روحانیت شیعه متأسفانه آثار نهضت سلفی نه در زمینه سیاسی، که
بیدارگری فکری و بسیج و تحریک تودهها علیه استعمار و در مسیر انقلاب
اجتماعی و مترقی باشد، و نیز آثار اصلاح فکری وتکان و تپش اعتقادی و رشد
ذهنی و خودآگاهی ایدئولوژیک و عقلیگری و علمی شدن بینش مذهبی، هیچ کدام در
ایران دامنه نیافت، هرچند در خارج از ایران سیر تحول و تکامل خویش را به
طور مستمر طی کرد؛ و این بود که آنچه باید در اواخر قرن نوزدهم میداشتیم و
بدان میرسیدیم، بیش از نیم قرن به تعویق افتاد؛ یعنی پس از جنگ بینالملل
دوم یا بعد از شهریور ۲۰ آغاز کردیم.
هرچند هیچگاه جامعه شیعه و حوزه روحانیت شیعه از تکان و از جنبش و از
حرکتهای انقلابی خالی نبوده است، اما نه به عنوان یک جریان عمیق و
دامنهداری که در مسیر حرکت فکری متن حوزه باشد، بلکه به عنوان قیام،
اعتراض و ظهور روحهای انقلابی و شخصیتهای پارسا، آگاه و دلیری که به خاطر
وفادار ماندن به ارزشهای انسانی و پاسداری از حرمت و عزت اسلام و مسلمین،
گاهبهگاه در برابر استبداد، فساد و توطئههای استعماری قیام میکردهاند،
و از اینگونه است قیامهایی که از زمان میرزای شیرازی تا اکنون، آیتالله
خمینی، شاهد آن بودهایم.
اما چنانکه میدانیم، کار شخصیتهایی چون سید جمال، میرزای شیرازی،
طباطبائی، بهبهانی، ثقهالاسلام،مدرس،میرزاکوچکخان، خیابانی و امروز
طالقانی و حتی آیتالله خمینی- که مرجع بزرگ عصر ما هستند- نماینده روح
حاکم بر حوزه نیست و این است که آنان در حرکت و دعوت خویش در میان توده و
روشنفکران و نسل جوان یاران بیشتری مییابند تا در داخل حوزه و از میان
همقطاران خویش؛ و چه بسا که این قیامها موقعیت روحانی آنان را تضعیف
میکند، و سرنوشت آیتالله نائینی که به دفاع از مشروطه برخاست و شانس
مرجعیتش را فدای آن کرد، نمونهاش!
این شخصیتها در طول این صد سال گرچه درخشانترین چهرههای برجسته روحانیت
شیعه به شمار میآیند و قدرت و اثرگذاری کارشان را از ایمان مذهبی و مقام
روحانی خویش میگیرند، و اساساً قیامشان، حتی در تحریم ضداستعماری تنباکو و
یا در مبارزات ضداستبدادی مشروطه، یک قیام اسلامی و بر اساس مسئولیت
دینیشان استوار بوده است، در عین حال، با همه عمق و عظمت و تأثیری که گاه
کارشان پیدا میکرده، و نهضتی را که آغاز میکردهاند یک نهضت دینی به شمار
میرفته است، هرگز با یک جهانبینی نوین اسلامی و اصلاح فکری و مکتب خاص
ایدئولوژیک همراه نبوده است تا آنان را از دیگر مکتبهای فکری رایج ممتاز
سازد، و غالباً نموداری از هوشیاری سیاسی رهبر و دلیری و ایمان و تقوای او
بوده نه نماینده یک مکتب فکری نوین.
