|
مذهب عليه مذهب بخش ۴ دکتر علی شریعتی |
|
در قسمت اول بيان کردم که مقصودم از عنوان «مذهب عليه مذهب» چيست؛ و گفتم
که بر خلاف آنچه به ذهن ما ميرسد و غالباً اين چنين ميانديشيم، من تازگي
متوجه شدم (اگر چه اين توجه يک کشف فلسفي و علمي خيلي پيچيده نيست و خيلي
ساده است، اما بسياري از مسائل ساده هست که چون به آنها توجه نداريم، عواقب
و نتايج بسيار سوئي به بار ميآورد) که در طول تاريخ بشري، مذهب با کفر -
با مفهومي که در ذهن ما دارد، يعني بيديني و عدم اعتقاد مذهبي - جنگ
نداشته است. چرا که در گذشته، جامعه يا طبقه بيمذهب و بيخدا وجود نداشته،
و در طول تاريخ چنانکه تاريخ شاهد است - و همه اسناد جامعهشناسي تاريخي،
جامعهشناسي مذهبي و همه تحقيقات تاريخي انسانشناسي شاهد است - همواره
انسانها در طول سرگذشت اجتماعيشان، مذهبي بودهاند. و نيز گفتم - در قسمت اول - که همواره جامعههاي گذشته، از همه نژادها و در همه دورهها، بيوقفه و بدون استثنا، جامعههاي مذهبي بودهاند. يعني مبناي فکري و فرهنگي هر اجتماع، در تاريخ، مذهب بوده است. بهطوري که مورخ وقتي ميخواهد تاريخ فرهنگها و تمدنها را به رشته تحرير درآورد و يا در دانشگاه تدريس کند، ميبيند خودبهخود، تحقيقاتش درباره فرهنگ يک جامعه و تمدن يک ملت، تبديل به تمدن مذهبي يا فرهنگ و شناخت مذهب آن ملت شده است. چه کسي ميتواند از فرهنگ هند سخن بگويد، بدون اينکه روح و محور و مبناي اين فرهنگ را، مذهب ودايي و يا مذهب بودايي نشمارد؟ و چه کسي ميتواند از فرهنگ و تمدن چين باستان صحبت کند، بدون اينکه از لائوتسو و از کنفوسيوس - نه بهعنوان يکي از بزرگترين شخصيتهاي مؤثر در ساختمان فرهنگي چين، بلکه به عنوان محور و روح فرهنگ اين ملت باستاني - سخن نگويد؟ بنابراين ما ميدانيم که همواره انسانها در طول تاريخ مذهبي بودهاند؛ و همه جامعهها نه تنها معتقد به مذهب، بلکه مبتني بر مذهب بوده است و نه تنها فرهنگ و معنويت و اخلاق و فلسفهاش ديني بوده، بلکه شکل مادي و اقتصادي و حتي ساختماني شهرهاي قديم، صددرصد مذهبي بوده است. و همانطور که گفتم، غالب شهرهاي کلاسيک - شهرهاي قديم - شهرهاي سمبوليک است، يعني ساختمان شهر دور يک معبد ميچرخد و آن معبد سمبول شهر است. همچنانکه امروز برج ايفل سمبول شهر پاريس است، در گذشته معبد سمبول شهر بوده است (معبد دلفي سمبول شهر آتن بوده است). بنابراين پيغمبران ما، يعني بنيانگذاران نهضت تاريخياي که به اعتقاد ما از آدم - يعني از آغاز انسان کنوني - تا خاتم - يعني اسلام بهمعناي اخص آن که آخرين نهضت دين ابراهيمي يا دين اسلام است - شروع ميشود، عليه چه جناحي و عليه چه فکري و عليه چه واقعيت اجتماعياي قيام کردند؟ و چه صفي و چه جناحي در برابر اينها (اديان ابراهيمي) ايستاد و مقاومت و مبارزه کرد؟ ميدانيم: «کفر»؛ اما کفر بهمعناي بيمذهبي نيست. يعني پيغمبران نيامدند تا مردم را به مذهب، به احساس مذهبي بخوانند. پيغمبران نيامدند که جامعه و افراد را معتقد کنند به اينکه بايد دين - يعني احساس و اعتقاد ديني - داشته باشند؛ پيغمبران نيامدند تا پرستش را در جامعه بشري تبليغ کنند، زيرا پرستش، احساس ديني، احساس اعتقاد به غيب، به خدا يا خدايان، همواره در همه افراد و در همه جامعهها بوده است؛ و اگر ميبينيم افرادي به نام «زنديق» يا «دهري» در تاريخ، در برابر پيغمبران - که غالباً در برابر پيغمبران سراغ نداريم - در برابر متکلمين يا فلاسفه بزرگ يا پيشوايان ديني ايستادهاند و درباره خدا يا غيب به احتجاج مذهبي پرداختهاند، اولاً اينها (زنديقها و يا دهريها) به يک شکل ديگر و به يک اعتبار ديگر، اعتقاد مذهبي داشتهاند يعني به يک نوع ماوراءالطبيعه معتقد بودهاند. گذشته از اين دهريبودن پديدهاي بسيار متأخر است، يعني مربوط به دورهاي است كه فلسفه و تفكر عقلي در تاريخ بشر رشد زيادي ميکند و افراد منفرد و استثنايي درباره دين و اعتقاد عرفاني و مذهبي شک ميکنند؛ اما اين عدم اعتقاد ديني هرگز در جريان تاريخ وارد نشد و هرگز جامعهاي نساخته و هرگز داغ خويش را بر چهره هيچ دوره تاريخي نزده است. بنا بر مقدمهاي که ديشب گفتم، تاريخ بشر عبارت است از: تاريخ جامعههاي گوناگون بشري در مراحل مختلف اجتماعي، تاريخي، اقتصادي، فرهنگي و مدني که همه مذهبي بودهاند؛ و بنابراين پيغمبران ما از آغاز تاريخ بشري بر حسب نياز و دردهاي جامعه خودشان اين نهضت ديني را آغاز و تکامل بخشيدند و در برابر دين، پاسداران دين و در برابر «مذهب موجود جامعه» قد علم کردند و هميشه نيرويي که در برابر اين پيغمبران ايستادگي ميکرده و از گسترش نهضتهاي دينياي که ما به آن معتقديم، ممانعت بهعمل ميآورده و با همه قدرت و توانش به نابودي يا انحرافش ميکوشيده، «کفر» بوده است نه بيمذهبي. پس مذهب - بهمعنايي که ما معتقديم - در طول تاريخ بشري همواره با مذهب درگير بوده و رسالت پيامبران - يعني نقطه اصلي مبارزه آنها - مبارزه با «کفر» بوده، نه مبارزه با بيمذهبي؛ زيرا بيمذهبي در جامعهها وجود نداشته است، بلکه مبارزه با مذهب آن جامعه و آن زمان بوده است. خوشبختانه اين اصطلاح، اصطلاح خود قرآن است. دين کفر، دين اسلام خداوند به پيغمبر ميگويد که: به مردم، به کافرين، به کفار بگو (کافر
بهمعناي ديندار است، نه بيدين؛ کفاري که با اسلام جنگيدند، با ابراهيم
جنگيدند، با موسي و مسيح جنگيدند، اينها پاسداران دين بودند نه کساني که
فاقد احساس مذهبي هستند؛ اينها دين دارند و به نام يک دين در برابر
پيامبران ميايستادند و به نام آن دين با دين تازه ميجنگيدند): قُلْ يا
اَيها الْکافِرُونَ. توجه کنيد که چه تکراري اينجا وجود دارد و چه دقتي:
لااَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ. به پيغمبر اسلام در اينجا فرمان داده ميشود که
به کافرون - بهصفي که در برابر پيغمبر ايستادهاند و مبارزه ميکنند -
بگويد: لااَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ که من نميپرستم آن چيزي را که شما
(کافرين) ميپرستيد؛ همه حرفي که ميخواهم بزنم در همين سوره ميباشد.
