|
|
|
|
|
بنابراین می خواهم این را عرض کنم که ایرانی ها، و کسانی که دارای احساسات
مذهبی و اسلامی هم نباشند و فقط احساس ملی داشته باشند، باید با تجلیل و
تعریف و شناساندن تمدن اسلام و تاریخ اسلام عظمت نژاد ایرانی را و جلال و
شکوه و نبوغ درخشان این نژاد را به دنیا معرفی کنند، نه با تحقیر اسلام و
تحقیر تمدن اسلام. اما همانطور که وقتی دفاع از یک مذهب، یک مذهب مترقی و
بزرگ، به دست کسانی می افتد که درست نمی شناسند، آن مذهب مجهول می ماند و
دگرگون می شود، دفاع از یک ملت نیز وقتی به دست کسانی می افتد که شایستگی
دفاع آن را ندارند، به جای دفاع از آن تحقیرش می کنند و بزرگترین ضربه را
به حیثیت و شخصیت این ملت می زنند. و من معتقدم که در تاریخ ایران، هیچ کس
و هیچ گروهی زشت تر و زننده تر از دانشمندان و محققان ایرانی دوست ما که
پنداشتند، با تحقیر اسلام و تحقیر تمدن اسلام، از اصالت قوم ایرانی دفاع
کرده اند، چنین ضربه مهلکی به حیثیت و اصالت این ملت نزده اند. چرا؟ می
خواهد بفهماند که ایرانی مسلمان نشده؛ ایراني به سنت خودش، به مذهب خودش،
به حماسه خودش و به اساطیر و عظمت و اصالت خودش وفادار مانده و اسلام را
قبول نکرده است!
(می پرسم): پس این اسلامی که می بینیم در تاریخ ایران هست، چگونه آمده؟
دلایل ورود اسلام به ایران را توضیح می فرمایند!
خواهش می کنم دقت کنید که چقدر نفرت انگیز و نفرت آمیز است و چطور، نه به
نام اسلام، [بلکه] به نام ملیت، باید دفاع این ها را محکوم کرد! نمی خواهیم
چنین دفاعی از ما بکنند؛ این بدترین دشنام و زشت ترین اتهامی است که می شود
به يک ملت زد و حتی به بدترین ملت. پست ترین ملت در تاریخ شایسته چنین
تهمتی نیست! می گوید این که ایرانی ها مسلمان شدند، به چند دلیل است: دلیل
اول اینکه حکومت عرب که به نام اسلام بر ایران حکومت می کرد و بر سرنوشت ما
مسلط بود، شمشیر روی سر مردم نهاد و گفت که باید مسلمان بشوید - ترس. دوم
جزیه؛ یعنی گفتند که: بیایید مسلمان شوید هر کس مسلمان نشود، باید مالیات
بدهد. ایرانی ها هم برای اینکه مالیات ندهند، مسلمان شدند (ملت «مالیاتی»
که می گویند همین است!). این ملت مسلمان نشده، اسلام را نپذیرفته، اما
حکومت عرب مالیات بست، و این ها به خاطر اینکه مالیات نپردازند، مسلمان
شدند!