این است که ما نهضتهای سیاسی اسلامی بسیار داریم، اما نهضت فکری جدیدی
نداشتهایم، بطوریکه حتی در مشروطه که یک انقلاب عمیق اجتماعی همراه با
فرهنگ، فکر و ادبیات انقلابی و سیاسی و اجتماعی خاص خویش است، با اینکه
بنیانگذاران و رهبران بزرگ آن، روحانیون برجسته و وعاظ انقلابی و مترقی
بزرگی چون ثقهالاسلام و ملکالمتکلمین بودهاند، میبینیم روح و بینش
مشروطه بیش از آنچه تحت تأثیر جهانبینی سیاسی و ایدئولوژیک اسلام یا شیعه
باشد، تحت تأثیر فرهنگ انقلاب کبیر فرانسه است و این است که میبینیم تنها
کار علمی که عالم شیعی در مشروطه میکند، کتاب «تنزیه المله و تنبیه الامه»
نائینی است که آن هم تنها و تنها توجیه فقهی مشروطه فرنگی است، و گرنه نقش
اساسی رهبران روحانی ما در مشروطه تکیه بر اصول کلی اخلاقی و انسانی از
قبیل عدالت، آزادی، برابری، قانون و محکومیت ظلم، جور و استبداد بوده است،
و نقش اساسی اسلام، «استخدام ایمان مذهبی در مسیر انقلاب» است و نه ارائه
یک فلسفه سیاسی و فرهنگ انقلابیای که از متن ایدئولوژی اسلام یا مکتب تشیع
برخاسته باشد. بازگشت به خواب و اما بعد از شهریور بیست و سقوط
استبداد و پایان دوره اختناق و شروع آزادی اندیشه، هرج و مرج سیاسی،
درگیریهای ایدئولوژیک و از سویی بازیافتن آزادی عقیده به وسیله روحانیت و
در عین حال در درگیری با حریف فکری تازهنفس و نیرومندی به نام مارکسیسم،
روحانیت، تحت تأثیر نظام صفوی (نظامی که در عین تجلیل ظاهری روحانیت، دین
را و به تبع آن روحانیت را به خود وابسته کرده بود و در برابر خود به تمکین
واداشته بود، و این نخستین سازشی است که تشیع و روحانیت شیعی با دستگاه
قدرت میکند) و نیز تحت تأثیر جمود و انحطاطی که در درون قاجاریه به نهایت
رسیده بود، (قرار داشت): مشروطه را منحرف کردند و او متوجه نشد، خواب بود؛
میرزا کوچکخانها و خیابانیها از میانشان برخاستند و پرچم انقلاب و آزادی
و توطئهشکنی را در برابر استبداد داخلی و استعمار خارجی برافراشتند، و
آنها همچنان در دثار خویش خزیده بودند و آنها را تنها گذاشته بودند تا
نابود شدند؛ قراردادهای تقسیم ایران در ۱۹۰۷ و وابستگی یکپارچه ایران به
استعمار انگلیس در ۱۹۱۹ گذشت،و مدرسها از میان آنان فریاد برآوردند، و آنان
تکان نخوردند و به خوابشان ادامه دادند.
ناگهان بریدگاه قزاق قزوین به تهران ریخت و یکباره چهره ناشناختهای به نام
رضاخان با نسخه بدل آتاتورک در دست، بر جامعه مسلط شد و نظامی بر اساس
قومیت و آن هم قومیتی که با ارزشهای استعماری و وابستگی به فرهنگ، قدرت،
اقتصاد، سیاست و حتی سلاح غرب و ارزشهای اخلاقی غرب وابسته است، پی رسخت و
آنان مماشات کردند، جز در غائله رفع حجاب، که آن هم تنها آیتالله قمی
فریاد برآورد، اما بیدنباله؛ به خیال اینکه در این مماشات بیضه اسلام حفظ
خواهد شد و آنها به زندگی محصور در مدرسه و حجرهشان میتوانند ادامه دهند؛
و در لحظاتی که با یک فتوی میتوانستند مسیر تاریخ را، همچنانکه در واقعه
تنباکو نشان دادند، عوض کنند، خاموشی را برگزیدند و بیست سال خفقان را تحمل
کردند و از دست دادن همه آزادیها و حقوق انسانی و مذهبی را و حتی حق گریستن
را، حتی داشتن عمامه و ریش و حتی پوشش نوامیسشان را.
