اینها گروههای روشنفکر هستند که دنیا را در اختیار دارند. ابوسفیان است که
کاروانهای قریش را از شام تا مکه هدایت میکند و نیز یاران او،
کارواندارهای قریش از بنیهاشم هستند و بنیامیه و به هر حال قبایل
ثروتمند و سرمایهدار. اینها کسانیاند که زمام جهان را در دست دارند و
میدانند که در دنیا چه خبر است.
پیغمبر اسلام خودش امی است از مکه جایی نرفته - جز یکی دو بار تا بصری که
از وسط راه برگشته - کتابهای آسمانی دیگران را ندیده و نخوانده، با مذاهب
جهان و تمدنهای جهان مثل آنها آشنا نیست، زبان خارجه نمیداند، با فلسفه
روم و یونان و اسکندرانی آشنایی ندارد، افلاطون قدیم و جدید را نمیشناسد،
ازتمدن ایران و روم آگاهی ندارد، قدرتها و جبههگیریهای دنیا دستش نیست،
ارتش ایران و ارتش روم را نمیداند که چیست، سلاح و اسلحه دنیا را نه تنها
ندارد، بلکه نمیشناسد و نشنیده است، امی است، پیروان او هم کسانی هستند که
ازخودش محرومترند و از همه این امتیازات اجتماعی، فرهنگی، علمی و تحصیلی
محرومند: چنین گروهی در چنین وضعی است.
این روشنفکران مساله را این طور مطرح کردند که: به آن پسر عبد الله نگاه کن
و آن عده فقیر و بیچاره که در اطرافش هستند، آیا او دارد این اشخاص را گول
میزند، یا اینکه خودش نمیداند چه خبر است، به اینها میگوید «شما اگر کار
کنید و ایمان به خداوند داشته باشید، میتوانید بر همه جهان حکومت کنید».
اصلاً جهان را نمیداند کجاست، خیال میکند جهان از مکه تا مدینه است، و
همین ۴ تا قبیله عرب، نمیداند که رومیها فقط لژیون عربیشان صد هزار نفر،
از عرب شمالی (از غسانی که مسلح هستند) میباشد و سپاه جناح جنوبی قشون روم
صد هزار نفر مسلح است که اگر یک جناح دیگرش را برای جنگ تجهیز کند به سرعت
میتواند در این صحنه ۲۰۰ هزار نفر قوای مسلح بفرستد، آن هم با کدام سلاح؟
نه با خنجر و شمشیر، با «زبر» و «دبابه» و منجنیق و قلعهکوبهای نیرومند.
ایران ۷۰۰ هزار سپاه مسلح به یونان میفرستد، سپاهی که به طرف شمال شرقی
گسیل میکند ۵۰۰ هزار نفر است، سپاهی که فقط در اصفهان در پادگان جی دارد
سیصد هزار نفر مسلح است، سپاهی که زین و برگ و افسار و تزیینات هر اسبش از
مجموعه اسلحه همه عرب گران قیمتتر است. او نمیداند دنیا چه خبر است،
عدهای مثل بلال، خباب، ابوذر، عمار، سمیه، سلمان، و امثال این تیپها را
میگوید که اگر شما مومن باشید، و متقی باشید و کار کنید همین نسل شما - نه
آینده - در دنیا حکومت میکنند، مسلماً ازدنیا خبر ندارد، و نمیداند که
همه پایگاه عرب، مدینه و مکه و تمام قبایل عرب و همه یمن مجموعاً ارزش این
را نداشته که به ایران و روم بروند آنجاها را مستعمره کنند، یعنی همه اعراب
به درد بردگی هم نمیخوردند، برای همین هم هست که میبینیم ایران میرود
آتن و مصر را میگیرد، و برای اینکه ایران بتواند مصر را تصرف کند باید همه
این مناطق را دور بزند (اشاره به نقشه)، باید بیاید به آفریقا تا به این
نقطه برسد و فتح کند. ایران مصر را در تصرف خود دارد، روم در این نقطه واقع
است، اینجا عراق است، و دریای سرخ و آفریقا و در قسمت شمال ترکیه و یونان