خوب تو اسلام را داری محکوم می کنی یا ملت را؟ ملتی که به خاطر مالیات دینش
را عوض کند چه ارزشی دارد؟ اگر دولتی بیاید بگوید که «تمام مردم و
کارمندان، باید دینشان را ملیتشان را فدا کنند، باید هم از دین برگردید، و
هم از ملیتتان، و به دین بیگانه - که آن را دین باطل می دانید - و به حکومت
بیگانه - که آن بیگانه را فاسد می دانید - تسلیم شوید، اما می توانید تسلیم
نشوید، می توانید دین و ملیت و شخصیت خودتان را حفظ کنید، اما باید سه درصد
از حقوقتان کم کنیم»، کدام انسان متوسطی است که به خاطر اینکه آن مالیات
را، آن سه درصد عوارض دین و ملیت را نپردازد، بگوید «نخیر، ما دینمان را
عوض کردیم، از ملیتمان صرف نظر کردیم»!؟
می خواهد نشان بدهد که ملت ایران به خاطر حقیقت اسلام، به خاطر زیبایی
اندیشه اسلامی، به خاطر نجات بخشی ای که در شعارهای اسلامی می یافت، به
خاطر ترجیح معنویتی که در اسلام به نسبت مذهب زرتشت و مانی و مزدک بود و به
خاطر شخصیت های عظیم و بزرگی که در اسلام و در اصحاب پیغمبر به نسبت شخصیت
های ملی خودش و در مقایسه بین مثلاً علی و بزرگمهر و در مقایسه پیغمبر
اسلام و یزدگرد - در این مقایسه ها و سنجش ها - می دید، نبود که دین تازه
را پذیرفت؛ به خاطر حقیقت و برتری این طرز فکر بر طرز فکری که خودش داشت
نبود که دین را پذیرفت؛ به این چیزها اصلاً نمی اندیشید، و اگر هم می
اندیشید، خیال می کرد دین حق، زرتشتی است و جامعه حق، همان جامعه ساسانی
است و شخصیت و عظمت و استقلالش هم در همان دوره ساسانیان تأمین می شود، و
حکومت اسلام جز حکومت ظلم و ستم و بیگانه و کفر نیست؛ ولی همه این ها را
پذیرفت و از همه آن ها صرف نظر کرد، به خاطر اینکه جزیه ندهد! آیا پست تر و
شوم تر و زبون تر از ملتی که به خاطر نپرداختن مالیات، دینش را و ملیتش را
عوض می کند، در دنیای بشریت هست و آیا کسی که چنین تهمتی را به ملت ما می
زند، قبل از اینکه اسلام را محکوم کند، آیا خود ملت ما را محکوم نکرده و به
پست ترین تهمت ها متهم نکرده؟ ایرانی، وقتی که در اواخر ساسانیان، روحانیت
مذهب زرتشت را می بیند که بیش از نیمی از املاک این مملکت در دست اوست و
دست او در دست شاهزادگان و اسواران و خاندان قارن است. [وقتی که] می بیند
که هیئت حاکمه ای هست که با مردم وملت سر و کار ندارد و معابد پایگاه
ساسانی و هخامنشی است و جای مردم نیست و مردم به طبقات گوناگون جدا از هم
تقسیم می شوند که هیچکدام حق ندارد وارد طبقه بالاتر از خودش بشود و
خانواده ها اصیل اند و اصالتشان ابدیست و توده مردم حتی از درس خواندن
محرومند، بعد یک مرتبه که به نام اسلام با شعار برادری عمومی، برابری
عمومی، آزادی تحصیل، آزادی کار، در هم ریختن طبقات و به هم ریختن مرزها و
بندها و دیوارها، روبرو می شود، به این حقیقت تازه می گراید. آیا دفاع از
یک ملت این است که [بگوییم] در سخت ترین مراحل تاریخی اش، يك حقيقت راتشخيص
داده و عليرغم خوها و عادات و سنت خودش، که در طی نسل ها و قرن های پیاپی
به آن عادت کرده بود، یک حقیقت تازه را که بر او عرضه شده، فوراً تشخیص
داده و فوراً پذیرفته، یا اینکه [بگوییم] این ملت به دین خودش و ملیت خودش
وفادار و معترف و معتقد بود، اما چون مالیات زیاد بستند و گفتند سالیانه
باید فلان مقدار بدهی، دینش را داد و رفت نوکر عرب شد!؟ این زشت ترین دشنام
به یک ملت است.
