توحيد اين دعوت که به نام دعوت توحيد در تاريخ اعلام ميشود يک وجهه اين
جهاني و مادي هم دارد و آن اين است که: مسلماً وقتي گروهي معتقد باشند که
همه اين آفرينش ساخته يک نيروست و در همه اين آفرينش - چه در جامعه انساني
و چه حيواني و چه نباتي و حتي جمادات - يک قدرت حکومت ميکند و جز او هيچ
مؤثري وجود ندارد و همه اشياء و اشخاص و رنگها و جنسها و جوهرها، همه
ساخته يک خالق است، خودبهخود وحدت الهي؛ يعني، توحيد خدا در هستي،
لازمهاش از نظر منطقي و فکري توحيد بشري است در زمين؛ يعني در همان حال که
توحيد اعلام ميکرده است که همه آفرينش يک امپراتوري است در دست يک قدرت، و
همه انسانها از يک منشأ سر زدهاند و بهوسيله يک اراده هدايت ميشوند و
به يک جهت متوجهند و از يک جنس ساخته شدهاند و يک خدا دارند و همه نيروها
و سمبولها و مظهرها و ارزشها و علامتها در برابر او بايد نابود شوند،
خودبهخود منِِ معتقد به توحيد هم به عالم که نگاه ميکنم، اين عالم را يک
اندام زنده کلي - يک کل - ميبينم که براي اين اندام مادي، يک روح و قدرت و
تدبير حکومت ميکند، بنابراين يک کل است؛ و هم وقتي به بشريت مينگرم، همه
را به چشم يک جنس واحد همجنس و همارزش ميبينم، براي اينکه ساخته يک دست و
يک دستگاه است. اين دين توحيدي يکي از آن دو دين است بر اساس پرستش يک خدا
و اعتقاد به يک قدرت در همه آفرينش و همه سرنوشت بشري در تاريخ. همچنانکه
گفتم لازمه توحيد خداوند، توحيد عالم است، و لازمه توحيد عالم، توحيد انسان
است.
از طرف ديگر، اين اعتقاد خاص بشريت، احساس فطري انسان به پرستش يک نيرو، و
اعتقاد به يک تقدس - بهقول دورکيم - يا اعتقادي به غيب - بهقول قرآن - در
فطرت انسان است و همواره هم وجود داشته. علامت غريزي بودن چيزي، يکي دوامش
است و ديگري گسترش آن در همه جا و همه وقت. پس اين علائم نشان ميدهد که يک
چيز غريزي است. اگر ملتي را در طول تاريخش، دنبال کنيم، ميبينيم که هرگز
بيپرستش نزيسته است و اگر تمامي زمين را دورهاي ببينيم، درمييابيم که
پرستش همه جا و هميشه بوده است، و اين نشان فطريبودن پرستش است.
اين احساس - پرستش - بهوسيله اين دين، به توحيد و شناخت اين نيروي مشرف بر
عالم و در نتيجه، شناخت جهان به اين شکل زنده نيرومند حساس داراي اراده و
داراي هدف، منجر ميشود و همچنين اين احساس به وسيله دين توحيد بهشکل
اعتقاد به وحدت بشريت و وحدت همه نژادها و همه طبقات و همه خانوادهها و
همه افراد و وحدت حقوقها و وحدت قيمتها و وحدت شرفها، در تاريخ، تجلي
ميکند.
از طرف ديگر همين مذهب، همين احساس مذهبي، بهشکل شرک، در تاريخ ادامه پيدا
ميکند و اين ادامه در هر دورهاي بهشکلي درميآيد که بزرگترين نيرو را
در برابر اين مذهب اولي که گفتم، بهوجود ميآورد و بزرگترين قدرت مهاجم و
مقاوم را در برابر گسترش دين توحيد بهوجود ميآورد.
فرصت نيست که من يکايک همه مذاهب را از اين جهت شرح دهم، ولي با توجه و
آشنايي بيشوکم که ما لااقل از پيغمبران بزرگ داريم، [مي توانيم دين شرک را
بررسي کنيم]. مثلاً موسي را در تورات و در همه قصص توراتي و کتابهاي مربوط
به تورات و فرهنگ توراتي و حتي در خود قرآن و احاديث اسلامي نگاه کنيد:
بزرگترين نيرويي که در برابر موسي قد علم ميکند و بيش از همه به نهضت
موسي صدمه ميزند، نشان داده شده که يکي «سامري» و ديگر «بلعم باعور» بوده
است.