است که روم شرقی نامیده میشد. در قرن هفتم، در قرن بعثت پیغمبر است که
دنیا بین دو بلوک تقسیم میشود، دو منطقه نظامی و قدرت و تمدن كه همه چیز
دنیا بین این دو قدرت تقسیم شده است، سرنوشت همه ملتها، همه نژادها و همه
قبائل و همه تمدنهای دنیا یا در قسطنطنیه تعیین میشود یا در مرکز ایران
یعنی مدائن، اگر کشوری و ملتی در قرن هفتم زیر دست رومی و ایرانی نبود، به
خاطر این نبوده که آن ملت قدرتمند بوده است، بلکه خودشان و سرزمینشان از
لحاظ استراتژی، از لحاظ اقتصادی یا از لحاظ تمدن کوچکترین ارزشی برای
اینکه حتی لشکرکشی به آنجا بشود نداشتهاند، و فقط این موضوع وسیله نجات از
زیر یوغ یونان یا ایران بوده است.
بنابراین، اگر در قرن هفتم ما در مکه باشیم دنیا در دست دو غول مسلح است،
دو غول نظامی که علوم، تکنیک، فرهنگ، تمدن، مذاهب پیشرفته، فلسفهها،
علماء، نظامهای اجتماعی، روابط اجتماعی، سازمانهای اداری و نظامی و همه
سلاحهای مدرن در دست امپراطوری عظیم ایران است یا روم (شرق و غرب)، مکه در
وسط دو بلوک قوی جهانگیر است، هر دو امپراطورند، امپراطور یعنی جهانگیر،
یعنی قدرت جهانی مافوق یک کشور و یک نظم، ایران تمام شرق را زیر تسلط دارد،
روم هم تمام غرب را، و این مکه و مدینه دو تا ده کوچکند و ارزش این را
نداشتهاند که رومیها تمام صحرای النفوذ را بپیمایند، بیایند مدینه را
بگیرند، یا ایرانیها تمام ربعالخالی و نجد آتش خیز را طی کنند و مکه را
بگیرند. تازه، مکه چیست؟ یک معبدی و یک قبلهای است در وسط، کارواندار و
گوسفنددار در اطراف، و یک گیاه هم در آنجا نمیروید. مدینه که قسمت حاصلخیز
است یک شهر قبایلی و منطقه کشاورزی است که یک مقدار نخل کاری در اطراف آن
مشاهده میشود و دو قبیله اوس و خزرج در آنجا زندگی میکنند و چند تا
خانواده یهودی که در آنجا کاسبی میکنند - مثل همه جا. اصلاً معلوم نیست که
راجع به زمان حاضر صحبت میکنم یا قرن هفتم!
پیغمبر اسلام در مکه است، مکه معبدی بوده سر راه و تازه مکه شده. یعنی یکی
از منازل سر جاده شد، علتش این است که چون ایران و روم در طول تاریخ - پیش
از اسلام - بر سر تقسیم دنیا همیشه با هم میجنگیدهاند، میدان جنگ،
عربستان بوده است، جاده ابریشم که از چین به ایران میآمد و از ایران به
روم میرفت بزرگترین جاده اقتصادی شرق به غرب بوده، از قسمت شمال عربستان
یعنی از ترکیه فعلی میبایست رد میشد چون آنجا صحنه جنگ دو قدرت بزرگ
جهانی بود و کاروانهای اقتصادی نمیتوانست با امنیت کامل از آن منطقه رد
شود، ناچار تجار جاده را تغییر دادند، یعنی کالاهای چینی، یا ایرانی را
برای رساندن به غرب از صحرای عربستان رد میکردند، خود مدینه و مکه در قسمت
غربیاش کوهستان است و اینجا یک صحرای بزرگ و صحرای ربعالخالی و نجد است،
صحراهایی که آتش از آن بر میخیزد و جز سنگهای سوخته آتش فشان چیزی در آن
روییده نمیشود و دریایی از رمل است که تپههای شنی آن هر روز در تغییر است
و هیچ نشانهای هم وجود ندارد، تنها شتر میتواند راه را پیدا کند و از آن
صحراها بگذرد، تجار ناچار بودند با شتردارها و کارواندارهای عربستان برای
حمل کالاهای خود قراردادی ببندند.