ایرانی چرا مسلمان شد؟ [علت] آن را باید در خود اسلام جست: الان برگردیم به
آغاز اسلام، آن موقعی که ما هنوز در اواخر دوره ساسانیان زندگی می کنیم؛
اواخر [حکومت] - انوشیروان است و پیغمبر اسلام متولد شده (چند سال بعد -
بیست سال، سی سال بعد- به بعثت مأمور شده). داستانی نقل می کنم، داستانی که
فردوسی - که مدافع دوره ساسانیان است و زندگیاش را وقف دفاع از دوره
ساسانیان کرده - نقل می کند: داستان کفشگر زاده.
انوشیروان به خاطر جنگ های بیهوده ای که همواره بین ایران و روم بوده، به
پول نیازمند است و اعلام می کند که مردم کمک کنند. ثروتمندان کمک می کنند،
کفشگری می آید و به مأمور دولت عرضه می کند که من این همه ثروت دارم، املاک
دارم و همه این ها را حاضرم بدهم؛ در برابر، یک اجازه بگیر که استثنائاً
بچه من بتواند درس بخواند (در شاهنامه هست؛ در داستان انوشیروان نگاه
کنید). خبر به انوشیروان میرسد، انوشیروان که از نظر رشد و فرهنگ و از نظر
عدالت در تاریخ مشهور است (به طور نسبی می گویم). انوشیروان در موقعی که به
شدت به این پول نیازمند است، رد می کند و استدلال می کند که چرا نباید بچه
کفاش در جامعه من درس بخواند: می گوید که «شاهزادگان و ما همواره به دبیران
نیازمندیم (دبیران یعنی نویسندگان، اینها هم نویسندگان آن ها بودند و هم
تقریباً مشاور بودند). اگر بچه کفاش برود درس بخواند، احتمالاً در درسش پیش
میرود و ممکن است دبیر برجسته ای شود و بعد شاهزادگان به او احتیاج پیدا
کنند و دبیر شاهزادگان یا دبیر پادشاهان شوند و آنگاه شاهزادگان ساسانی
نیازمند کفاش زادگان شوند و آن وقت نژاد، طبقه و کاست پستی، هممرتبه یک
نژاد تخمه دار اصیل شود، و آنوقت مورد مشورت پادشاهان و شاهزادگان قرار
بگیرد؛ کی؟ کسی که بچه یک کفاش است. نه! پولش را نمی خواهم و چنین اجازه ای
هم نمی دهم»!
من تعقیب کردم: همین بچه را در نظر بگیرید: او سمبل همه بچه ها در آن دوره
است. پیغمبر اسلام در دوره انوشیروان متولد می شود، بنابراین بچه ای که
پدرش آمد و همه ثروتش را داد تا از دولت اجازه بگیرد که بچهاش درس بخواند
و بعد دولت، به جرم اینکه بچه کفاش بود، نداد و گفت «نباید درس بخواند»،
تقریباً هم سن و سال پیغمبر اسلام است (چون او هم در زمان انوشیروان متولد
می شود؛ ۳۰، ۴۰ سال بعد، که پیغمبر اسلام به پیغمبری مبعوث می شود، بچه
همین کفاشی که شاهنامه فردوسی از او صحبت می کند، یک جوان ۳۰، ۴۰ ساله شده
است). این بچه را، با اینکه پدرش ثروتمند بود و بزرگترین فداکاری را کرد و
گفت «همه هستی ام را می دهم، بگذارید بچه ام درس بخواند و ترقی کند»، به
جرم و گناه نابخشودنی کفاش زاده بودن، نگذاشتند[درس بخواند]. او الان ۳۰
ساله شده و در موقعی که اسلام به دنیا عرضه می شود، این عقده در او هست که،
با اینکه وسیله داشت، و با همه فداکاری و همه میلی که پدرش داشت، در جامعه
نگذاشتند درس بخواند و همین طور نادان و بی سواد ماند، در این دوره، این
عقده در دل این بچه کفاش - که در شاهنامه فردوسی است - و همه بچه هایی که
در طبقه او زندگی میکنند، هست. یک مرتبه با شعار اسلام و دعوت اسلام به
گوشش می خورد که «همه تان با هم برابرید، برادرید، از یک منشاء هستید، هیچ
کس دارای نزادی برتر از نژاد دیگر نیست، همه از خاک هستیم، همه از پدر و
مادر واحدی هستیم، همه در برابر خدا برابریم، امتیاز به تقوی و پاکی و
انسانیت است نه به تخمه و نژاد و تبار و هیچ چیز دیگر؛ همه این ها فرو
میریزد» و بعد می شنود که «وقتی در میان مسلمان ها وارد می شوید، امیر و
سرباز و بالا و پایین، پیغمبر و صحابه و برده و خواجه اصلاً تمیز داده نمی
شود» و می بیند پیغمبر اسلام دارد عمداً تمام مظاهر اشرافیت در لباس و
آرایش را از بین می برد، و حمله می کند که «قباهای بلند را کوتاه کنید!