سامرى
موسي پس از سالها رنج و مبارزه و حتي بعد از موفقيت که قوم خودش را به
خداي يگانه آشنا ميکند و موهومپرستي و گوسالهپرستي و بتپرستي را که يکي
از اشکال مذهب شرک در آن دوره بود، در جامعهاش نابود ميکند، در اين موقع
سامري دو مرتبه گوساله ميسازد و از کوچکترين فرصت - که غيبت موسي باشد -
استفاده ميکند، تا مردم را ديگر بار به گوسالهپرستي وادارد.
اين کسي که گوساله ميسازد تا مردم آن را به جاي يهوه، خدا و الله بپرستند،
آدمي بيخدا و بياعتقاد به دين نيست، که معتقد به دين و بلکه مبلغ و متولي
دين است.
بلعم باعور
يک فيلسوف مادي است؟ يک دهري است؟ مترلينگ و شوپنهاور است؟ نه؛ بلعم
باعور بزرگترين روحاني اين دوره است که مذهب مردم، روي کاکلش ميچرخيده
است؛ و اوست که عليرغم موسي و در برابر نهضت موسي قد علم ميکند و چون
نيروي مذهب و احساس و ايمان مردم در دستش بوده، ميتوانسته است که در برابر
حق و در برابر آن ديگر - دين توحيد در طول تاريخ - بزرگترين مقاومتها را
بکند و مؤثرترين ضربهها را بزند.
فريسيان
عيسي را نگاه کنيد، با رنجهايش و ضربههايي که تا آخر - تا لحظه مرگش -
ميخورد و بر داري که ميرود - بهقول آنها - و شکست و نابودياي که نصيبش
ميشود و خيانتهايي که تحمل ميکند، و همه فشارها، تهمتها و بدگوييها و
زشتترين و کثيفترين اتهاماتي که به خود و مادرش نسبت داده ميشود، همه به
دست فريسيان است؛ و فريسيان مدافعان و متوليان دين زماناند. اينها مادي
نبودند، زنادقه نبودند، دهري نبودند - آن موقع مادي نبوده است - اينها
معتقدان و ادامه دهندگان و متوليان دين شرک در برابر عيسي و پيروانش
بودهاند.
پيغمبر اسلام را نگاه کنيد: چند تن از کساني که در مقابل پيغمبر اسلام در
احد، در طائف، در بدر، در هوازن، در مکه، شمشير کشيدند و آزارش کردند،
بيخدا بودند و اصولاً معتقد به احساس مذهبي نبودند؟ يک نفر را نميشود
پيدا کرد، يک نفر! همه، کساني بودند که به دروغ يا به راست معتقد بودند.
بهانه اين بود، شعار اين بود که پيغمبر را، پسر عبدالله را و پيروانش را از
ميان ببرند. چرا؟ که حرمت خانه ابراهيم را ميخواهد از بين ببرد؛ چرا؟ که
به اصول و مقدسات و معتقدات ما ميخواهد پشت پا بزند، بهخاطر اينکه اين
خانه و اين سرزمين مقدس (مکه) را ميخواهد نابود کند، بهخاطر اينکه مقدسات
ما، بتهاي ما، معبودهاي ما، شفعاي ما را که بين ما و خداوند قرار دارند،
ميخواهد بشکند. بنابراين شعار قريش، شعار تمام اعرابي که عليه اسلام در
طول زمان پيغمبر جنگيدند، شعار «مذهب عليه مذهب» بوده است.