اینکه اغلب مورخین ما بر اشرافیت قریش و اشراف بزرگ آن زمان تکیه میکنند
شاید اطلاع ندارند که اصولاً - مکه قلعهای بیش نبوده - مگر ابوسفیان چقدر
ارزش داشته و یا اشرافیت آن زمان بر چه پایهای بوده است؟ عدهای که
میتوانستهاند چند نفر شتر داشته باشند و یا واسطه کار باشند جزء اشراف
بزرگ بودهاند، یعنی تجار، آن هم به خاطر اینکه جاده موقتاً تغییر مسیر
داده وراه برای تجارت و جنگ ایجاد شده و چون امکان گذشتن ازاین جاده برای
تجار تروتمیز ایرانی و رومی نبوده و نمیتوانستند از صحرا بگذرند ناچار
کاروانها را کرایه میکردند و مال التجاره خود را به شتردارهای قریش
میدادند، زیرا این اشخاص وارد به راه بودند و از مسیر مکه به وسیله شتر
مال التجاره شرق را به غرب یعنی به روم میبردند.
مکه سر راه قرار داشت و از این راه بود که عدهای از قریش به پول و پلهای
میرسیدند کما اینکه هر دهی که کنار جاده قرار بگیرد، زمینش گران میشود و
چند نفر قهوهچی پولدار پیدا میشوند (به هر حال آنها این اندازه اشرافیت
داشتهاند) و مکه چنین جایی است که از یک طرف به صحراهاي آتش خیز و از طرف
دیگر به کوهستان محدود است - اصولاً در کتب آن زمان ایران و روم، کلمه عرب
و یا عربستان بسیار کم آمده و اگر گاهی در آثار و کتب یونانی کلمه عرب یا
عربستان خوشبخت دیده میشود، مقصود یمن است که مقداری حاصلخیز است و به
خاطر جنگی که ایرانیها دائماً با حبشیها در این سرزمین داشتهاند نام آن
در اخبار و یا سر زبانها است ولی خود عربستان - مکه و مدینه - اسمش در هیچ
اثری از تاریخ نیست.
بنابراین آنجا، این ارزش را نداشته که ایران و روم این قسمت را در سیطره
خودشان دربیاورند و اداره کنند. پس در چنین جایی که سرزمین وحی و محل بعثت
و ظهور و انقلاب اسلام است، هر موجی و طوفانی که پیدا شود در خود این صحرا
گم میشود و خبر آن به دنیا نمیرسد، چه رسد به اینکه قدرتش به خارج برسد.
