ريشه دين شرک
ريشه اين دين شرک اقتصاد است. ريشهاش مالکيت گروهي و محروميت اکثريتي
ميباشد. [همين] عامل است که براي نگهداري خودش و توجيه خودش و ابديشدن
سيستم زندگي خودش به دين احتياج دارد. چه عاملي محکمتر از اين [دين] که
فرد خودبهخود به ذلت خودش قانع بشود. اين دين - دين شرک - بوده که همواره
توجيهکننده وضع موجود بوده است. به چه صورت؟ يکي بهصورت اعتقاد به چند
خدا؛ براي اينکه مردم اعتقاد پيدا کنند و باور کنند که چند ملتي، چند
خانوادهاي و چند طبقهاي معلول اراده الهي است، ماوراءالطبيعي است. دوم:
براي اينکه خودشان در برابر آن طبقه ديگر از امتيازاتي که همواره در طول
تاريخ هيئتهاي حاکمه در انحصار خودشان داشتند، برخوردار بشوند؛ و اينها
همواره از انحصارچيهاي تاريخ بودهاند.
دين افيوني
عوامل دين شرک - همانطوري که ضد مذهبيها ميگويند، راست است - عبارت
بوده است از جهل، ترس، تبعيض و مالکيت و ترجيح طبقهاي بر طبقهاي ديگر؛
اينها (بهقول ضدمذهبيها) راست است؛ و راست است که دين افيون تودهها
بوده تا مردم را به ذلت و سختي و بيچارگي و به جهل و به توقفي که دچارش
هستند و به سرنوشت شومي که خودشان، اجدادشان و اخلافشان دچار بودند و هستند
و خواهند بود، تسليم بکند؛ يک تسليم دروني و اعتقادي.
«مرجئه» و سلب مسئوليت
«مرجئه» را نگاه کنيد. مرجئه از هر آدم جنايتکاري در تاريخ، در جامعه
اسلامي سلب مسئوليت ميکند؛ مرجئه ميگويد: «ترازو را خداوند براي چه
منظوري در روز محشر علم ميکند؟ براي اينکه به حساب معاويه و علي رسيدگي
کند». يعني وقتي که او - خداوند - بازرس است و قاضي، تو ديگر حرفش را نزن؛
به تو چه که کي بر حق و کي بر باطل است، تو زندگيات را بکن!
حرکت دين شرک
دين شرک در تاريخ به دو شکل حرکت دارد:
اول: به شکل مستقيم خودش که در تاريخ اديان ميبينيم يعني دين
مهرهپرستي، بعد تابوپرستي، بعد ماناپرستي، بعد ربالنوعپرستي، بعد
چند خداپرستي، بعد ارواحپرستي و بعد بهشکل خداپرستي. اين سلسله دين
شرک است در تاريخ اديان؛ اما اينها اشکال آشکار دين شرک است.
دوم: شکل پنهاني دين شرک است که از همه خطرناکتر و موذيتر است و از
همه به بشريت و به حقيقت بشر آسيب رسانده است. اين شکل - شکل پنهاني
دين شرک - پنهانشدن شرک در زير نقاب توحيد است. پيغمبران توحيد تا
برميخاستند و در برابر شرک ميايستادند، شرک در برابرشان ميايستاده.
اين پيغمبران اگر پيروز ميشدند و شرک را به زانو درميآوردند، در آن
صورت شرک در پوست خودش و پيروان و جانشينان و ادامهدهندگان آن به
زندگاني پنهاني خودشان ادامه ميدادهاند. اين است که ميبينيم بلعم
باعور که در برابر موسي و در برابر نهضت موسي از ميان ميرود، بهصورت
خاخامهاي دين موسي و بهصورت فريسيان که قاتل عيسي هستند، درميآيند.
اين گروهي که عيسي را نابود ميکنند و در برابر او ميايستند و با قيصر
بتپرست رومي عليه مدافع توحيد، همدست و همداستان ميشوند، اينها دنباله
همان گروهي هستند که عليه موسي ايستادهاند يا دنباله همان گروهي هستند که
به موسي گرويدند. اين همان بلعم باعور و سامري است که اکنون در لباس دين
موسي در تاريخ ظاهر شده است. اين کشيشاني که در قرون وسطي به نام مذهب -
مذهبي که بر عشق، دوستي، وفاداري، صبر، گذشت و محبت است؛ و به نام عيسي -
کسي که مظهر صلح و مظهر عفو در تاريخ است - بزرگترين جناياتي که حتي مغول
به خواب شبش نديده، مرتکب شدند و بيشتر از همه جنايتکارها، خون ريختند، آيا
اينها ادامهدهندگان راه عيسي هستند؟ آيا اينها حواريون عيسي هستند؟ يا
ادامهدهندگان مذهب شرک هستند و همان فريسياناند که بهصورت کشيشان باز
درآمدند، تا دين موسي را از درون به شرک بکشند؟ که کشاندند.