بنابراين مسئله عبادت در برابر بيعبادتي مطرح نيست. مسئله عبادت در برابر
عبادت مطرح است، يعني طرف مقابل پيغمبر اسلام کساني نيستند که به پرستش
معتقد نباشند، کساني نيستند که معبود ندارند، بلکه بيشتر از پيغمبر اسلام
معبود دارند. مسئله بر سر اختلاف معبود است، نه بر سر مذهب. لااَعْبُدُ ما
تَعْبُدُونَ؛ يعني، نميپرستم آن چيزي را که شما ميپرستيد. و لا اَنْتُمْ
عابِدُونَ ما اَعْبُدُ؛ يعني، شما پرستنده آن چيزي که من ميپرستم، نيستيد.
اين همان عبارت اول است، منتهي قرآن يک مقصود را به عبارتهاي مختلف تکرار
ميکند، بهخاطر اينکه ميخواهد آن را به عنوان يک اصل اعلام کند و همه
چهرهها و وجوهش را در مغزها تثبيت نمايد. ولا اَنَا عابِدُ ما
عَبَدْتُّمْ؛ يعني، من (پيغمبر) نيستم پرستنده آن چيزي که شما ميپرستيد.
باز تکرار ميکند که: و لا اَنْتُمْ عابِدُونَ ما اَعْبُدُ؛ يعني، شما
نيستيد پرستندگان آن چيزي که من ميپرستم. دين کفر حاکم بر تاريخ بعد در قسمت اول گفتم که اين دين - دين توحيد، دين «وَلِي دين» - همواره
با دين آنها - دين کافرين - در جنگ بوده است. حال در اين جنگ، چه کسي پيروز
است؟ پيروزي در طول تاريخ از آن «دين آنها» بوده است. جامعهها را نگاه
کنيم: پيغمبران ما - که بهعنوان پيغمبران بهحق به آنها معتقديم -
نتوانستند مذهب خودشان را در جامعهاي بهطور کامل پياده کنند و شکل مطلوب
و دلخواهي را که مذهب آنها اقتضا ميکرده است، در زماني از تاريخ تحقق
ببخشند. مال از آن مردم است اگر به قرآن مراجعه کنيم، با اولين نگاه متوجه ميشويم که، اولين
کلمهاي که قرآن با آن آغاز ميشود، «الله» است و آخرين کلمهاي که اين
کتاب با آن تمام ميشود کلمه «الناس» است؛ و مخاطب همواره در اين کتاب
«الناس» است و گفتم - در قسمت اول - که اين دين خدا و مردم، از نظر فلسفي -
برخلاف وحدتوجود هندي - وجود خداوند و ذات او را از نظر ماسوايش که طبيعت
و انسان باشد، جدا ميکند و از نظر ذاتي در برابر هم هستند، اما از لحاظ
جايگاه و جهت و صف اجتماعي، «الله» و «ناس» در رديف هم و در صف هم هستند؛
بهطوري که همه آياتي که مربوط به مسائل اجتماعي و اقتصادي و زندگي بشري
است، هر جا که کلمه «الله» آمده ميتوان به جاي آن کلمه «الناس» گذاشت و هر
جا که کلمه «الناس» آمده در جاي آن نيز ميتوان کلمه «الله» قرار داد.