آستین های بلند را که علامت اشرافیت است کوتاه کنید! ریش های بلند را که
علامت اشرافیت است کوتاه کنید! یک قبضه بیشتر نباشد؛ بقیه اش در آتش است!».
تمام این فرمان هایی که پیغمبر اسلام میدهد، برای جلوگیری از مظاهر
اشرافیت و امتیاز افراد به نسبت افراد دیگر است، و بعد همین شکل برابری
عمومی در زمان ابوبکر، در دوران عمر و بعد حفظ می شود. این به گوش همین بچه
کفاش می رسد، که «هیچ کس از هیچ امتیازی محروم نیست و هیچ کس دارای یک
امتیاز خاص نیست، و بنابراین در حکومت اسلامی، در دین اسلام، او با اینکه
یک بچه کفاش است، می تواند درس بخواند».
من برای یک تحقیق از یکی از دوستان دانشجویم خواهش کردم که همه کتب «رجال»
اسلامی - کتبی که راجع به شخصیت های بزرگ علمی، فکری و فلسفی در تاریخ
اسلام نوشته شد - را کنار هم بگذارد و استخراج کند که این [رجال] مال چه
ملیتی و چگونه آدم هایی بودند، تا بعداً از لحاظ جامعه شناسی روی این ها
بررسی کنیم.
آقای حسن پور، که یکی از دانشجویان خیلی با شرف و کوشا و خوش فکر ما هستند،
زحمت بسیار فراوانی کشیدند. البته هنوز نتیجه گیری دقیق روی این ها نشده،
ولی یک نتیجه بزرگ به دست آمده و آن این است که (خواهش می کنم درست دقت
کنید: این بزرگترین افتخار اسلام و جامعه اسلامی در طول تاریخ است؛ در
حکومت بنی امیه پلید که بسیاری از سنت ها و قواعد و قوانین اسلامی را مسخ
می کند و حتی حکومت نژادی را در حکومت اسلامی زنده می کند - حتی در چنین
وضعی - باز اسلام دارای اصول مستحکم و قوی و بدیهی است، که به این نتیجه که
الان عرض می کنم می رسیم): بسیاری از نوابع بزرگ نظامی ما مثل ابومسلم،
بسیاری از نوابغ بزرگ فقه و کلام و فلسفه و تفسیر و ادب در اسلام [بسیاری]
از بزرگترین چهره های ایرانی که یا از علمای بزرگ اسلام هستند و حتی به
مقام قاضی القضاتی رسیدند و یا حتی - مثل ابومسلم – به مقام فرماندهی بزرگ
رسیدند و یا رؤسای فرق اسلامی شدند، اغلب «موالی» بودند، یعنی این ها را به
صورت برده می گرفتند؛ بنی امیه این جوان ایرانی را به صورت برده می گرفته و
بعد به قبیله خودش می برده است تا به صورت برده زندگی کند و بعد یا آزاد
میشده یا آزاد نمی شده است. [چنین کسی] در چنین شرایطی و چنین حکومتی، چون
در جامعه اسلامی زندگی می کند، توانسته است، علیرغم شرایط خاصی که دارد، به
مقام بزرگترین عالم اسلامی و بزرگترین شخصیت اجتماعی و سیاسی اسلامی برسد،
یعنی میدان برای رشد تمام استعدادهای گوناگون افراد، از برده و آزاد، از
فقیر و غنی، باز بوده. مدرسه اسلامی تا همین اواخر، تا همین الان هم
