|
|
|
|
|
طلحه و زُبیر کیها بودند؟ زبیر پسرِ صفیه، دخترِ عبدالمطلب، پسر عمه خودِ
پیغمبر است. طلحه در اسلام طلحةُ الْخیر است. این دو چهره همواره با
پیغمبر و علی در چشمها دیده میشدند و از چهرههای برجسته و مُتنفذ و مقدس
اسلام بودند. این دو، چهرههایی هستند که در همین شورای عُمر، خودشان در
برابرِ علی و عثمان کاندیدای خلافت هستند. حالا علی آمده و این دو میدانند
که علی پول زور به کسی نمیدهد و به خاطرِ مَصلحت باج نمیدهد. میگویند که
ما طلحةُ الخیریم و زبیریم و کسانی هستیم که بزرگترین ستایشها را مردم از
زبان پیغمبر درباره ما شنیدهاند و در دورهٔ خلفای ثَالثه بزرگترین شخصیت
را در جامعه اسلامی داشتهایم و از رهبرانیم و حتی خودمان پیش از عثمان و
تو کاندیدای خلافت اسلامی بودهایم. حالا خلافت نمیخواهیم، لااقل
استانداری دو تا شهر را به ما بده! علی چراغ را پُف میکند و همین جواب
اینها است. نه از این مقدس بازیهایی که الان در یکی از این کارخانهها
ریحان کاشته بودند؛ کارگری میگفت: مسئول آنجا خیلی آدمِ مقدس و مؤمنی است؛
بعضی از بچههای کارگرها که میرفتند یک کمی از آن ریحانها جمع کنند و با
نان بخورند، آن آقا میرفت و ریحانها را از دست بچهها چنگ میزد و میگرفت و
داد میزد که اینها مال شما نیست، مال من هم نیست، مال بیتالمال است!
اینها، صندوق نسوزِ سرمایه داری و ظلم هستند؛ این جور مقدسها که در خدمت
نامقدسین درمیآیند و مقدسبازی راه میاندازند، صندوق نسوزِ آنها
میشوند!
علی مقدس بازی راه نمیاندازد؛ وقتی چراغ را خاموش میکند، میگوید که ما
میتوانیم بدون اینکه چراغ داشته باشیم در تاریکی صحبت کنیم؛ نمیخواهد از
این خشکه مقدس بازیها در بیاورد، بلکه این جواب طلحه و زبیر است تا آنها و
همه قدرتمندها و غارت گرهایی که از سفرهٔ باز و پُر از سخاوت عثمان
لبریزِ ثروت و قدرت شدهاند بفهمند که آن دوره به سر رسیده است. طلحه و
زبیر دیگر میفهمند که آنجا چه خبر است و پیغام به چه کسانی است.
علی درباره خلیفه پیش از خودش میگوید: "این سومی، درست مثل حیوانی که از
بَس خورده، پهلو برآورده، جولانگاهِ رسالتش در زندگی، رفت و آمد بین آخور
و مَزبلاش بود"!
عثمان مظهرِ همه کسانی بود که هم دست و هم داستان او خلافت اسلامی و حکومت
الله و جهاد در راهِ خدا را در جهان تعهد داشتند. ٔاکنون علی آمده است و
به همه اینهایی که سیر و پُر چریدهاند و بزرگترین قدرتها را دارند، اعلام
میکند که پولهایی را که اینها از مردم خوردهاند اگر حتی ذرهایش به
قباله زنهاشان رفته باشد، پَس میگیرم.
پنج سال مبارزه علی، برای تحقق عدالت است، زیرا که در اینجا مشرک نیست تا
برای مکتب مبارزه شود، و مُنافق و رِند و خَر مقدس است که علی باید با
اینها در جمل و صفین و نَهرَوان بجنگد و در جَمَل از همه مشکلتر.
در صفین قیافههای شناخته شده و پلیدِ بنیامیه هستند که با علی میجنگند و
در نَهروان قیافههای ناشناخته مقدس ماب مؤمن. اما در جمل کیست؟ عایشه
اُمُ المؤمنین است و طلحةُ الخیر و زبیر نوادهٔ عبد المطلب، یعنی بزرگترین
شخصیتهای اسلامی.
این مبارزه غیرِ قابل تحمل است، تکان دهنده است، حتی برای پیروِ علی که
همراهِ او به جنگ آمده است. یکی از سربازان علی به عنوان اعتراض به او
میگوید که اگر تو نصیحت کردی و آنها را به صلح دعوت نمودی و زیرِ بار
نرفتند، چه کار میکنی؟ علی پاسخ میدهد که با آنها میجنگم. سرباز با تعجب
میپرسد که حتی با اُمُ المومنین و طلحه و زبیر میجنگی؟ مگر ممکن است که
اینها بر باطل باشند؟
علی در اینجا جملهای دارد که طه حسین میگوید: "در زبان بشر از وقتی که سخن
گفتن پدید آمده است، جملهای به این عظمت به وجود نیامده است"، و آن جمله
اینست که میگوید:
"تو حق را به مرد میسنجی، یا مرد را به حق؟"، حقیقت را از روی
شخصیتها تشخیص میدهی و یا شخصیتها را از روی حقیقت؟
"حق" برای خودش مِلاکی دارد که آن، شخصیتها نیستند، پارسایان نیستند و
برای تشخیص باید به آن ملاکها برگشت و شخصیتها را با آن سنجید.
