|
|
|
|
|
این همه ستایش هنر از جانب مذهبی که آن همه شعر و شاعر را دشنام میگوید،
آن هم برای کسی که هنرش فقط و فقط شعر است!؟ در تحلیل چرایی آن تهدید و این
تأیید، فقط این را میتوان گفت که پیامبر در برابر شعر غیر مسئول، و شعری
که در خدمت هوسهای شخصی و احساسات فردی، و در خدمت اشرافیت است (چنان که
شعر جاهلی بود) میایستد و چنان میجنگد که نسلش را قطع میکند. و بعدهاست
که خلفا میآیند و دستگاههای دلقک بازی و حاجب سازی و شاعر پروری، آغاز به
کار میکند، تا جایی که آدمی مثل سلطان محمود، فقط چهل و پنج هزار رأس شاعر
در دربار خویش میپرورد!
و شعری که از حمایت پیامبر و اسلام برخوردار میشود، شعری است مسئول و
متعهد که در خدمت هدف و ایده آل مردم و در کار نجات و آگاهی تودههاست. پس،
تو به عنوان یک شاعر و هنرمند، باید تکلیف خود و مردم را روشن کنی و مرزهای
اعتقادیت را مشخص سازی. که هنرمند آزاد، فریبی بیش نیست، یا باید به خلق
بپیوندی و کمر به نجاتشان ببندی، یا به دشمنان خلق و فضیلت و آزادی . . .
راه سومی نیست. و ببینید که چه کوششی شده است (و می شود) تا مسئولیت را از
دوش نویسنده و هنرمند بردارند. و اگر فرصت تحلیلی میبود میدیدیم که تمامی
پریشانیها و بدبختیهامان، اگر مستقیماً به این دلیل نباشد که این قدرتها
و اثرهای علمی و هنری در خدمت مردم قرار نگرفته است، لااقل این هست که اگر
اینها مسئولیت انسانی میداشتند، سرنوشتمان به گونهای دیگر بود.
اسلام که رفت و فقط مسلمین ماندند، مؤمنین و شخصیتهای دینی ما هم آن روح و
جهت بینش اسلام را گم کردند و فقط شعائر را فهمیدند و احکام فردی را. دلشان
به این خوش بود که سلطان محمود به جنگ هندویان نامسلمان میرود و سلطان
خدابنده شیعه میشود و گوهرشاد خانم ملکه مغولی مسجد می سازد بالاتر از این
ها را دیگر نمیفهمیدند. همین قدر که فلان قلدر ستمکار با حفظ رژیم و رویه
و زندگی فرعونیش، ختنه بکند و طی تشریفاتی به دین مبین اسلام مشرف شود و به
تعظیم شعائر بیضرر بپردازد و اسم غارتهایش را جهاد بگذارد و از یزید بدتر
عمل کند و برای حسین، روضه برپا کند، دلهای مؤمنین شاد و اسلام، آباد می
شد.
همین قدرتها بودند که منشی و شاعر را به آخور میبستند و میپروردند و
ثمرهاش این شد که خروارها قصیده و غزل و قطعه و مثنوی و رباعی و ترجیعبند
و مستزاد و غیره که ثمره نبوغ هنری و قدرت زیبا آفرین ادبی این ملت و این
فرهنگ است یک پول بدرد مردم نخورَد: یا قصیده باشد در مدح ممدوح و یا غزل
در وصف معشوق. آنها هم که دامن از دنیا در کشیدهاند و از دستگاهها بیرون
آمدهاند باز به سراغ مردم و درد مردم و نیاز مردم نیامدهاند، به گوشه
انزوای "عرفان" و "تقوی" و "زهد" خزیده و با دل خود به گفتگوها! مشغول شده
و شبها تا صبح ستاره می شمردهاند و یا بال در بال خلسه، به طیران آدمی،
از سطح خاک پرواز کرده و مردم را با دنیای پست خود گذاشته و با معراج
روحانی خود، تنهایی، به عالم هورقلیایی میرفتهاند و آنجاها مشغول عملیات
میشدهاند.