همینطور بوده. استاد کجاست؟ از جایی ابلاغ دارد و انحصاری هست و در بسته
ای؟ هیچ! استاد بزرگترین فیلسوف عالم اسلامی است. کجا درس می دهد؟ می رود
در مسجد می نشیند! هر بچه دهاتی ای که در ده برای نانش هم معطل است، می
تواند با یک نظامی فدک، با یک لباس کرباس، [اگر] فقط نانش را داشته باشد و
حتی نانش را هم نداشته باشد، اتاقی بگیرد و یک بورس تحصیلی ساده بگیرد و
بیاید در کلاس بزرگترین اساتید فلسفه و علم، در عالی ترین سطح دکترا و
اجتهادش، مجانی و حتی با امتیاز خانه و حقوق، تحصیل کند. و این است که در
تاریخ اسلام می بینیم که غالب نبوغ های بزرگ، غالب شخصیت های برجسته
اسلامی، از دهات، از دهقان زادگان، از موالی، از افراد پست و ضعیف و محروم
اقتصادی برخاستهاند؛ چرا که اسلام جامعه ای ساخت که بزرگترین شاخصه اش باز
گذاشتن رشد همه جانبه استعدادهای همه افراد در هر طبقه ای بود، و این است
که در تاریخ اسلام می بینیم که حتی موالی، در بین نوابغ و علماء و رجال
بزرگ اسلامی، در سیاست، اجتماع، علم، فقه، فلسفه و در امامت، جماعت، قضاوت
و همه مقامات و مناصب بزرگ اجتماعی و علمی، [دارای] مقام بسیار بزرگ بودند.
آن کفشگر زاده که این عقده را دارد و قربانی آن وضع شده، این را که می
بیند، مسلمان می شود، و به خاطر این است که مسلمان می شود، و به خاطر این
است که من می توانم، در حالی که اسلام را به عنوان یک حقیقت بزرگ، به عنوان
مجموعه ای از شعارهای نجات بخش انسانی، به عنوان اعلام برابری عمومی، به
عنوان عرضه یک جامعه بی دیوار، بی در و آزاد و مبتنی بر عدالت و مبتنی بر
برابری استعدادها و فرو ریختن دیوارها و قید و بندهای طبقاتی، گروهی، نژادی
و خانوادگی معرفی می کنم، بزرگترین ستایش را نثار ملت خودم کنم، که در سخت
ترین و پیچیده ترین و مبهم ترین زمانی که بر او گذشت، توانست تشخیص بدهد و
علیرغم سنت ها و عاداتی که داشت و علیرغم مذهب و سنت های کهنه و فرسوده
خود، مانند یک روشنفکر، مانند یک انسان منطقی، که می سنجد، می بیند، می
شناسد، تشخیص می دهد و انتخاب می کند، اسلام را برگزید.
[این] من [هستم] که در حالی که اسلام را می شناسانم، ملت خودم را ستایش می
کنم، نه تو، که می خواهی بگویی: این ملت مفهوم حقیقت و زیبایی انسانی و
اصول علمی و منطقی اسلام سرش نشده، و این را که علی بهتر از بوذرجمهر یا
پیغمبر بهتر از یزدگرد و انوشیروان است و حکومت عمر و ابوبکر و علی با
حکومت هایی که داشته، خیلی فرق دارند، نمی فهمد! قضیه چه بوده؟ هیچ! گفتند
که «اگر مسلمان نشوی، باید سالی اینقدر مالیات بدهی»؛ گفته «مسلمان می
شوم»! این بزرگترین دشنام به یک ملت است.