در نَهروان، یکی از دشمنان در صف مخالف با صدای ملیح و رِقت آور و بسیار
اثر بخشی قرآن میخوانده است. این صدای قرآن روی پیروان علی تأثیر
میگذارد و یکی از آنها به علی میگوید که چگونه اینها میتوانند بر باطل
باشند؟ کسی که با این حال دارد دعا میخواند و تلاوت قرآن میکند؟ علی
میگوید که فردا به تو نشان خواهم داد. فردا جنگ آغاز میشود و همه این
مقدسین از بین میروند وعلی همان کسی را که دیروز تحت تأثیر قرار گرفته
بود صدا میزند و نیزهاش را در لجن فرو میبَرَد و یک هیکل مقدسماب را
بیرون میآورد و میگوید: "این است سرنوشت کسی که دیروز تو را تحت تأثیر
قرار داد و فردایش از این بدتر است".
حقیقت مِلاک دارد، نباید گول این چیزها را خورد، در همین جا است که عدالت
آن چنان سخت است.
میبینیم که علی در هر سه نقشش قهرمان مطلق است. مطلق برای مکتب: هیچ کس
نتوانست نقش او را، حتی مشابه و معادل او در آن بیست و سه سال داشته
باشد.
مطلق برای تحمل: هیچ کس نتوانست بیست و پنج سال سکوت را تحمل کند، نه از
مُعانِدین و نه از مُخالفین و نه از دوستان خودش، حتی ابوذر نتوانست تحمل
کند و فریاد زد.
و مطلق در عدالت سخت: که نه تنها بر مخالف و نه تنها بر آن چریدههای مزرعه
سبزِ عثمان بلکه بر برادرش نیز قابل تحمل نبود.
عُمر را با همه عدالتش، گاه میبینیم که چگونه معاویه را، به مصلحت، بر شام
مسلط میکند، آن چنان که ابوبکر خالِد بن ولید را بعد از آن جنایت، باز به
مصلحت بخشید. اما علی مصلحت نمیفهمد که چیست.
این روح، روحی که مصلحت را بداند که چیست، نیست؛ حقیقت یک پارچه است.
گفتم که عدالت علی به قدری سخت و سنگین است که حتی برادرش عقیل تحمل
نمیکند، به طوری که چنین مرد بزرگواری که از کوچکی با علی و در خانواده
پیغمبر بوده است و پسرِ ابوطالب بزرگوار است، در دوره حکومت علی و درگیر و
دارِ مبارزه علی و معاویه از پیش علی به پیش معاویه میرود. اینها شوخی
نبوده است!
پس از کشته شدن عُمر پسرش عبداللهِ عُمر فراموش میکند که حالا اسلام
حکومت میکند و دوره قانون است و محاکمه. او به دورهٔ قبایلی برمیگردد و
انتقامِ خون را گرفتن، زیرا که در دوره جاهلی انتقامِ خون پدر بر عهده پسرِ
بزرگتر بوده است. دیگر بدون این که محکمه شَرعی تشکیل شود و بدون محاکمه
و قانون اسلام و قانون قصاص، ابو لوءلوءِ فیروزان، قاتل عُمر را که ایرانی
بوده است، و همه ایرانیانی را که با او تماس داشتهاند سر میبُرَد. عثمان
که روی کار میآید، بعد از دو روز، این فردِ قاتل را آزاد میکند! چرا که
این پسرِ عُمر است و مصلحت نیست در زندان باشد! اما علی در عین حال که
کینه توزیهای شخصی ندارد و بزرگترین مقام یعنی فرمانداری مصر را به پسرِ
ابوبکر میدهد و او را فرزندِ خود میخواند، همواره میگوید که من انتقامِ
خون فیروزان و یاراناش را که بدون محاکمه و بَراساس قانون وَحشی گری
قبایلی عَرب قتل عام شدند میگیرم.
و همین طلحه و زبیر وقتی که میبینند در خلافت علی حتی نمیتوانند به
استانداری دو شهر امید داشته باشند، به نزدِ عایشه میروند که جنگ بپا
کنند. قبل از رفتن نزدِ علی میآیند تا برای خارج شدن از شهر از او اجازه
بگیرند. علی به آنها میگوید که میدانم به کجا و برای چه کار میخواهید
بروید، اما بروید!
عجیب است! این دو نفر میخواهند از قلمروِ حکومتش خارج شوند و از مرز بیرون
بروند تا قیامِ مسلحانه علیهِ او راه بیندازند و بر رویش شمشیر بِکشند و
بزرگترین توطئه زمان علی را درست کنند. معذالک علی به آنها میگوید
"بروید"! چرا؟ برای اینکه این دو نفر انسان هستند و اگر پیش از آنکه جرمی
را مرتکب شوند آنها را از رفتن مَنع کند، آزادی آنها را، که حق هر انسان
است، سلب کرده است: آزادی سفر و آزادی مسکن. و اگر این آزادیها سلب شود
قانونی به وجود میآید که همه جبّاران و ستمگران تاریخ برای پایمال کردن
آزادی افراد به علی متوسل میشوند و به او اِستناد میکنند.