بعد از پيغمبر اسلام، همين شعار بهشکل ديگرش شروع ميشود: در برابر علي،
در برابر نهضتي که روح اسلام را ادامه ميداد و ميخواست ادامه بدهد، آيا
کفر قد علم کرده بود؟ و بيخدايي و عدم اعتقاد به دين و به مذهب؟ يا
استدلال اينکه خداوند وجود ندارد؟ يا اعتقاد به يک نوع مذهب در برابر اين
مذهب بود که جنگ بين بنياميه و بنيعلي، جنگ بين بنيعباس و خاندان پيغمبر
را به وجود آورد؟
از خصوصيات آن دين، يعني دين ابراهيمي - دين ابراهيمي ميگويم براي اينکه
همه آن را سادهتر ميفهميم - و دين توحيدي، يکي پرستش خداست. در طول
تاريخ، در برابر همه اين نهضتها، يک دين و يک مذهب و بنا به اعتقاد ما و
بنا به فلسفه تاريخ - از آدم تا خاتم و ادامه آن تا آخر تاريخ بشري پرستش
يک معبود به عنوان همه عالم و بهعنوان تعيينکننده ارزشهاي انسان و هدف
تاريخ و زندگي بشري در برابر طاغوتپرستي ميباشد؛ يعني در برابر اين نهضتي
که انسان را به تسليم در برابر اين ناموس بزرگ هستي و اين راه بزرگ خلقت و
اين هدف عظيم آفرينش که غايت و هدف نهايياش خداست و به تسليم در برابر اين
نظام و به تسليم در برابر اين هدف ميخواند، اينها - طاغوتپرستان - به
طغيان در برابر آن «هدف» و در برابر اين «دعوت»، که «اسلام» نام دارد،
[ميايستادند].
اما اين دين در حالي که بشريت را به تسليم در برابر خداوند ميخواند، در
همان حال - و به همين علت - به طغيان در برابر هر چه جز اوست، دعوت ميکند
و خودبهخود [به آن] منجر ميشود؛ و برعکس، دين شرک به طغيان در برابر اين
ناموس عظيم هستي و در برابر اين دعوت به اسلام در برابر خداوند - که معناي
همه وجود و هدف و منتهياليه همه حيات - و به طغيان در برابر دين اسلام و
اين تسليم ميخواند و خود به خود منجر ميشود، و به تسليم و عبوديت در
برابر صدها نيروي ديگر و صدها قطب ديگر و قدرت ديگر که هر قطب و هر قدرت و
هر طبقه و هر گروه يک خدايي دارند، دعوت مينمايد.
شرک يعني عبوديت، يعني طغيان در برابر عبوديت نسبت به خدا؛ اما در عين حال،
«شرک» تسليم و اذلال و بندگي بشري در برابر بتها (بهمعناي اعم بتها
يعني: آنچه حقه بازها، آنچه دروغزنها، آنچه جهل و ظلم به کمک هم ساختهاند
و مردم را به عبوديت و پرستش آن دعوت کردهاند) ميباشد. اين طاغوت است؛
طغيان در برابر آن نيروي عظيم کائنات و تسليم در برابر اين ما تَنْحِتُون
است. اين ما تَنْحتُِون هر چه ميخواهد باشد: چه «لات» و «عزّي» باشد، چه
«ماشين» باشد، چه «فضل» باشد، چه «سرمايه» باشد، چه «خون» باشد، چه «تبار»
باشد، هر چيز ديگري باشد، در هر دورهاي، اينها، طاغوتي است در برابر
«الله»، در برابر «خدا».
از خصوصيات دين توحيدي حالت و هجوم انقلابي اوست و از خصوصيات دين شرک-
بهمعناي اعمش- خصوصيت توجيهکننده اوست.
دين انقلابي يعني چه؟
دين انقلابي به فرد يعني به فردي که به آن معتقد است و در مکتب اين دين
تربيت ميشود، يک بينش انتقادي نسبت به زندگي و نسبت به همه وجوه زندگي
مادي و معنوي و اجتماعياش ميدهد و يک رسالت و مسئوليت براي دگرگون کردن و
تغييردادن و نابودکردن آنچه را که نميپسندد و باطل ميداند و جانشينکردن
آنچه را که حق ميداند و حق ميشناسد. خصوصيت اين دين - دين توحيدي - اين
است که وضع موجود را تأييد و توجيه مذهبي نميکند و در برابرش بياعتنا
نميباشد. ظهور همه پيغمبران را نگاه کنيد: کاملاً نشان ميدهد که اين
اديان - اديان توحيدي- در حالت اولشان، در اول ظهورشان که نهايت صفا و
زلالشان است و هيچ تغيير نکرده است و تبديل نشدهاند، حالت يک جهش را عليه
«آنچه هست» و حالت يک طغيان عليه پليدي و ستم را دارا ميباشند؛ طغياني که
با عبوديت در برابر آفرينش يعني: عامل آفرينش و تسليم در برابر قوانين هستي
- که تجلي قوانين خداوندي است - اعلام ميشود.