اما چرا [ایرانی] شیعه شده؟ یک گروه دیگر باز به این عنوان [مطرح می کند]:
«ایرانی شیعه شده، به خاطر اینکه نمیخواسته مسلمان بماند؛ ایرانی به تشیع
گرویده و تحت نام محبت علی شانه از زیر بار مسلمان شدن خالی کرده؛ بنابراین
تشیع ساخته ایرانی است»! این اتهامی است که بعضی از ایرانی ها زدند، ولی نه
[از پیش] خودشان؛ این ها مقلد فرنگی و مستشرق اروپایی بودند، که معلوم بود
چرا می گوید. در صورتی که قرائن فراوان و اسناد بسیار مشخص، این مسئله را
تکذیب می کنند، می گوید که «یکی از دلایلی که ایرانی ها شیعه شدند، این است
که - دلایل خیلی فراوان است! - دختر یزدگرد، شهربانو، همسر امام حسین شد؛
بنابراین ایرانی ها به ائمه شیعه علاقمند شدند»! این باز یک اهانت دیگر به
یک ملت است، که این ملت شخصیت امام صادق را نفهمیده، این ملت آن قدر شعور
نداشته که این دوازده امام شیعی را در برابر ۱۲، ۱۵ تا خلیفه بنی امیه و
بنی عباس بگذارد و این دو سلسله را با هم بسنجند و بعد طرفدار این ائمه شود
- این حرف ها حالياش نیست! - پس چرا طرفدار شده؟ به خاطر اینکه امام حسین
داماد ایرانی ها شده! چرا طرفدار علی شده؟ به خاطر اینکه علی داماد پیغمبر
اسلام بوده و ایرانی ها به وراثت و به نسبت خانوادگی معتقدند و چون حضرت
علی داماد پیغمبر اسلام است، به او معتقد شدند! اگر اینطور باشد، ایرانی ها
باید دو برابر محبتی که به علی دارند، به عثمان داشته باشند، برای اینکه
عثمان دو دختر از پیغمبر گرفته و علی یک دختر گرفته! این چه جور دفاع کردن
از ملتی است؟ تاریخ نشان می دهد که، بر خلاف آن چه به ما می گویند، هرگز
ایرانی ها در اولین وهله شیعه نشدند؛ اما چیزی که [با آن ما را] گول زدند و
تاریخ را مخلوط کردند، این است که عراق و ایران همیشه پناهگاه نهضت های ضد
بنی امیه بوده - راست است - و کسانی که میخواستند علیه بنی امیه قیام
کنند، به طرف عراق و ایران آمدند: امام حسین را می بینیم که به طرف کوفه می
آید. مختار در عراق قیام می کند. توابین در عراق قیام می کنند. کسانی که می
خواهند علیه بنی امیه پایگاهی را تشکیل بدهند و با حکومت بنی امیه مبارزه
کنند، به طرف عراق و ایران می آیند؛ نه به خاطر اینکه عراقی ها و ایرانی ها
طرفدار تشیع بودند، طرفدار علی بودند، بلکه به خاطر اینکه این قسمت، از
لحاظ جغرافیای سیاسی، در دورترین نقطه نسبت به پایتخت اسلامی وقت، که در
دمشق و در شام است، قرار دارد. نه تنها شیعیان به این طرف میآیند، بلکه
خوارج هم به این طرف می آیند. خوارج هم - که بزرگترین دشمنان علی هستند -
ایران را پناهگاه خودشان قرار می دهند: به نهروان می آیند؛ سیستان مرکزشان
می شود. این، به خاطر دور بودن این مناطق از مرکزیت سیاسی، نظامی اسلامی -
در دمشق - است. بنابراین اینجا بهترین پناهگاهشان بوده و تا وقتی که آن ها
بخواهند لشکر بفرستند، این ها می توانند خیلی تجهیزات داشته باشند و مصون
باشند.