به قول جرج جرداق: "کجا هستند نویسندگان حقوق بشر تا حقوق بشر را در عمل
بفهمند، نه در سخنرانی و خطبه و مراسم و سازمان ملل و یونسکو که همه
دروغند".
در همه انقلابیون جهان این قانون است که همواره آنها که انقلابی بودهاند و
دوست دارِ عدالت و بارها جانشان را در این راه به خطر انداختهاند، به
مَحض اینکه به حکومت میرسند محافظه کار میشوند، و هم اکنون نیز در دنیا
میبینیم که چگونه انقلابیون بزرگ جهان بعد از به قدرت رسیدن و به سیری
رسیدن، بازیگرِ حرفهای سیاست میشوند (و بعضی هنوز به سیری نرسیده با شکم
گرسنه سیاست باز میشوند)، و باز به قول جرج جرداق، تنها و تنها علی است
که هم در دورهای که یک فرد در گروهِ پیغمبر بود و برای مکتب مبارزه میکرد
انقلابی بود و هم در بیست و پنج سال سکوتش که قدرت به دستش نبود انقلابی
ماند و هم در پنج سال حکومتش که همه قدرتها در دستش بود. و علی تنها
انسانی است که برای اولین بار به حکومت رسیده و علیهِ حکومتی که خودش
زِمامِ آن را به دست گرفته است، به خاطرِ عدالت، شورش میکند. هنوز درست روی
کار نیامده و هنوز بر خودِ مدینه مسلط نیست که معاویه را ـ کسی را که
عُمر نمیتواند بردارد و به او باج میدهد و میگوید لقمه شام برای حلقومِ
فرزندان ابوسفیان باشد ـ برمیدارد و عَزلش را مینویسد. همه میدانند که
معاویه به این عَزل گوش نمیدهد و همین موضوع را بهانه خواهد کرد و جنگ را
شروع مینماید، و همه میدانند که جنگ علی و معاویه، جنگ شیعیان شبه
روشنفکرِ سُست عنصر است با خَشنهای مُتعصب سازمان دیده، و شکست از آن جناح
علی است. اما علی میگوید که اگر من این کار را نکنم و یک لحظه بر ِابقای
معاویه صبر کنم، در جنایت و فساد و ظلمی که معاویه در آن لحظه انجام خواهد
داد، با او شریکم و من نیز مسئول خواهم بود و به قیمت نابودی همه چیز من
چنین مسئولیتی را به عهده نمیگیرم.
علی مردی است که بیست و سه سال برای ایمان و ایجادِ یک هدف و یک عقیده در
جامعهاش مبارزه کرده است، بیست و پنج سال تحمل کرده است، خود خواهیها و
نقشهها و خود پرستیهای همگامان و همصفها و هم یارانش را برای وحدت اسلام
در برابرِ دشمن مشترک تحمل نموده است و سکوت کرده است، و پنج سال به
خاطرِ تحقق عدالت و گرفتن انتقامِ مظلوم از ظالم و استقرارِ حق مردم و
نابود کردن باطل حکومت کرده است.
علی، میثم خرما فروش را، که خرماهای خوب را از بد سوا کرده و به دو قیمت
مختلف میفروخت میبیند و بَرآشفته به او میگوید "چرا بندگان خدا را تقسیم
میکنی؟!" و با دستهایش خرماهای بد و خوب را مخلوط میکند و میگوید که همه را
با یک قیمت میانگین بفروش"، یعنی تساوی در مصرف، اساس عدالت در همه
مکتبهای عدالت خواهِ جهان.
بیست و سه سال مبارزه برای مکتب، ایمان، عقیده، بیست و پنج سال تحمل نا
ملایمات و خود خواهیهای افراد برای حفظ وحدت مسلمین در برابرِ دشمن
بیگانه؛ و پنج سال حکومت برای استقرارِ عدالت در میان توده مردم.
اینست که امروز روشنفکرِ جامعه اسلامی، از هر مذهب و مکتبی که باشد، همین
قدر که آزاده و آزادی خواه و ضدِاستعمار و ضدِ تبعیض باشد، به علی
نیازمند است. زیرا که امروز جامعه اسلامی ایماناش را از دست داده، هدفش را
از دست داده، جوشش اعتقادی در میان اندیشههایش مُرده و بنابراین به مکتب
نیازمند است.
جامعه اسلامی به یک آتش فکری انقلابی احتیاج دارد، به "مکتب"؛ و جامعه
اسلامی در برابرِ استعمار به "وحدت" احتیاج دارد؛ و تودههای مسلمان در
نظامِ تبعیض، به "عدالت".
اینست که: به "علی" احتیاج دارد.
|
|
|
|