در همه اين اديان نگاه کنيد؛ موسي را نگاه کنيد: موسي در برابر سه سمبول
(چنانکه گفتيم): قارون بزرگترين سرمايهدار زمانش، بلعم باعور بزرگترين
روحاني آن دين انحرافي شرک و فرعون بزرگترين سمبول قدرت سياسي زمانش، قيام
ميکند، يا در برابر وضع موجود قيام ميکند. وضع موجود چه بوده؟ اسارت و
ذلت اقليت «سبطي» در برابر يک نژاد ديگر به نام «قبطي». مبارزه عليه تبعيض
نژادي است که برتري قبطي بر سبطي باشد؛ مبارزه عليه وضع اجتماعي است که
تسلط يک نژاد بر نژاد ديگر باشد، که اسارت يک نژاد باشد؛ و جانشينکردن يک
ايدهآل است و تحقق يک هدف مشخص براي زندگي و اجتماع است که: نجات يک قوم
اسير باشد که هدايت آنها و هجرت آنها بهطرف سرزمين موعود باشد، که ساختن
يک جامعهاي بر اساس معتقدات و بر اساس يک مکتب اجتماعي باشد که در آن
طاغوتپرستي نابود بشود و طاغوتها که توجيهکننده تبعيضها بودند از بين
بروند و توحيد که نشاندهنده وحدت اجتماعي و بشري است، جانشين شود.
دين توجيهکننده يعني چه؟
اما آن دين شرک هميشه کوششاش اين است که بهوسيله معتقدات
ماوراءالطبيعي، بهوسيله اعتقاداتي به نام خدا يا خدايان، بهوسيله اعتقاد
به معاد يعني با توجيه اعتقاد به معاد، با توجيه اعتقاد به مقدسات، با
توجيه و تحريف اعتقاد به نيروهاي غيبي، با تحريف همه اصول اعتقادي و مذهبي،
وضعي را که اکنون هست توجيه کند. يعني به نام دين، مردم را بباوراناند که
وضعي که خود و جامعهتان داريد، وضعي است که شما ميبايد داشته باشيد، که
اين - وضع شما و جامعه - تجلي اراده خداوند است و اين سرنوشت و تقدير
شماست.
قضا و قدر
بهمعنايي که ما امروز ميفهميم - يادگار و دستپخت معاويه است. تاريخ
کاملاً بهطور روشن نشان ميدهد که اعتقاد به قدر و جبر را بنياميه در
دنيا بهوجود آوردند و مسلمانها را با اعتقاد به جبر، از هر گونه مسئوليتي
و از هرگونه انتقادي و هرگونه اقدامي بازداشتند. جبر يعني پذيرش آنچه هست و
آنچه پيش ميآيد. در صورتي که اصحاب پيغمبر را ميبينيم که براي هر لحظه
خود، مسئوليت اجتماعي قائلاند.
امر به معروف و نهي از منکر
امر به معروف و نهي از منکر - که بهمعنايي مبتذل در ذهن ما وجود دارد و
در جامعه روشنفکري اصلاً نميتوان اسمش را برد - همان است که روشنفکر امروز
اروپايي، مسئوليت بشري، مسئوليت هنرمند و مسئوليت روشنفکرش ميشناسد؛
مسئوليتي که در فلسفه هنر و ادبيات امروزه اين همه مطرح است، يعني چه؟ اين
همان «امر به معروف و نهي از منکر» است، که ما به چنان صورتي درش آوردهايم
و چنان به معروف، امر ميکنيم و از منکر، نهي، که فقط منکرش هست!
