|
|
|
|
|
بحث امشب دنباله بحثی است که دیشب، تحت عنوان ادامه حیات حضرت علی بعد از
مماتش، طرح کردم، و گفتم که علی در این مورد هم؛ در میان کسانی که پس از
مرگشان زندگی می کنند، دارای امتیاز خاصی است. این امتیاز خاص به این
معناست که زندگی علی پس از وفاتش، در تاریخ انسان گستردهتر و اثربخش تر
است تا زندگی او پیش از مماتش، و علتش را عرض کردم که این است که تاریخ
بشر، تاریخ اجتماعات بشری، به میزانی که از نظر فرهنگ، معنویت، تمدن و علم
پیش می رود، شایستگی بیشتری برای شناختن علی پیدا می کند، و، به عبارتی
دیگر، علی پس از مرگش شناخته تر است تا پیش از مرگش.
زندگی علی پس از مرگش - که می گویم که از زندگی پیش از مماتش درخشان تر،
ثمربخش تر و گسترده تر است-، یعنی معنایی که انسان و مفهومی که جامعه های
اسلامی و مسلمان های آگاه و روشن ودرست از علی می فهمیده اند. علی در تاریخ
اسلام دیگر یک فرد نیست، دیگر تنها یک شخص، یک خویشاوند پیغمبر، یک صحابی
رسول خدا و یک مرد بزرگ و برجسته از میان مردانی که در تکوین قدرت اسلام
سهم داشته اند، نیست؛ بلکه علی به معنای یک فرهنگ، یک مکتب و یک طرز تفکر
است، طرز تفکری که در طول تاریخ به نام «تشيع» شناخته شده. تشیع، به آن
معنایی که در این بحث می خواهم عنوان کنم، عبارت است از کیفیت تلقی خاصی از
حقیقت اسلام.
دیشب عرض کردم که اسلام دینی است که پیغمبر خدا آورده و مبتنی بر وحی و
کتاب خدا (قرآن) است. فرقه ها و مذهب های گوناگون، محققین و شخصیت های
اسلام شناس، در طول تاریخ، بر اساس کیفیت تلقی و چگونگی شناختی که نسب به
اسلام دارند، به دسته های گوناگونی تقسیم می شوند.
(از این میان) تشیع، بر خلاف آن چه که امروز معمولاً و غالباً تعلیم می
دهیم، عبارت از افزودن دو اصل بر اصول سه گانه اسلام نیست. معمولاً ما چنین
می پنداریم که اصول واقعی اسلام سه اصل است: توحید، نبوت، و معاد؛ و
معتقدیم که کسانی که به این سه اصل باور دارند، مسلمانند و به اسلام واقف و
آشنا، اما کسانی که دو اصل دیگر را در کنار این سه اصل، که اصول اسلام است،
می افزایند، شیعه هستند. بنابراین تصور عامیانه چنین است که تشیع، بنا به
مصالح سیاسی یا اجتماعی اش یا به خاطر علی و یا به خاطر مصلحت جامعه، دو
اصل بر اصولی که به نام اسلام عرضه شده است، افزوده و آن دو اصل «امامت» و
«عدل» است.
دیشب عرض کردم که برعکس، تشیع به این معنا نیست که اسلام را در سه اصل می
شناسیم و دو اصل، بنام تشیع، به آن اضافه می کنیم. تشیع یعنی تفکر و تلقی و
فهم کسانی که اسلام را مبتنی بر پنج اصل می دانند. تشیع واقعی و علمی، تشیع
کسانی است که دین اسلام را - همان دینی که محمد آورده و همان اصولی که از
قرآن استنباط می شود - با پنج اصل می فهمند.
من که شیعه علی هستم، اسلام را با پنج اصل می فهمم: توحید، نبوت، معاد، عدل
و امامت. اختلاف سر تعبیر است بنابراین آنچه را که من اعتراض دارم، این است
که ما نباید بگوییم «اصل دین سه است و اصول مذهب شیعه پنج»، که بعد مچ ما
را بگیرند که «پس تو کیستی که دو اصل بر اصل اسلام - که خودت قبول داری
اسلام سه اصل است - می افزایی؟» و ما هیچ جوابی در برابر چنین سئوالی
نداشته باشیم؛ زیرا طبق عقیده اسلامیمان، حتی پیغمبر اسلام حق ندارد اصلی
بر اسلام بیفزاید، چرا که پیغمبر جز ابلاغ دین مسئولیتی ندارد. بنابراین از
میان محققان بزرگ مسلمان، گروهی که در تاریخ به عنوان پیرو علی شناخته شده
اند و [از میان مذاهب]، مذهبی که در تاریخ اسلام به نام تشیع عنوان شده،
اسلام را دینی تلقی می کنند که دارای پنج اصل است: توحید، نبوت، معاد،
امامت و عدل.