شهریور بیست آمد، دیکتاتوری رفت و آزادیها رایگان نثار ما شد. اما روحانیت
چنان در شور و شوق بازگشت به چادر و عبا و عمامه و ریش و حوزه و سینه و شله
و هیأتهای مذهبی و برگزاری رسمی و علنی عزاداری غرق بود که نه خطر را
احساس کرد و مسئولیت را. انگار نیم قرن توطئه و انحراف و بیست سال استبداد
و ریشهکن کردن همه نهادهای اجتماعی و معنوی و سنتی و اخلاقی این جامعه
برایشان کمترین تجربهای به بار نیاورد. نتیجه چه شد؟
تودههای مردم باز در پوست جمود و تعصب و تاریکی و اختناق خویش خزید و
روحانیت باز به قالبهای سنتی خویش فرو رفت و نسل جوان تحصیلکرده و
روشنفکران زمینه بیرقیبی برای غلبه مارکسیسم شد. مارکسیسم اکنون با
خروارها کتاب و نوشته، با تشکیلات حزبی بسیار پیشرفتهای به نام حزب توده و
پشتیبانی ارتش سرخی که شمال را اشغال کرده است، افراد آگاه نسل جوان و
تحصیلکرده ما را فتح کرد، به گونهای که جامعه کاملاً دوقطبی شد: توده
عوام و مذهبی، نسل جوان و تحصیلکرده تودهای، بازار: کانون مذهب، دانشگاه:
کانون کمونیسم.
هیأتهای سینهزنی، کتابهای نوحه، دعاها، زیارتنامهها، سفرههای ابوالفضل
پارتی و حجرههایی که سالها و سالها و سالها فقه میخواند و آن هم درباره
حقوق خواجه، و تمیز کردن میان حیض و نفاس و آن همه پیچیدگیهای تکنولوژیک
درباره طهارت و آداب بیتالخلاء و در برابر، تئاتر، کتابهای فلسفی، آثار
ادبی، نثر نو، شعرنو، فکر نو، بهترین قلمها، بهترین اندیشههای اجتماعی،
بهترین نبوغهای فکری و بهترین روحهای انقلابی، بهترین آگاهیها و تمامی نسل
نو، بیدار، متعهد و پیشرو تنها در اختیار توده یا وابسته به آن و یا به هر
حال در تغذیه آنچه او میپذیرد. خمس و زکات و نذر و نیاز در اختیار مذهب؛
علوم جدید، هنر ادبیات، حرکت و کوششهای انقلابی و مترقی در قلمرو کمونیسم.
نهضت ملی دهه اول پس از شهریور بیست، اینچنین گذشت. نهضت ملی آغاز
شد و رهبری را جبهه ملی به دست گرفت: شعار، «ملی شدن صنعت نفت و طرد
استعمار انگلیس» و هدف، بازیافتن استقلال سیاسی ملت، تحکیم مشروطیت و نیل
به قانون، آزادی، حقوق بشر، دموکراسی، پیشرفت و پاک کردن همه آثار شومی که
دوران بیست ساله برجا گذاشته بود. اکنون در برابر جریان و قدرت سیاسی و
فکری مارکسیسم یک جریان ملی و اصیل و مستقل در ایران آغاز شده است. گرچه
همچون همیشه در متن این حرکت و پیشاپیش این نهضت، چهرههای صدیقی از
روحانیت شیعه وجود داشت، اما این چهرهها، نماینده صداقت، آگاهی و مسئولیت
انسانی خویش بودند نه نماینده و سخنگوی حوزه. حوزه، نسل جوان و تحصیلکرده
خویش را در این بیست سال از دست داده بود. زیرا اکثریت آنها جذب دانشگاه،
وزارت فرهنگ، دادگستری، اوقاف، صنایع مستظرفه و دیگر سازمانهای نوبنیاد
دولتی و حتی نیروی ارتش شده بودند و در نتیجه حوزهای که پس از شهریور بیست
تشکیل شد، عبارت بود از نسل پیری که پیش از کودتای ۱۲۹۹ به جای مانده بود و
نوجوانانی که اکنون پس از آزادی از روستاها وارد حوزه شده بودند. و چنین
ترکیبی در منحطتر کردن حوزه حتی از قبل کودتا مؤثر بود.