مسأله ای که مطرح است، این است که می خواهم ثابت کنم که ایران، که به اسلام
و تشیع گروید، درست به همان دلیل به تشیع گروید که به اسلام گروید. چرا؟
ایرانی چرا به اسلام گروید؟ تاریخ نفوذ مذاهب در ملت ها یک علم خاص، تحقیق
خاص و اصل خاصی دارد: هر مذهب، هر مسلک و هر دینی دارای اصول چند گانه ای
است (این، اصل و جان حرف من است. تمنا می کنم - گر چه ممکن است که خسته شده
باشید - برای روشن شدن آن چه که از دیشب طرح کردم، دقت فراوان مبذول نمائید
و نقصی را که در بیان من است، با دقت بیشتر خودتان جبران بفرمائید).
یکی از دلايلی که عرضه می کنند برای اینکه ایرانی های تشیع را به وجود
آوردند، این است که غالب علمای شیعه ایرانیاند؛ و راست است؛ اما نه به
خاطر اینکه ایرانی اند، شیعه شدند، چرا که اغلب علماء اهل تسنن هم ایرانی
اند! بعد همین تحقیقی که اشاره کردم، یک مسأله خیلی جالب تر را نشان می دهد
و آن این است که ایرانی ها در دوره های اول به تسنن بیشتر توجه کردند تا به
تشیع؛ یعنی تشیع اولیه بیشتر غیر ایرانی است تا تسنن اولیه: تمام کتب اربعه
ای که مبنای مذهب تسنن است، ایرانی است. فقها و رهبران و بنیانگذاران مذاهب
تسنن ایرانی اند و تربیت شده ایرانی. اکثر فلاسفه، علما، نحویون، صرفیون،
مورخین، مفسرین و متکلمین اهل تسنن ایرانی اند. بنابراین اینکه می بینیم
بیشتر علمای شیعه ایرانی اند، نه به خاطر این است که چون ایرانی هستند شیعه
شدند، [بلکه] به خاطر این است که اصولاً در تاریخ اسلام، مبانی علمی و
فرهنگی را ایرانیها تعهد کرده بودند؛ [چرا که] نژادی است که قبلاً متمدن
بوده، فرهنگ داشته، تربیت فرهنگی داشته و وقتی وارد اسلام شده، اسلام را
بهتر از نژادهای دیگر می فهیده است و فرهنگ اسلامی را بیشتر توانسته است
گسترش بدهد و در تکوین تمدن اسلامی توانسته سهم بیشتری داشته باشد. برای او
تسنن و تشیع مساوی است. حتی بسیاری از فقها و فلاسفه ایرانی و قتی به تسنن
می گروند، ایرانی را تحقیر می کنند: حتی [ کسی] مثل ابوحنیفه، که خودش
ایرانی است، تحقیر می کند.
مقدسی در «المسالک و الممالک» می گوید که «ایرانیان در مذهب سنت متعصب اند.
تمام خراسان و ماوراء النهر پیرو امام ابوحنیفه اند. مردم اصفهان نسبت به
معاویه مبالغه دارند؛ گروهی چندان به او تصب می ورزند و گروهی او را پیغمبر
میشناسند» (از رفقای اصفهانی معذرت میخواهم!)
کجا ایرانی از همان اول در برابر اسلام قرار گرفته و نخواسته اسلام را
بپذیرد و بعد یک تشیع درست کرده!؟ کجا چنین چیزی است؟ یک جا، یک نمونه
نیست. این، ایران اسلامی است.
بعد همین مرد می گوید: تمام مردم ایران مذهب سنت و جماعت دارند و بر مذاهب
اربعه هستند. جز قم که شیعه است (شیعیان در آن زیاد هستند)، آن هم به خاطر
ایرانی است؛ به خاطر شخص حضرت معصومه، که در آن جا هست، عده ای از شعیان،
از عراق، از ایران، در آنجا جمع شده اند، مسأله ملیت مطرح نیست، مسأله وضع
خاص مکان مطرح است.
|
|
|
|