یک بار دیگر تکرار می کنم: می گویم غلط است که بگوییم اصول دین اسلام ۳
تاست و اصول خاص شیعه ۲ تاست که وقتی با اصول دین - که ۳ تاست - جمع می
شود، اصول مذهب را می دهد. این تعبیر، تعبیر درستی نیست. ما دو اصل - به
نام اصول شیعه - به اسلام نیفزوده ایم؛ شیعه هیچ چیز نیست جز اسلام و جز
تلقی خاصی از اسلام، و به معنای اصول پنج گانه اسلام.
بنابراین تشیع، از نظر فکری و معنوی، از هنگامی آغاز می شود که گروهی از
اصحاب پیغمبر، از ائمه و از خاندان پیغمبر عنوان کردند که «اسلام تنها
توحید، نبوت و معاد نیست، بلکه عدل و امامت هم جزء متن اسلامی است که
پیغمبر آورده است؛ ما نیفزوده ایم، بلکه ما از اسلام استنباط کرده ایم».
شیعه معتقد نیست که عدل و امامت را در کنار اصول دین اسلام اضافه میکند.
شیعه معتقد است که «من اسلام را به گونه ای می فهمم که امامت و عدل هم
مانند توحید و نبوت و معاد، جزء اصولش است». بنابراین هر کس مسلمان است،
باید به امامت و به عدالت معتقد باشد.
الان موضوع سخن من این است که: تشیع یعنی جدا شدن شناخت گروهی از مسلمانان
- که معتقد بودند که عدل و امامت جزء اصول منزل اسلام و قرآن است - از
شناخت دیگر مسلمانان از اسلام.
اما این طرز استنباط از اسلام، این طرز فهمیدن قرآن و کتاب و سنت و وحی -
یعنی دین - در تاریخ تأثیر فراوان کرد: تاریخ اسلام و نسل ها و جامعه های
اسلامی، هم از نظر سیاسی و اجتماعی و هم از نظر اخلاقی، علمی و فرهنگی،
دائماً تحت تأثیر این دو فکر و این دو اصل - یعنی عدل و امامت، یعنی تلقی
شیعه از اسلام، یعنی طوری که شیعه اسلام را معرفی می کند - بود.
بنابراین وقتی می گویم «حیات علی بعد از مماتش»، مقصودم تشیع است، و وقتی
می گویم «تشیع»، مقصودم معرفی اسلام به گونه ای است که عدل و امامت جزء
اصولش است.
اما این اعتقاد - که امامت و عدل جزء اصول اسلام است - چه تأثیری روی جامعه
انسانی، تاریخ اسلام، فرهنگ و معنویت جامعه های اسلامی و سیاست اسلام
داشته؟ این عنوان صحبت امشب است.
در اینجا باید باز مسأله دیگری را مطرح کنم، و آن این است که - همان طور که
دیشب عرض کردم - دو گروه، به نام دفاع از دین و به نام مخالفت با دین، از
چیزی که نمی شناسند سخن می گویند: آن کسی که دفاع می کند، به چیزی باور
دارد که نمی داند چیست و آن کسی که مخالفت می کند، چیزی را منکر است که نمی
شناسد چیست. اما در کنار این جنگ متقدم و متجدد، که به نام دروغین اسلام و
ضد اسلام عنوان شده است، الان با گروه دیگری هم روبرو هستیم که از لحاظ
فکری و علمی یکی از نیرومندترین و مقتدرترین تأثیرها را روی طرز تفکر نسل
تحصیلکرده ما گذاشته، ولی [این تأثیر] بدآموزی بسیار زشتی است. و آن،
عدهای از دانشمندان و محققان جدید هستند که اصل و مبنا را ملیت، اصالت
ایران، ایران پرستی و تکیه بر نژاد و قومیت و تاریخ و فرهنگ ایرانی قرار
داده اند و معتقدند که به میزانی که اسلام و فرهنگ و تمدن و معنویت
[اسلامی] و تأثیرا سلام بر روی نژاد ایرانی را تحقیر کنیم، به همان میزان
توانسته ایم اصالت ملت ایران را تثبیت کنیم.