ادامه دين شرک
دين شرک در تاريخ به دو شکل ادمه پيدا کرد. همانطور که گفتم، توجيه وضع
موجود، رسالت و هدف دين شرک است. توجيه وضع موجود يعني چه؟ در طول تاريخ
ميبينيم که جامعههاي بشري به شريف و غير شريف، آقا و برده، بهرهده و
بهرهکش، حاکم و محکوم و اسير و آزاد تقسيم ميشوند؛ گروهي که داراي ذات و
آب و گل و نژاد و تباري طلايي هستند و گروهي که فاقدند؛ ملتي که از ملت
ديگر افضل است؛ طبقهاي که همواره برتر و ارجح از طبقه ديگر است؛
خانوادههايي که از ازل و براي هميشه ارجح و اشرف بر خانوادههاي ديگرند.
اين اعتقادات که در زندگي وجود داشته و عاملش هم برخورداري گروهي و محروميت
گروه ديگر بوده، خودبهخود براي توجيه وضع موجود بوده است.
بايد چند خدايي بهعنوان چند اقليمي و چند اقنومي در عالم بهوجود بيايد تا
چند گروهي و چند طبقهاي و چند خانوادهاي و چند نژادي و چند رنگي، در يک
جامعه و در جهان، تحقق پيدا کند و ادامه بيابد.
عدهاي ميتوانند عده ديگري را به زور محروم کنند و خودشان امتيازات حقوقي
و اقتصادي و اجتماعي بگيرند؛ اما نگهداشتن آنها مشکل است. اين است که در
طول تاريخ، زورمندان هميشه اين منابع را در دست ميگيرند و اکثريت را محروم
ميکنند تا زماني ميرسد که وضع موجود را به زور نميتوان نگهداشت. اينجاست
که مذهب - يعني مذهب شرک - رسالت حفظ اين وضع را به دست ميگيرد و کارش اين
است که مردم را تسليم و قانع کند که آنچه پيش آمده خواست خداوند بوده است.
و قانع کند که وابستگيام به اين طبقه پست به اين جهت است که نه تنها ذاتم
پست است بلکه خداوند، ربّم، خالقم، پروردگارم و صاحبم، پايينتر از صاحب آن
نژاد ديگر، پايينتر از بت آن نژاد و پايينتر از خداوندگار آن نژاد ديگر
است.
پايگاه سازندگان و نگهبانان دين شرک
بنابراين وقتي وضع چنين است، وقتي که تبعيض و اختلاف طبقاتي و نژادي
هست، دين شرک رسالت مستحکمکردن وضع را بهعهده ميگيرد و برقرار و
دائمياش ميکند.
اين است که همواره در طول تاريخ، سازندگان و نگهبانان دين شرک، در رديف
طبقات عاليهاند و حتي مسلطتر و برتر و ثروتمندتر از طبقه حاکمه.
در دوره ساساني موبدان را ببينيد که بر خانواده شاهزادگان و نظاميان تسلط
دارند؛ مغها را نگاه کنيد. در اروپا، کشيشها را و در قوم بني اسرائيل
خاخامها را و تيپهاي بلعم باعور را نگاه کنيد؛ و در ميان قبائل بتپرست
در خود افريقا و استراليا، جادوگران، غيبگوها، رمالها و اينهايي که مدعي
توليت دين موجود جامعه هستند، اينها همه، درست دستدردست و شانهبهشانه
هيئت حاکمه بودند يا مسلط بر آنها بودند. در اروپا گاه بيش از هفتاددرصد از
املاک در اختيار آنها - کشيشها - بوده است. در دوره ساسانيان گاه بيش از
همه ملاکين - يعني دهقانان دوره ساساني - زمينها در اختيار موبدان و وقف
معابد و نيايشگاههاي زرتشتي بوده است.
ميبينيم که پيغمبران - پيغمبراني که ما معتقد به پيروي از آنها هستيم - بر
خلاف آنچه ما در نظر و خيال خود داريم - اين پيغمبران - در برابر ديني که
در طول تاريخ وضع ظالمانه و ضد انساني زندگي جامعههاي قديم را هم از نظر
اقتصادي، هم از نظر اخلاقي و هم از نظر فکري [توجيه ميکرد] و طاغوتپرستي
را به معناي اعم و بتپرستي را در برابر توحيد نگهباني و ترويج ميکرد،
قرار داشتهاند.
|