دنیا با این قسمت از جهان اصلاً تماس ندارد که اطلاع پیدا کند چه حر کت، چه
تحول و چه نهضت و انقلاب تازهای شده است. بزرگترین خطر و تحول و تغییر
برای یک روشنفکر در قرن هفتم - که از آنجا خبر دارد ویا فکر میکند وجود
پیدا میکند - این است که به وسیله پیغمبر اسلام و پیروانش یک نهضتی به
وجود بیاید و آنها قوی و نیرومند بشوند و ممکن بشود که تمام مکه را فتح
کنند، فقط این خطر هست که تمام مکه را اشغال کنند و در اختیار خود بگیرند،
تازه چه خواهد شد؟ افکار عمومی دنیا نمیتواند از خبر آن به وسیله
روزنامهها مطلع گردد، در چنین وضعی یک گروه فقیر، برده، بدبخت، مفلوک،
بیسواد بیارتباط با دنیا و عاجز، در حالی که حتی از شکنجه شدن خودشان
نمیتوانند مانع بشوند، و نمیتوانند در برابر ارباب یکی از هم فکرهای
خودشان که امیه بن خلف است با تمام نیروشان مقاومت کنند، با آن که
میبینند رفیقشان شکنجه میشود، تماشا میکنند و کوچکترین اعتراضی
نمیتوانند بکنند. در چنین حالی، پیغمبراسلام میگوید:
«اگر به ایمان و راهتان مومن باشید بر جهان حکومت میکنید»
روشنفکر آنجا میخندد که آقا دنیا کجاست؟ اصلاً میدانی دنیا کجاست و در آن
چه خبر است؟ میدانی قدرت یعنی چه؟ میدانی سپاه و اسلحه دست کی است و
میدانی چه کسی میتواند روم را شکست بدهد؟
فقط و فقط ایران است - از زمان هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان، سه دوره
از تاریخ، یعنی ۵۵۰ سال پیش از میلاد تا ۶۲۲ بعد از میلاد، ۱۱۰۰ سال - و
روم که دنیا را اداره میکنند و با هم جنگ دارند، شرق و غرب و «عرب» هیچ
جایی از تاریخ ندارد.
به مناسبت جادهای که از مکه میگذرد چند نفر شتردار و کارواندار عرب تازه
به نان و نوایی رسیدهاند، در حالی که یک نفر خودش زندگی ندارد و در خانه
ابوطالب زندگی کرده و در بین همین شترداران هم نمیتواند حرفش را بزند، پس
از اینکه توانسته زندگیاش را اداره کند و خانوادهای ترتیب بدهد - و آن هم
به خاطر این بوده است که کارمند مزد بگیر یک زن ثروتمند به نام خدیجه شده
است - پس او چگونه به پیروان خودش میگوید ما دنیا را تسخیر میکنیم؟ در
اینجا است که سوره روم جواب میدهد:
آلم، غلبت الروم، در این تفسیر که عرض میکنم معلوم نیست تقسیم بندی دنیا
از نظر وضع حاضر است یا ۱۴۰۰ سال پیش، هر دو زمان مشابه هم است، حتی الفاظ
تغییر نکرده، جبههگیریها عوض نشده و جهتهای جغرافیایی فرقی نکرده است،
مسلمانهای زمان حال همچنان وضعی را دارا هستند، منتهی محدوده بدبختیشان
گستردهتر شده است، بلوک شرق و غرب در دنیا حاکم است و مسلمانها در وسط
قرار دارند - جزء دنیای سوماند.
یونانیها دنیا را بر اساس موقعیت جغرافیایی خودشان تقسیم بندی کردهاند و
گفتهاند از این نقطه به طرف شرق، خاور دور محسوب میشود: چین و ماچین.
ماچین قسمتهایی از هندو چین را میگفتهاند، ماچین یعنی آنچه که نزدیک به
چین است، پس اطراف چین و هند، خاور دور است، البته نسبت به یونان؛ ایران
خاورمیانه است، لبنان و سوریه و اردن و امثال اینها نیز جزء خاورمیانه
هستند. خاور نزدیک یعنی سرزمینهایی که از منطقه خاور میانه به یونان
نزدیکتراست. بنا براین، جهان سه قسمت شده است: خاور دور، خاورمیانه و خاور
نزدیک.