در صورتیکه کاملاً برعکس است و این، یک نوع «دوستی خاله خرسه» است! برای
اینکه ما ایرانی ها، ما که میخواهیم تاریخ ایران را بنویسیم و تحقیق کنیم
و ایرانی را بشناسیم، اگر اسلام را نفی کنیم، اگر بگوئیم «اسلام تمدن و
معنویتی نداشته، بر روی ایرانی هم تأثیر نداشته، و آن چه به نام تمدن
اسلامی گفته می شود، تمدن ایرانی ها است، که مهم و درخشان هم نبوده، و تمدن
درخشان ایرانی، تمدن ایران باستان است، که بعد عرب و اسلام آمده اند و آن
را به محاق برده اند و به فراموشی سپرده و مضمحل کرده اند»، ما در برابر
دنیای امروز و در برابر علم، خودمان و ملتمان را خلع سلاح کرده ایم، چگونه؟
تاریخ نشان می دهد که نژاد ایرانی، در طول تاریخ هزار ساله اش، که ما می
شناسیم، هرگز در هیچ دوره ای به اندازه دوره اسلامی، یعنی قرون اول و دوم و
سوم و چهارم و پنجم و ششم - دوره شکوفایی نبوغ نظامی و سیاسی و اجتماعی و
تمدنی و فرهنگی و علمی و هنری اسلامی - چنین فرصت و مجالی برای تجلی
استعداد خاصش و شکوفایی نبوغ خاص خودش نداشته است.
اگر ما تمدن اسلامی را نفی کنیم و تأثیر اسلام و موقعیت اسلام را در تاریخ
ایران نفی کنیم، ناچار برای نشان دادن عظمت و غنای فرهنگ ایرانی، باید به
ایران باستان بپردازیم، یعنی به دوره ای که اسنادی از آن نداریم، شخصیت
هایی غیر از بزرگمهر از آن نمی شناسیم و نبوغ ها و آثار علمی مشخص و مستند
و آثار فرهنگی و فلسفی و هنری کاملاً بارز و جهانی نداریم، جز يك مقدار
ويرانههايي، كه از لحاظ معماري ارزش بسيار بزرگ دارد و یک مقدار نوشته های
اواخر دوره ساسانی، که از نظر علمی هیچ ارزش ندارد! قبل از اینکه این نوشته
ها و آثار پهلوی به زبان فارسی و فرانسه منتشر شود، می شد درباره اش خیلی
سخن ها گفت؛ اما خوشبختانه این ها به زبان فارسی دری - که می توانیم
بخوانیم و بنویسیم - منتشر شده، و می توانیم بخوانیم، و بخوانید، و می
بینید که چیزی نیست که بشود به آن به عنوان افتخار فکر و نبوغ یک ملت بزرگ،
مانند ملت ایران، استناد کرد!
نمی شود بر مجسمه های خراب شده، بر قیافه های موهوم، بر خاطره های بی پایه
و بر افتخارات و حماسه های اساطیری متکی شد و در دنیای علم و منطق و تحقیق
امروز ملتی را دارای نبوغ و استعداد خارق العاده شناساند.
اما برعکس، وقتی در تاریخ اسلام نگاه می کنیم، به یک معجزه بزرگ می رسیم.
چه معجزه ای؟ معجزه اینکه همین ملتی که در دوره ساسانیان و در دوره
اشکانیان، جز شخصیت های نظامی و سیاسی، کسی را از آن نمی شناسیم و یک
نابغه، یک فیلسوف بزرگ و یک دانشمند جهانی از آن به یاد نداریم (یونان صدها
فیلسوف و هنرمند مانند ارسطو، افلاطون، دموکریتوس، لوسیبوس و امثال این ها
می تواند به ما معرفی کند، و ما قبل از اسلام یک نفر را نمی توانیم معرفی
کنیم)، همان ملتی که در همان دوره - که حکومت ساسانیان و اشکانیان در ایران
مستقر بودند - یک شکوفایی علمی و یک نبوغ فلسفی درخشان به یاد ندارد. بعد
از اسلام، در دوره ای که عرب شکست می خورد، در دوره ای که استقلالش از دست
می رود و حتی در دوره بنی امیه که ایرانی ها را به عنوان موالی می گرفتند و
پست تر از عرب می دانستند - حتی در همین دوره فشار و اختناق -، بزرگترین
نبوغ های جهانی در فلسفه، ادب، هنر، علم، سیاست و مسائل اجتماعی و فرهنگی
عرضه می کند، کسانی که امروز می توانیم آن ها را به دنیا معرفی کنیم، و
نبوغ و عظمت کارشان سندیت دارد و آثارشان موجود است و دنیا این آثار را
میشناسد.