بنابراين، اين حرف که در قرن نوزدهم گفته شد که: «دين ترياک تودههاست تا
تودهها به نام اميد به بعد از مرگ، محروميت و بدبختيشان را در اين دنيا
تحمل کنند؛ ترياک تودههاست تا مردم اعتقاد به اين داشته باشند که آنچه پيش
ميآيد در دست خداوند است و به اراده خداوند است و هرگونه کوشش براي تغيير
وضع، براي بهبودي وضع خود و مردم، مخالفت با اراده پروردگار ميباشد»، اين
حرف راست است، راست است! و اينکه علماي قرن هجدهم و نوزدهم گفتند: «دين
زاييده جهل مردم از علل علمي است»، راست است! اينکه گفتند: «دين زاييده ترس
موهوم مردم است»، راست است! و اينکه گفتند: «دين زاييده تبعيض و مالکيت و
محروميت دوره فئودالي است»، راست است!
اما اين کدام دين است؟ ديني است که تاريخ هم هميشه در قلمروش بوده است -
غير از لحظاتي که مثل برقي درخشيده و بعد هم خاموش شده است - و همين دين
شرک است. چه، اين دين شرک به نامهاي: دين توحيد، دين موسي، دين عيسي باشد
و چه به نامهاي: خلافت پيغمبر، خلافت بنيعباس، خلافت اهلالبيت، اينها،
شرکديناناند در لباس و به نام دين توحيد و به نام جهاد و قرآن؛ و قرآن را
هم او - پيرو دين شرک - به سر نيزه ميکند.
آن کسي که قرآن به سر نيزه ميزند، قريش نيست که براي لات و عزّي در برابر
پيغمبر اسلام بايستد. او اين شکل را به اين شکل نميتواند حفظ کند، ميآيد
از داخل؛ بعد قرآن را به سر نيزه ميزند و علي را ميکوبد، يعني خدا و محمد
را ميکوبد. يعني دو مرتبه بهنام اسلام، دين شرک به نام خلافت خانواده
پيغمبر، به نام خلافت رسول خدا و به نام حکومتي که قانون اساسي آن، قرآن
است بر تاريخ حکومت ميکند و اصولاً خليفه که به جهاد و حج ميرود، باز دين
شرک حکومت ميکند.
دين شرک، در قرون وسطي، به نام عيسي و به نام موسي حکومت ميکند. اينها
بنيانگذاران دين توحيدند و باز هم دين شرک به اسم اين بنيانگذاران در
تاريخ حکومت ميکند.
دين توجيهکننده، دين تخديرکننده، دين متوقفکننده، دين محدودکننده و دين
بياعتنا به وضع زندگي مردم بوده، که هميشه در تاريخ بر جامعههاي بشري
مسلط بوده است؛ و آنهايي هم که گفتند: «دين زاييده ترس است، تخديرکننده
است، محدودکننده است و زاييده دوره فئودالي است»، راست گفتند؛ چون بر اساس
تاريخ و تاريخشناسي استنباط کردند. اما آنها دين را نشناختند؛ چون
دينشناس نبودند که تاريخشناس نبودند؛ و هر کس هم که بهسراغ تاريخ برود
ميبيند که اديان، يعني کساني که چه به نام توحيد در طول تاريخ و چه به نام
صريح شرک، دين شرک را پاسداري ميکردهاند، کارشان همين بوده است.