مثلاً: «الماللله» خدا در اينجا بهمعناي بتپرستي قديمش نيست که خدا خودش
هم محتاج مالکيت است و خلق ميبايد مقداري از وجوهات را - بهعنوان قرباني
يا نذوز - به معبد، يا به صاحب معبد بدهد! در اينجا «الماللله»؛ يعني،
ثروت مال خداست و «لله» يعني: «للناس» (براي مردم)؛ و اين تفسير من نيست که
تحت تأثير افکار امروز دنيا به اين شکل توجيه کنم، اين تفسيري است که ابوذر
غفاري با آن، يقه معاويه را ميگيرد و به او ميگويد: «اينکه تو ميگويي
«الماللله» بهخاطر اين است که ميخواهي مال مردم را بخوري، بهخاطر اين
است که بگويي: «الماللله» يعني مال مال خداست، يعني مال مردم نيست و من هم
- معاويه - که نماينده خدا هستم، مال را خود ميخورم و يا به هر که دلم
خواست ميبخشم و به هر کس نخواستم نميدهم»! خانواده خدا در برابر خانواده خدا - يعني مردم - ملأ و مترفين ايستادهاند و کساني
که در طول تاريخ بر مردم حکومت داشتهاند و همواره مالک ثروت و دار و ندار
مردم بودهاند و مردم همواره از سرنوشت اجتماعي و اقتصاديشان محروم
بودهاند. تأييد اختلافات طبقاتي و نژادي و گفتم - در قسمت اول - «شرک» بهمعناي فلسفي تنها نيست؛ شرک يعني «توجيه ديني وضع موجود». وضع موجود در تاريخ چه بوده؟ شرک اجتماعي. شرک اجتماعي يعني چه؟ يعني، به تعداد نژادها، گروهها، طبقات و خانوادهها در جامعه بشري بتاني بوده است و هر خانوادهاي، نژادي و ملتي هم يک بت - خدايي مخصوص خود - داشته است و پرستش اين خدايان گوناگون يعني اعتقاد به اينکه جامعهها، نژادها، طبقات، گروهها و قشرهاي گوناگوني که جامعهها را ميسازند، و هر کدام - نژاد و طبقات...- حقوق انحصاري خودشان را دارند، داراي اصالتاند. در حالي که دين توحيد بهوسيله پيامبران حق - يعني «پيامبران دين خدا و مردم» - بهعنوان اينکه هيچ معبودي، آفريدگاري، پروردگاري جز خدا در عالم نيست، اعلام ميشود؛ و خداوندگاري بهمعناي آفريدگاري است. آفريدگارى و خداوندگارى همه اديان شرک به آفريدگاري خدا معتقد بودند ولي به خداوندگاري که ميرسيد، بتها متعدد ميشد؛ و حتي افرادي مثل نمرود، فرعون و امثال آنها ادعاي «آفريدگاري» نميکردند، بلکه ادعاي «خداوندگاري مردم» را ميکردند (خداوندگاري يعني: صاحب بودن؛ خداوند يعني: صاحب، مالک؛ به معناي خالق نيست). فرعون ميگفته است که: اَنَا رَبُّکُمُ الْاَعْلي يعني: من صاحب بزرگ شما هستم، نه اينکه خالق شمايم. در مسئله خلقت، همه اديان شرک معتقد به خداوند بزرگ بودند. حتي در ميتولوژي يونان و در همه اديان شرک خداي بزرگ بهعنوان خالق وجود دارد. مسئله «صاحب مردم بودن» است که بعد در کنار خدايي که آفريدگار است، خدايان ديگري درست ميشود. چرا؟ براي تسلط گوناگون و تفرقه امت بشري، نژاد بشري، جامعه بشري و يا يک جامعه قومي و ملي و تقسيم آن جامعه به طبقات و گروههاي متناقض، حاکم و محکوم و برخوردار و محروم. «مدينه» ماکت جامعه ايدهآل همانطور که گفتم - در قسمت اول - «دين خدا و مردم»، همواره در تاريخ
بهصورت يک نهضت در حال مبارزه بوده، نه بهصورت مذهبي که جامعهاي را بر
اساس خودش بسازد. تنها و تنها جامعهاي که در طول تاريخ بشر ميتوان گفت و
ادعا کرد و ميتوان شناخت که به نام جامعه بشري مشخص و محدود که بر اساس
اين دين آن هم نه بهصورت واقعيت تاريخي در يک دوره، بلکه بهصورتي که
گفتم، يعني «سمبوليک»، بهصورت يک ماکت - ساخته شده، جامعه مدينه است.
|
|||||||||||||||||||||
|
||||