صدها بوعلی، خورازمی، فردوسی، کندی و امثال این ها، در رشته های مختلف، در
شیمی، در فیزیک و ... هستند. قوانین شکست نور، قوانینی هستند که ابن هیثم
وضع کرده است. کلمه «جبر» که الان هنوز در اروپا [وجود دارد]، از اسلام
رفته.
خود اروپا معتقد است که مایه های اساسی برای پی ریزی تمدن عظیم امروز را به
وسیله جنگ های صلیبی از اسلام گرفته است. خود اروپای امروز معتقد است که
«ما از فرهنگ اسلامی تغذیه کرده ایم. اسلام به ما بحر پیمایی را به جای
رودخانه پیمایی و ساحل پیمایی یاد داد. اسلام به ما مرکزیت سیاسی آموخت.
اسلام به ما آموخت که از بردگی کلیسا بیرون آییم و کلیسا را «پروتست» کنیم
و پروتستانتیسم را به وجود آوریم. اسلام آمد و بینش قرون وسطایی منحط ما را
به یک بینش باز و آزاد از قید و بند کلیسایی تبدیل کرد».
کتاب پنج جلدی «پلوتز» را راجع به جنگ های صلیبی بخوانید: این مرد در پنج
جلد به این نتیجه می رسد که «همه عواملی که باعث تکان خوردن اروپای خواب
رفته قرون وسطی شده، همه عناصری که در تکوین تمدن و فرهنگ و علم جدید به
کار رفت، همه بدون استثناء، از طریق جنگ های صلیبی و از تماس با مسلمین به
اروپا رفت». تمام مورخین تاریخ فرهنگ و تمدن در دنیا معترف هستند که این
فرهنگ و تمدن اسلام کاملترین و جامع ترین و درخشان ترین تمدن تاریخ گذشته
است. ایرانی با اعتراف به این، با معرفی و اقرار به اینکه بزرگترین تمدن
تاریخ بزرگ بشری، تمدن اسلامی است، می تواند غرور ملی خودش را هم سیراب
ببیند، زیرا می بیند که مردان و نوابع و شخصیت های بزرگ علمی و هنری وفلسفی
ایرانی بودند که در تکوین این تمدن عظیم درخشان سهمی بیشتر از همه نژادهای
دیگر داشته اند (غرور خودش را می تواند در شکوفا شدن نبوغ های متعدد و
متنوع ایرانی در فرهنگ و جامعه و روح اسلامی سیراب ببیند، به جای اشباح
خیالی و اساطیری ایران کهن!). ما صدها سند و کتاب چاپ شده و ترجمه شده
داریم که می توانیم به دنیای امروز ارائه بدهیم که، «ما چنینیم، ما چنین
استعداد، چنین گذشته و چنین مفاخر علمی بزرگی داریم» در اسلام است که
ایرانی شکفته. این اعتراف تنها از اروپایی ها نیست. جملهای از عبدالرحمن
بدوی نقل می کنم. او یکی از بزرگترین متفکرین معاصر مشرق زمین است. اصولاً
اگزیستانسیالیست و متخصص یونان است؛ اروپا شناس و اسلام شناس هم هست و
نویسنده و متفکر بزرگی است. در مقدمه سلمان پاک، که به عربی ترجمه کرده، می
گوید که: اسلام همه چیزش را مرهون این «نژاد چند پهلوی پر ملکات ایرانی»
است؛ این نژادی که در میان همه نژادهای دیگری که وارد اسلام شده اند، بیش
از همه به گسترش و توسعه معنوی و فرهنگ معنوی تمدن اسلامی پرداخته و بیش از
همه نژادهای دیگر به بطن ها و اسرار پوشیده ای که در طرز تفکر عمیق چند
بعدی اسلامی نهفته است، پی برده است.
|
|
|
|