من به عنوان کسی که از نظر طبقاتی وابسته به توده روستایی این کشور است (یا
لااقل بوده است) میدیدم که همان لحظاتی که دهقان، تمامی عمرش را فدای لذت
جوییهای ارباب میکرد و ناموسش بازیچه خان و خانزاده بود، و وجودش ابزار
دست خان، و شلاق خان، نویسندگان عالی و هنرمندان پر احساس و شعرای حساس ما،
در انجمنهای ادبی بسیار موقر و محترم! تهران در کار خلق چه آثار عظیمی
بودند! دردشان همه قافیهای بود که درست جا بیفتد و صدای " اَعِد "، "
اَعِد " همپالکیها را درآورد. و محققین و دانشمندان بزرگمان (به قول
خودشان) در همین عصر، پانزده سال مدام کوشیدند و تمامی متنهای اسلامی و
ادبی هزار سال اخیر را زیر و رو کردند و به این نتیجه رسیدند که: کلمه
"زلیخا" در هیچ یک از متون قدیمی یافت نشد!! الان هم رسالههای دانشکدههای
ادبیات ما را نگاه کنید، هنوز شیوه تحقیق همان است که ادوارد براون و
قزوینی تعلیم دادند و روح و بینش از آن هم کهنهتر است، میراث "سیبویه" است
که پس از عمری تحقیق در دم احتضار، حسرتش همه این که: "مت و فی قلبی شائبه
حتی" (می میرم در حالی که در قلبم این ابهام و شائبه است که آیا کلمه "حتی"
حرف جر بود؟ اسم بود؟ چی بود؟)
درد بزرگ ادبیات و تحقیق غیر مسئول را میبینید؟! قدمای سنگین و بیش و کم
مذهبی و پایبند مبانی اخلاقی و اصول انسانی و غیره اینها بودند، موج
نوییهای مزلف کافه تریاهای جدید را که خودتان میبینید. کار اساسی نیما و
انقلابیون ادبی ما در شعر این نبود که وزن را شکستند و سخن را از قید مکرر
قافیه ها رها کردند، این بود که روح شعر و جهت نگاه و احساس شاعر را دگرگون
ساختند و این زبان خدایی را از قید حصارهای بلند به کوچه آوردند و چنان
نیرومند و موفق که گویی اساساً در قالب شعر نیمایی نمیتوان مدیحه سرود!
نویسندگان احساساتی و نازکدلی که فرو افتادن برگی (که ستم و تاراج باد
خزانی قرار گرفته است) چشمانشان را به اشک می نشاند (چون محمد حجازی و علی
دشتی) فقط یک بار گذرشان به ده ما افتاد - اتفاقاً به مزینان - و ما با
شگفتی و شادی خبر را استقبال کردیم که نویسندگان و ادبای بزرگ تهرانی قدم
از محافل گرم ادبی پا به روستا گذاشتهاند و از چشم "فتنه" و روی "زیبا" و
دست و دل ممدوح و غمزه معشوق، لحظهای فراغت یافتهاند و به سراغ ما
سوختگان کویر و قربانیان رنج و کار و گرسنگی آمدهاند؟!
اما نه گرسنگیمان را احساس کردند و صدای تازیانه ها را شنیدند و رنجمان را
چشیدند، و نه زندگیمان را دیدند، دیدیم که فقط و فقط به جستجوی "زیبا"
خانمی آمدهاند که نمیدانم از کجا به ده ما افتاده بود و قصه باز همان قصه
اسافل اعضاء زیباست و شیخ حسین مزینانی! ("زیبای" حجازی را بخوانید). این
است نویسنده غیر مسئول، و این است فاجعهای که "هنر برای هنر" میسازد، که
نه تنها هنر را از خدمت انسان آزاد میکند، بلکه به خدمت ضد انسان و در کار
انحطاط و سرگرمی انسانش میگمارد. چنین است که امروز، هنر عبارت شده است از
خوراکهایی که هنرمندان، برای کسانی تهیه می کنند که نمیدانند بعد از سیری
دیگر چه بخورند و وقتشان را چگونه بگذرانند؟ و نویسندگان، خوراکهای جنسی و
پلیسی و سرگرمیهای ذهنی و خیال پردازیهای فکری میسازند، برای کسانی که
فارغ از زندگی مادی، در اندیشه اشتغال اوقات فراغتشانند و پر کردن پوچی
زندگیشان!
و تحقیقات دانشگاهی علماء با مردم و سرنوشت مردم تماسی ندارد و به خاطر
حقیقت علم! بزرگترین ابزارها را به دست دشمنان انسان میدهند. این است که
از این همه پیشرفت هنر و نقاشی و موسیقی و علم و شعر و ادب و تکنیک و
فیزیک، هیچ کس از توده را بهرهای نیست. گرچه بسیارند کسانی که وضع
زندگیشان بهتر شده است، اما اینها مصرفیهایند نه تولیدیها.
"هنر برای هنر"، "علم برای علم"، و "مذهب برای مذهب"، و همچنان که هنر برای
هنر، تجلیل از هنر میماند، و علم برای علم، تجلیل از علم، و به خدمت انسان
گماردن هنر و علم، تحقیر هنر و علم میماند، مذهب برای مذهب نیز، اصالت
دادن به مذهب میشود و به خدمت کمال انسانی درآمدنش، وسیله کردن مذهب و
تحقیر مذهب است!!
اما در چنین تجلیلی عامیانه یا عوام فریبانه و در زیر این جلال دروغین،
حقیقت و حیات مذهب منجمد و تعطیل میشود. همچنان که حقیقت و حیات هنر و
علم. این است که امروز میبینیم، مذهب، شعائر مذهبی، مراسم دینی، عبادات،
سنتها و حتی مخارج و ابراز احساسات مذهبی در اسلام، مسیحیت . . . بیشتر از
گذشته است، مسجد پیامبر را مقایسه کنید با مساجدی که هر یک شاهکاری از هنر
و ذوق و نبوغ و طلا و سرمایه است. این تجلیل از مسجد است، اما در حقیقت
خالی کردن مسجد است از محتوی.
