|
|
|
|
|
اینست که امروز میبینیم حتی پیروانش در این باره که علی به جای پیغمبر در
مکه خوابیده، این همه تکرار و تجلیل میکنند ـ در صورتی که درست است که
این فداکاری بزرگی است، اما نه برای علی ـ و حتی درباره این که درِ بزرگ
خیبر را از جا کنده و سپَر قرار داده، به عنوان سمبل شهامت علی این همه
مبالغه میکنند و ارزش و نقش آن را به رُخ افکارِ عمومی میکشند، اما از
بزرگترین دوره و سختترین رسالت علی که سکوت او است، سخنی به میان
نمیآورند و کاش به میان نیاورند که هر گاه دربارهاش صحبت میکنند بدترین
اتهامات را برای توجیهِ این سکوت به شخصیت و عظمت علی روا میدارند و آن
اینست که "این سکوت از ترس است! چرا بیعت کرد؟ اگر نمیکرد میکشتندش! چرا
شمشیر نکشید؟ میترسید! به زور آوردندش و چون به زور آوردندش، به خلافت
باطل رأی داد"!
از آخرِ سال دهم و اول یازدهم که دوره مکتب تمام میشود و نِفاق و اختلاف در
داخل جامعه اسلامی بروز میکند، سکوت علی آغاز میشود و این سکوت تا سال سی
و پنج یعنی سال انقلاب مردم علیهِ عثمان و کشته شدن عثمان ادامه دارد. بیست
و پنج سال سکوت برای وحدت.
در سال سی و پنج انقلابیون به گِردِ علی جمع میشوند و به خاطرِ عدالت ـ
یعنی همان چیزی که در عثمان نیافتند و علیهِ او قیام کردند ـ علی را به
حکومت انتخاب میکنند.
دوران حکومت علی پنج سال است. عنوان این دوره از زندگی علی مکتب نیست؛
زیرا همه آن جناحهای منافق و مؤمن، به شعارهای اسلامی و اصول اعتقادی و
پایههای اساسی این مکتب معتقدند؛ همه به توحید و نبوّت و معاد معتقدند، به
قرآن و به رسالت شخص پیغمبر معتقدند. پس این دوره، "دورهٔ مبارزه برای
استقرارِ مکتب" نیست. از طرفی، عنوان این دوره، "دورهٔ سکوت برای وحدت" هم
نیست؛ زیرا که اکنون علی روی کار است و زمام دار شده است. اقلیت است که
باید در برابرِ همرزمِ منافق و مصلحت پَرست خودش سکوت کند و تحمل کند تا به
نفع دشمن مشترک تمام نشود؛ اما اکنون علی به حکومت رسیده است و دیگر
بزرگترین رسالتش وحدت نیست، عدالت است.
بنابراین تمامِ شرح حال علی که خوشبختانه جزء جزءِ حوادثش را میدانید و
بارها شنیدهاید، به سه دوره تقسیم میشود:
دوره اول بیست و سه سال با پیغمبر برای استقرارِ مکتب؛
دوره دوم بیست و پنج سال سکوت در برابرِ جبهههای داخلی مخالف، برای
وحدت؛
و دوره سوم پنج سال حکومت برای استقرارِ عدالت.
شما نقش علی را در بیست و سه سال مبارزه برای استقرارِ مکتب اعتقادی
اسلام میشناسید؛ در جبهههای جنگ، قاطعیت علی و پیشتازی علی و مُجری بودن
علی را در برابرِ احکام و فرماندهی شخص پیغمبر، از اُحد، از حنین، از بَدر،
از خَندق و از همه صحنههای جنگ او شنیدهاید و ضربههای او را که بعداً
دشمن در داخل اسلام انتقامش را از خودِ علی و خاندانش گرفت میشناسید.
در خَندق برابرِ ابوسفیان و باندش ضربهای زد که پیغمبر این ضربه عجیب و
درست و عمیق را این چنین ارزیابی میکند و میگوید: "این تنها ضربه علی از
عبادت جن و اِنس بیشتر میارزد"!
این ارزیابی کاملاً درست و منطقی است، زیرا که عبادت مردمِ هر دو جهان
برای تک تک افراد ارزش دارد، اما این ضربه است که سرنوشت یک نهضت و
سرنوشت انسان را تغییر میدهد و از این رو است که "اسلامِ جهاد" بیشتر از
"اسلامِ عبادت هر دو جهان" ارزش دارد.
