشه بكشيم و به آنچه كه پيش آمده تمكين كنيم.

مي‌بينيم «انتظار» يك ضربه ضد واقعيت حاكم بر جهان و حاكم بر تاريخ و حاكم بر اسلام است.

 




كليه حقوق محفوظ ميباشدددددددد