مذهب به خاطر مذهب، نماز به خاطر نماز، روزه به خاطر روزه، حبّ علی به خاطر
حبّ علی، قرآن به خاطر قرآن... یعنی علی و قرآن و روزه و نماز و تشیع و
اسلام را تجلیل کردن، اما از مصرف انداختن. یعنی آنچه را که وسیله نجات است
در طاقچه و قاب طلایی گذاشتن و هی در برابرش خم و راست شدن و تعظیم و تجلیل
و سجده کردن، بی آن که هیچ دردی دوا شود. این است، مذهب برای مذهب!
مذهب و تمام اصلاحات مشابهی که احساس دینی را در فرهنگ اسلامی و ابراهیمی
نشان میدهد (بر خلاف اصطلاح مشابهش در لاتین Religion) به مفهوم راه است.
سلک، راههای پیچ و خم دار کوهستانی است - مثل "سانتیه" طریقت، راهی است از
منطقهای به منطقهای، مثل راههای سفر. شریعت، راه آب است، راهی که از
کناره بلند رودخانه پایین میآید تا سطح آب، تا برداشتن آب ممکن گردد و دست
تشنه نیازمندی که در طلب آب آمده است به آب برسد.
صراط، در لغت (به معنی اولیهاش) راهی است که به معبد میرود. مذهب نیز از
"ذهب" به معنی رفتن است، یعنی راه و روش، راه رفتن. دین نیز یکی از
معانیاش راه است. امت که جامعه اسلامی است از ریشه "ام" به معنی آهنگ و
راه است. امامت نیز همریشه امت است، و به معنی راهنمونی و راهبری است و
عبادت به معنی هموار شدن و هموار کردن راه است (عبد الطریق). حج به معنی
آهنگ و قصد جایی کردن است و طواف بر گرد محوری حرکت کردن. و سعی، از
نقطهای به نقطهای، در کوشش برای یافتن مطلوبی، دویدن است. و سبیل، مطلقاً
به معنی راه است...
میبینیم اصطلاحات رایجی که اساسیترین مبانی اسلامی را بیان می کند و حتی
اصطلاحاتی که بر خود دین اطلاق میشود در فرهنگ نخستین اسلام، همه به معنی
راه و حرکت در راه است و این فلسفه مذهب و همه عقاید و اعمالی را که مذهب
مطرح می کند نشان میدهد. یعنی وسیلهای که باید از آن عبور کرد و به مقصدی
رسید، نه این که در راه ایستاد و به تجلیلهای بیحقیقت و بیهدف پرداخت.
که این بدان میماند که از "راه" نه به عنوان وسیلهای برای رسیدن به مقصود
و مقصدی، بلکه برای نفس "راه"، استفاده کنیم و به تزئین کردن و چراغانی
کردن و آراستنش بپردازیم. این، یعنی راه برای راه، یعنی رفتن، نه برای
رسیدن، بلکه برای قدم زدن، بی هدف، بی دلیل، بی نتیجه. و اگر تمام عمرمان
را در راه باشیم اما در آن بایستیم و یا قدم بزنیم و به رفتن و رسیدن
نیندیشیم، یک گام هم راه به جایی نمیبریم. همچنان که نبردهایم و این است
معنی سخن علیوار علی که: "آن ها که بی دانش و ناآگاه عبادت می کنند همچون
خر گردنده خراسند، راه میپیمایند و به جایی نمیرسند، صبح تا شام در
حرکتند و در راه، اما در پایان راه به همان نقطه می رسند که آغاز کرده
بودند". معنی عبادت برای عبادت، مذهب برای مذهب و راه برای راه این است.
راه نه برای راه، بلکه برای رسیدن به هدف، و مذهب نه برای مذهب بلکه راهی
به سوی هدف. اما امروز، مذهب برای مذهب است که ارج دارد، و این است که
اعتقاد به مذهب، از معتقد به آن مذهب سلب مسئولیت میکند. آن هم از کدام
مذهب؟ از خود اسلام که اصولاً عمیقترین و روشنترین و قاطعترین بیان را
برای نشان دادن مسئولیت انسان انتخاب میکند، زیرا وقتی عقاید مذهبی، شعائر
مذهبی و احکام مذهبی خود هدف شد، هرکه مذهب داشت به هدف رسیده است و دیگر
مسئولیتی بارش نیست. نماز برای نماز به این معنی است که هرکه نماز گذاشت
مسئولیتش را انجام داده است اما قرآن که می گوید: "ان الصلاة تنهی عن
الفحشاء و المنکر" به این معنی است که نماز وسیله نفی و نهی زشتی و بدی است
و اگر نماز کسی چنین نقشی نداشت و این نتیجهها از آن برنیامد، نمازگزار و
بینماز یکی است، اتومبیلی که مرا به جایی نبرد با اتومبیل نداشتن یکی است.
اتومبیل برای اتومبیل یعنی چه؟؟
|
|
|
|