پس از "دوره بیست و سه سال مبارزه برای مکتب" دورهٔ سکوتش آغاز میشود،
دورهای که نمیخواهد بیعت کند، دورهای که میبیند حق او و خانواده او را
و بزرگتر از اینها، حق این تودههای مردم را که به خاطرِ عدالت به اسلام
روی آوردهاند، این جناحهای داخلی دارند پایمال میکنند. باندها نیرومند
و قوی است؛ قویترین باندی که در تاریخ کاملاً مشخص است، باندِ کوچکی است که
گر چه از نظرِ شماره اندک است، از نظرِ کیفیت بسیار نیرومند است و رهبری
این باند را ابوبکر به عهده دارد. سعدبن ابی وقاص، عُثمان، طلحه، زبیر و
عبدالرحمن بن عوف اعضای این باندند. این پنج نفر در اولین سال بعثت
پیغمبر که اسلام ظهورِ خودش را اعلام میکند، همراهِ ابوبکر مسلمان میشوند.
در کتاب سیره ابنهشام، که مسلمانان اولیه را به ترتیب اسلام آوردنشان
ذکر کرده است، تصریح شده که به فرمان ابوبکر پنج نفرِ دیگر واردِ اسلام
شدند و این پنج نفر که با هم و یک جا به توصیه ابوبکر اسلام آوردند همان
پنج نفرِ فوق الذکرند.
بیست و سه سال بر این گروه میگذرد، پیغمبر میرود، دو سال ابوبکر نیز
میگذرد، ده سال حکومت عُمر نیز به پایان میرسد، و عُمر در آخرین لحظات
مرگش شورایی را برمیگزیند که خلیفه را انتخاب کنند؛ اعضای این شورا را نگاه
میکنیم؛ به غیر از علی که برای توجیهِ آن انتخابات واردشِ کردند، بقیه
بی کم و کاست همان پنج نفرند که به توصیه ابوبکر با هم واردِ اسلام شدند.
از این باند که تنها علی بر آنها تحمیل شده است مسلماً عثمان که جزءِ همان
پنج نفر است، سر در میآورد.
تک تک اعضای این باند تا وقتی زنده بودند، بدون استثناء، در برابرِ علی
بودند؛ در داخل حزب اللهِ اسلام یک جناح ضدِ علی بودند، به طوری که درَ
زمان سکوت علی که عثمان و ابوبکر و عبدالرحمن بن عوف رفتهاند؛ طلحه و
زُبیر و سعد ماندهاند؛ طلحه و زبیر در جنگ جمل با علی میجنگند و از بین
میروند و تنها باقی ماندهٔ این باند، سعدَبن اَبی وَقاص، که از شخصیتهای
بزرگ و نامی حکومت اسلامی و از فاتحین بزرگ تاریخ است و برای عُمر
شمشیرهای بسیار کشیده و ایران را فتح نموده است و در زمان عُمر بزرگترین
پُستهای نظامی را داشته است، در زمان علی کنار میکشد، اعتصاب میکند،
خانه نشین میشود و مبارزه منفی را شروع میکند. یکی از این باند باقی مانده
است و بقیه همه رفتهاند. بنیامیه و معاویه در شام هیاهو راه
انداختهاند که علی به زور بر مردمِ مدینه حکومت میکند و انتخاباتش قالبی
و به زورِ شمشیر بوده است؛ انقلابیون مصر و بَصره برای کشتن عثمان حمله
کردهاند و به زورِ شمشیرِ آنها علی روی کار آمده است، نه با رأی مهاجرین
و انصار.
بعد نماینده معاویه به مدینه میآید، و از سعد میپرسد که: "آیا راست است
که شما به زور به علی رأی دادهاید و علی واقعاً رأی نیاورده؟" سعد خود
جزءِ مخالفین و دشمنان بنیامیه است و در طول بیست و سه سال زمان پیغمبر
در جبهههای جنگ مبارزات بزرگی نموده و در زمان ابوبکر و عُمر بزرگترین
شمشیرها را به نفع اسلام زده و شخصیت بزرگ و نامی اسلام است، اما چون تنها
عضوِ باقی مانده از آن باندِ ضدِ علی است و اگر جواب درست بدهد، به نفع
علی که هم صف او است تمام میشود و به ضررِ دشمن مشترکشان که معاویه است،
بنابراین به جای پاسخ، سکوت میکند، سکوتی که بدتر از هر تصریحی است،
سکوتی که میداند به ضررِ علی و به ضررِ اسلام و به نفع دشمن مشترکشان است؛
اما کینه جوییهای شخصی و باند بازیها و غَرَضورزیها کار را به جایی
میرساند که سعدبن ابی وقاص، فاتح بزرگ اسلام و کسی که آن همه خدمات برای
قدرت اسلامی کرده و در زمان پیغمبر آن همه شمشیرهای ثمر بخش زده، آلت دست
دشمن مشترک اسلام علیهِ علی میشود.
این مسائل است که همیشه زنده است و چه دردناک است وقتی که میبینیم اشخاص
پاک و درست و سالم به خاطرِ غَرَضورزی نسبت به فردی که با او هم عقیده
هستند، آلت اجرای افتخاری دشمن مشترک میشوند و اینها مأمورین آماتورند،
حرفهای نیستند، بی پول و مُزد و مِنّت برای دشمن خدمت میکنند و
خدمتهای بزرگ را اینها میکنند، زیرا که اینها موجّه و پاکند و واقعاً
وابسته نیستند.