جنگ ایران و روم بر سر دو قسمت است، همه جا را در تقسیم بندی بین خودشان حل
کردهاند ولی بعضی جاها هنوز حل نشده است، مثل الان که یکی همین خاور نزدیک
است و دیگری خاور دور. جنگ شرق و غرب بر سر خاور نزدیک که یک قسمت ارمنستان
و دیگری بین النهرین است میباشد که گاه تحت تسلط بلوک شرق قرار میگیرد و
گاه تحت تسلط غرب، و مساله ارمنستان را هم در آن موقع به نحوی حل کردند که
خیلی خوشمزه بود، و آن این بود که حاکم ارمنستان، یک افسر ایرانی باشد،
منتهی از امپراطور روم حکم بگیرد، پس مشکل آنجا هم حل شده بود!
اما تمام مشکل خاور نزدیک حل نشده بود، راهها، نصیبِین، گاه در اختیار
بلوک شرق قرار میگرفت و گاه به دست بلوک غرب میافتاد، گاه غربیها
میآمدند تا نزدیکی مدائن را فتح میکردند وگاه شرق میرفت و تمام خاور
نزدیک و ارمنستان و تا بیخ گوش روم را میگرفت. در خود عربستان هم مثل حالا
عدهای عرب متمدن تقلیدی بودند، آنهایی که در شهر زندگی میکردند و
پادشاهان حیره بودند، چون نزدیک به ایران بودند، از ایرانیها تقلید
میکردند، ایرانی زده بودند، آنهایی که در شمال زندگی میکردند غسانیها
بودند و مقلد رومیها بودند و غرب زده دستهای که نزدیک به شرق بودند،
پیمان نظامی با بلوک شرق داشتند، به خاطر نجات از تجاوزهاي عرب بادیه، که
روستاهای آباد آنها را مورد حمله قرار میدادند، از این رو از خود عربها
قبیلهای را اجیر و مزدور کرده و با آنها پیمان نظامی بسته بودند که حائل
بشوند و به خاطر دفاع از بلوک شرق، با خود عربها مبارزه کنند، درست همین
نقش را غربیها هم بازی میکردند، غسانیها هم که با رومیها همپیمان
بودند، برای رهایی از حمله قبائل بادیه که میآمدند توی صحرا و ارتش مدرن و
مجهز غرب نمیتوانست کاری بکند، وضعشان همین طور بود.
بنابراین خاور نزدیک درست صحنه نبرد بین دو بلوک شرق و غرب است و بالاخص در
قرن هفتم و در موقع نزول سوره روم و گرفتاری و ضعف ومحکوم بودن اقلیت
پیروان پیغمبر در مکه، که مرتب بین ایران و روم دست به دست میگردد، و خود
عربهای حجاز هم در چنین وضعی هستند - مسلمانها و مؤمنين در برابر قدرتها
و شخصیتهای عرب - و این گروه است که رهبرشان خطاب به آنها میگوید:
«اگر ایمان وتصمیم و تقوا و جهاد داشته باشید همه جهان به شما
میرسد»
میبینید که سخن از عرب قریش و مکه نیست، سخن از سرنوشت جهان و همه
قدرتهای حاکم بر زمین است. اینجاست که روشنفکران مسخره میکنند که کدام
جهان، کدام قدرتها؟ تو میدانی ما در وسط بلوک غولآسای شرق و غرب قرار
گرفتهایم که دنیا را بین خودشان تقسیم کردهاند و امکان تنفس نیست، و اگر
همه عرب هم پیرو تو بشوند و هر کدام هم یک گلوله بشوند، چهره قدرت غرب یا
شرق را نمیتوانند خدشهدار بکنند چه رسد به تو و طرفداران ضعیف و بیپناهت
که جلو امیه ابن خلف و ابو جهل نمیتوانند نفس بکشند.
و این پیام قرآن هم به روشنفکران بیمسئولیت و فلسفهباف است که از شرق و
غرب اطلاع دارند و هم به روشنفکران مسئولی که در میان این گروه ضعیف و
محکوم بار مسئولیت جهاد در راه مردم محروم، و در زنجیر شرق و غرب، را به
دوش میکشند، هر چند که اکنون در زیر شکنجه اميه بن خلف هستند.