اما من تمام اسامي و صفاتي را که به معناي خداست - چه در اديان ابراهيمي و
چه در اديان شرک - با هم مقايسه کرده، ديدم راست است که آن دين - دين شرک -
زاييده ترس و جهل مردم است. چرا؟ براي اينکه مذهبيهاي مشرک، يعني کساني که
دين شرک را تبليغ ميکنند، ميترسند از اينکه مردم بيدار بشوند، باسواد
بشوند، عالم بشوند، آشنا باشند؛ ميخواهند معلومات منحصر به چيزهايي هميشگي
و ثابت باشد و آن هم در انحصار خودشان. چرا؟ براي اينکه به ميزان پيشرفت
علم، آن دين شرک نابود ميشود - چرا که محافظ دين شرک، جهل است - و
بهميزان بيداري مردم و بـهوجـودآمـدن روح انتقــاد در مـردم،
آرمـانخواهي در مـردم، و عدالتخواهي در مردم، آن دين شرک را متزلزل
ميکند. چرا؟ براي اينکه آن دين، در طول تاريخ، حافظ وضع موجود بوده و اين
وضع از پيش از فئوداليسم تا در دوره فئوداليسم و بعد از آن، در شرق و غرب
حتي در طول تاريخ بشري موجود بوده است.
اما، در آن سلسله از اديان شرک، همواره صفات و اسامي خدايان، يعني: هيبت،
وحشت و جباريت بهمعناي خاص استبدادياش معنا ميشود. ولي تمام اسامي قديم،
حتي قبل از دو سه هزار سال اخير، که در اين سلسله اديان (اديان ابراهيمي)
بود از دو معنا بهوجود ميآيد، يعني همه کلمات و صفاتي که در اديان
ابراهيمي پيش از ابراهيم هستند، نشان ميدهد که هميشه دو معنا در اين اديان
- اديان ابراهيمي - هست:
اول: عشق، زيبايي و پرستش يک جلال و جمال
دوم: حکومتپروري، تکيهگاهبودن، پدر بودن، آقا بودن، سرور بودن و
پناهبردن.
پس ميبينيم راست است که: آن ديني که در تاريخ موجود بوده و حکومت
ميکرده زاييده جهل و زاييده ترس مردم از عوامل طبيعي بوده است؛ و حال آنکه
اديان ابراهيمي زاييده عشق و زاييده نياز آدمي به يک هدف و به يک حکومت بر
عالم به يک جهت در آفرينش بوده و به نياز پرستش انسان در برابر جمال مطلق و
تکامل مطلق و جلال مطلق و به همه نيازهايش - از لحاظ روحي، فلسفي و اجتماعي
– پاسخ ميدادهاند.
پيغمبران اين دين - اديان ابراهيمي - همواره بر روي همه چهرههاي حاکم - چه
مادي، چه اجتماعي و چه معنوي - و بر روي همه بتها - چه، بهقول «فرانسيس
بيکن»: بتهاي منطقي و چه بتهاي جسمي، چه بتهاي بشري، چه بتهاي اقتصادي،
و چه بتهاي مادي - پنجه افکندهاند. پنجه در پنجه تمام مظاهر دين شرک -
يعني دين وضع موجود - ميافکندهاند، و مسئوليت خود - پيغمبران اديان
ابراهيمي - و پيروانشان تغيير ريشهدار وضع موجود و جانشينکردن عدالت،
ميزان و قسط - که همواره در قرآن بهعنوان هدف ارسال رسل تکرار ميشود -
بوده است؛ و استقرار عدالت و ميزان و قسط يعني تغيير وضع موجود، نه
پذيرفتنش.
بنابراين نتيجهاي که ميخواهم بگيرم اين است که، در طول تاريخ، دين در
برابر بيديني نبوده، [بلکه] دين در برابر دين بوده و هميشه دين با دين
ميجنگيده است.
دين توحيد که بر آگاهي و بينايي، بر عشق و بر نياز آدمي (يک نياز فطري
فلسفي) مبتني است، در برابر دين شرک که زاييده جهل و ترس بوده، قرار داشته
است. دين توحيد که يک دين انقلابي است، هر وقت در برابر دين شرک که اين دين
(دين شرک) توجيهكننده وضع موجود به وسيله تحريف يا ساختن اعتقادات مذهبي و
خداپرستي در برابر طاغوتپرستي بوده است، پيغمبري از دين توحيد بعثت کرده،
انسان را به تبعيت از قوانين عالم در مسير کلي خلقت که تجلي اراده خداوند
است ميخوانده است و لازمه دين توحيد، طغيان و انکار و «نه گفتن» در برابر
هر قدرت ديگر است.
در برابر خداپرستي، طاغوتپرستي است که انسان را به طغيان در برابر نظام
حقي که بر عالم و زندگي بشري مستولي است و به «بردگي» و «ذلت» در برابر
بتهاي گوناگون که نماينده قدرتهاي گوناگون جامعه بوده، ميخوانده است.