دوره بیست و سه ساله مبارزه برای مکتب تمام میشود، دورهای میرسد که
ناگهان علی میبیند که اگر علیهِ این جناحی که به نامِ مصلحت اسلام
موقعیتی را ساختهاند تا خودشان جلو بیفتند و روی کار بیایند و علی را عقب
برانند و حقش را پایمال کنند، برخیزد و در برابرشان بایستد، در داخل
مدینه بعد از پیغمبر انفجار ایجاد میشود. اختلاف و کشمکش در میان بزرگترین
شخصیتهای اسلامی بهترین عامل تحریک قبایل و همچنین تحریک امپراطوریهای
روم و ایران بود؛ زیرا وقتی آنها میدیدند مدینه یعنی مرکزِ این انقلاب بزرگ
از درون متلاشی شده است، از خارج به سادگی میتوانستند با یک ضربه نابودش
کنند، آن چنان که گویی چنین نهضتی در تاریخ نبوده است.
راهِ دومی که در پیش پای علی وجود داشت این بود که غَرَضورزیهای جناح
داخلی و فرصت طلبی جناح سیاسی مخالف خودش را تحمل کند.
متأسفانه جناح داخلی در درون اسلام خانه کرده و به نامِ اسلام در دنیا
مشهور شده و نیروهای اسلامی در قَبضه قدرت اینهاست و بزرگترین شخصیتها و
قهرمانان اسلامی مثل ابوعبیدهٔ جراح، سعدبن ابی وقاص و خالِد بن ولید جزءِ
اینها هستند و باندِ علی را افرادی نظیرِ میثم تَمار (خرما فروش) و سلمان
فارسی، که بیگانهای از ایران است، و ابوذر غفاری، که نه اهل مدینه است و
نه اهل مکه و از صحرا آمده است، و بلال، که یک برده حبَشی است، و هیچ
کدامشان در آنجا نفوذی ندارند تشکیل میدهند و تمامِ سرمایههای اینها،
انسانیت، تقوی، معنویت و فداکاریشان به خاطرِ اسلام است و هیچ گونه
پایگاهِ اشرافی و خانوادگی ندارند. کسانی که در جامعه نفوذ دارند دستشان
در دست باندِ مخالف علی است و در بهترین فرصت و با بهترین شعار که مصلحت
وحدت اسلامی است، خودشان روی کار میآیند.
علی به خاطرِ وحدت اسلام حکومت آنها را تحمل کرد و سکوت نمود. در این بیست
و پنج سال، قهرمانی که همواره شمشیرش در صحنههای نبرد، دشمن را دِرو
میکرد و بازویی که یک ضربهاش به اندازه عبادت ثَقَلین ارزش داشت، باید
ساکت باشد و حرکت نکند. حتی ببیند بر خانهاش حمله بردهاند و به همسرش
اهانت نمودهاند و باز سکوت کند، سکوتی که خودش در یک جمله بسیار دقیق بیان
میکند و میگوید: "همچون خاک در چشمم و همچون خار در حلقومم، بیست و پنج
سال ماندم".
و بَعد فصل سوم، پنج سال حکومت برای عدالت.
خودش از همان اول اعلام کرد و گفت من دیگر از این حکومت و امارت بر شما
بیزارم، اما فکر کردهام که این قدرت را به دست گیرم، شاید بتوانم حقی
را، از این حقهایی که به زانو فرو افتادهاند، برپا دارم و یا باطلی را،
از این باطلهایی که بر پای ایستادهاند، از پای دراندازم. این، اعلامِ
فصل سومِ زندگی علی است.
در این دوره باز حرفهای دیگر و شعارهای دیگر و تجلی ارزشهای تازهای، از
این وجودی که معجزه خلقت است، مطرح میگردد.
در زمانی که پُستها همه قسمت شده و پُستهای آب و نان دار از قبیل حکومت
بر امپراطوری ایران، حکوت بر امپراطوری روم و حکومت بر مصر به دست
بنیامیه و قوم و خویشهای عثمان و اصحاب کبار افتاده است، علی آمده است و
یک مرتبه میخواهد این پُستها را از دست این شخصیتهایی که در این بیست و
پنج سال ریشه در اعماق فرو بردهاند و به نامِ دین و جهاد و شمشیرِ الله
همه را رام کردهاند و در قبضه خود درآوردهاند بگیرد. در دورهای که
آوازه بخششهای عثمان و معاویه گوش همه سخاوتمندان جهان را کـَر کرده است،
در چنین دورهای، علی عکس العملهایی نشان میدهد که تکان دهنده است،
باورکردنی نیست، غیرِ قابل تحمل است.
|
|
|
|