روی سخن قرآن با هر دو گروه است که:
آلم. غلبت الروم، روم شکست خورد فی ادنی الارض در نزدیکترین زمین، خاور
میانه، در حدود سال ۶۲۴ یا ۶۲۵ یا ۶۲۷ است که ایرانیها با رومیها
میجنگند، رومیها از ایرانیها در این سال شکست میخورند و ایرانیها تمام
خاور نزدیک و ارمنستان را اشغال میکنند.
امپراطوری روم به خاطر مرگ امپراطور و تغییر نظام داخلی در جبهه خارجی و
درگیری با ایران، با بلوک شرق، عقب نشینی میکند و همه صحنههای مورد
اختلاف را به دست ایرانیها میسپارد. در اینجاست که سوره روم پیش بینی
میکند، اما تا چند سال دیگر؟ از سه تا نه سال- در ظرف شش سال - غربیها بر
شرقیها پیروز میشوند و پیروز هم شدند و امپراطوری غرب دوباره تجدید قوا
کرد و به خاور نزدیک سپاه کشید و تمام پایگاهها را دو مرتبه از دست
پادگاههای ایرانی نجات داد و به اسارت خودش در آورد و حتی تا نزدیک مدائن
آمد - درست در آن مدت اندکی که قرآن پیش بینی کرده بود.
بنابراین روم شکست خورد، در خاور نزدیک، ادنی الارض، و هم من بعد غلبهم، و
رومیها بعد از مغلوب شدنشان، سیغلبون، دو مرتبه پیروز خواهند شد، فی بضع
سنین، در اند سال.
لله الامر من قبل و من بعد در این پیش بینی یک مرتبه شعاری میدهد، و به
روشنفکر مسئول و ایدئولوگی که این حرفها را استهزاء میکند و از دنیا خبر
میدهد و جبههگیریهای نظامی جهان را تفسیر سیاسی میکند و نتیجهای هم که
میگیرد پفیوز بودن خودش است، جواب میدهد، لله الامر، امر از آن شرق و غرب
نیست، داستان، دست امپراطوری غرب یا شرق، قیصر یا خسرو نیست، قدرت، دست
سلاح نیست، سرنوشت و مساله زندگی و ملتها دست بازی قدرتها نیست.
لله الامر من قبل و من بعد، چنانکه نبوده و چنانکه نخواهد بود، همه چیز در
دست و اراده خداوند است، در ید قدرت او است (امر یعنی قضیه، مساله)، و
یومئذ یفرح المؤمنون. اینجا مساله پیچیدهای است، غرب به وسیله شرق در خاور
نزدیک شکست میخورد اما بعد از چند سال، غربیها پیروز خواهندشد و شرقیها
شکست خواهند خورد، چرا؟ برای اینکه امر دست خداست. از پیش و از بعد.
در این روز که رومیها باز بر ایرانیها غلبه کنند و پیروز شوند و یا غرب
شکست بخورد، فاتح مغلوب بشود و یا مغلوب باز غالب گردد، مؤمنون پس از آن
شدت، به نجات و فرح و آزادی میرسند و میتوانند نفس بکشند. اما پیروزی و
شکست قدرتهای بزرگ چه ربطی به شکنجه شوندگان مؤمن مکه دارد؟ بعضی از
مفسرین، قضیه را با چنین تفسیرهایی به هم ربط دادهاند که:
«وقتی رومیها ایرانیها را شکست میدهند، یعنی شرقیها را، مؤمنون
شاد میشوند به خاطر اینکه رومیها مسیحیاند و اهل کتاب و ایرانیها
زرتشتی، و برای همین هم بوده که قرآن پیش بینی میکند که چون رومیها
بر ایرانیها پیروز شوند، آن موقع ما که مؤمنين هستیم، خوشحال میشویم».
|