خدا، ناس
در تورات و انجيل (آن قسمتهايي که منحرف نشده و درست ميتوان استنباط
کرد) و در قرآن همه جا بدون استثنا صف خدا و صف ناس يعني مردم يکي است.
يعني در تمام آياتي که مسائل اجتماعي، سياسي و اقتصادي مطرح است - نه
مسائلي فلسفي و علمي - هر جا که کلمه «ناس» آمده، ميتوان آن کلمه را
برداشت و به جايش کلمه «خدا» قرار داد، و هر جا که «الله» آمده، اگر آن را
برداريم و به جايش کلمه «ناس» را بگذاريم باز جملهاش فرق نميکند. مثال:
اِنْ تُقْرِضُواْ اَللهَ قَرْضَاً حَسَنَاً يعني چه؟ کسي که به خدا قرض
حسنه بدهد، يعني چه؟ مگر خدا حقوقش کم ميآيد که ما به او قرض حسنه بدهيم ؟
! يعني مردم به مردم قرض حسنه بدهند.
بر اساس اين، در تمام آيات و احاديثي که مسائل اجتماعي و صف و جبهه و
جهتگيري اجتماعي مطرح است، خدا درست معادل مردم است، يعني در رديف و صف
مردم قرار دارد.
طاغوتپرستان
در برابر اين صف، چه کساني هستند؟ طاغوتپرستان؛ طاغوتپرستان چه کساني
هستند؟ همينها؛ يعني کساني که به قول قرآن، «ملأ» (کساني که چشم پر کنند)
و «مترفين»اند؛ کساني که در جامعه خود، دهن پرکن و چشم پركنند؛ همه
کارهاند و بيمسئوليتاند. مترف يعني اين.
هميشه در طول تاريخ، دين ملأ و مترفين حکومت ميکرده و يا بهطور آشکار به
نام خودش و يا در پرده دين خدا و مردم خود را حفظ ميکرده است؛ و دين
توحيد، ديني است که حکومتش در تاريخ، تحقق نيافته است؛ و بهنظر من، اين
يکي از افتخارات شيعه است که آنچه را که در قرون وسطي به نام قدرت اسلامي
به دنيا عرضه شد، نميپذيرد و جهادش را به چشم غارت امپرياليستي مينگرد و
حکومتش را حکومت «قيصري» و «کسرا»يي؛ نه خلافت رسول خدا.
بنابراين دين ابراهيمي - دين توحيد - آن ديني است که در برابر دين
طاغوتپرستي ملأ و مترفين، همواره قيام ميکرده و مردم را به قيام در برابر
اين صف ميخوانده است و اعلام ميکرده که خداوند در صف شماست و مخاطبش مردم
بوده و هدفش استقرار عدالت بوده است. دين توحيد معلول و زاييده آگاهي و
نياز به عشق و پرستش و بيداري هر چه تمامتر مردم بوده، اما نه بهصورتي که
در تاريخ تحقق پيدا کرد، بلکه بهصورت يک نهضت انتقادي عليه تاريخ، که
هيچگاه بهصورت کامل در تاريخ تحقق پيدا نکرده و همواره دين شرک -
طاغوتپرستي ملأ و مترفين يعني: بتپرستي؛ يعني، دين توجيهکننده وضع موجود
و دين تخديرکننده - در تاريخ موجود بوده است و قدرت و تسلط داشته است.
اين را بر روشنفکران، به آنهايي که هميشه ميپرسند که «تو به نام يک
روشنفکر چگونه اين همه به دين تکيه ميکني»، ميگويم که «من اگر از دين سخن
ميگويم، از ديني سخن نميگويم که در گذشته تحقق داشته و در جامعه حاکم
بوده است بلکه از ديني سخن ميگويم که هدفش از بينبردن ديني بوده که در
طول تاريخ بر جامعهها حکومت داشته، و از آن ديني سخن ميگويم که پيغمبرانش
براي نابودي اشکال گوناگون دين شرک قيام کردند و در هيچ زماني به طورکامل،
از نظر جامعه و زندگي اجتماعي مردم آن دين توحيد تحقق پيدا نکرده، بلکه
مسئوليت ما اين است که براي تحقق آن دين (دين توحيد) در آينده بکوشيم و اين
مسئوليت بشري است تا آينده، دين توحيد آنچنانکه بهوسيله پيامبران توحيد
اعلام شده - در جامعه بشري، جانشين اديان تخديري توجيهي شرک بشود».
بنابراين تکيه ما به دين، بازگشت به گذشته نيست بلکه ادامه راه تاريخ است.
|