این بود که در چنین شرایط خطیر و خطرناکی که ملت ما و مذهب ما پس از جنگ و
پس از شهریور بیست با آن مواجه بود، حوزه سرخوش از موفقیتهای محدود و سطحی
و ظاهری که به دست آورده است، در حصار بسته خویش غنود و در جهان و
جهانبینیای که عبارت از مثلث کوچکی بود میان نجف، قم و مشهد، تمامی
مسئولیتش حفظ وضع موجود بود و پیداست که چنین وجودی با چنین محتوایی
نمیتواند در برابر عمیقترین توطئههای استعمار و همچنین در برابر
نیرومندترین ایدئولوژی فلسفی و انقلابی و سیاسی و طبقاتی مانند (ایدئولوژی)
حزب توده که تشکیلات منظم، رهبری مشخص و در عین حال پشتیبانی نظامی و سیاسی
ابرقدرت فاتح جهان را داشت مقاومت کند. در نتیجه استغاثه ملت را نشنید، و
اصیلترین نهضت رهاییبخش ملت ما، که میتوانست عزت اسلام را در برابر هجوم
امپریالیسم و استقلال اسلام را در برابر سلطه ایدئولوژی مارکسیسم ضیانت
کند، از یاری روحانیت، که در آن روز تمامی نیرو و ایمان توده را در قبضه
قدرت خویش داشت، بینصیب ماند، و (روحانیت) راه مماشات با قدرت حاکم و سازش
با وضع موجود را پیش گرفت، به خیال اینکه به پاداش این سکوت، قدرت حاکم،
زندگی عبا بر سر کشیده بیدرد و بیدردسرش را در دایره معبد و حجرهاش حفظ
خواهد کرد، و در نتیجه نهضت ملی شکست خورد و دچار همان سرنوشتی شد که نهضت
جنگل، که نهضت خیابانی، و تلاشهای بیثمر «مدرس» تنها. سکوت و سازش
چون دیگر نقش فکری و اجتماعی روحانیت در تسکین افکار،تنها گذاشتن نهضت مردم
و یا طرد اندیشه مارکسیستی ناچیز شد و قدرت مرکزی توانست دوران آشفتگی و
ضعف پس از جنگ و انتقال قدرت را به سلامت بگذراند و بر نهضت ملی و هم حزب
توده فائق آید و خود تجدید نیرو کند، آنچنانکه سنت همه قدرتها و ثروتمندان
است و منطق سیاست ایجاب میکند، عهدشکنی و ناسپاسی کرد،و بالاخره در خرداد
۴۲ با زشتترین و اهانتبارترین اتهام، پیوند مماشات روحانیت و سلطنت، که
در شیعه ۴۰۰ سال دوام داشت و در سنت ۱۴۰۰ سال و در مذهب همیشه، و در اسلام
هرگز، گسست. چه، نگه داشتن آنچه دیگر به کار نمیآید، دور از سیاست است؛ آن
هم تنها پایگاهی که به هر حال قدرت اعجازگر ایمان مردم را در اختیار دارد و
بر روی ذخایر بیپایان انرژی و سوخت نشسته است و وارث تاریخی سراپا «زایش»
و «خیزش» است و حامل فرهنگی قوی و غنی که ریشه در جان توده دارد و از
سرچشمه سرشار و زلالی آب میخورد که از دل زمین و سینه خاک خویش میجوشد و
به نهادها و ارزشهایی تعصب میورزد که قابل معامله نیست و برج و بارویی از
اصالت و استقلال و تعصب، بر گرد موجودیت انسانی و ماهیت فرهنگی این ملت
افراشته است که بازدارنده و تسخیرناپذیر است و در خاموشترنی ایامش ناگاه
خفتهای از این اصحاب افسوس (ofesus) بیدار میشود و
از کهف حجرهای بیرون میپرد و ابوذروار بر سر قدرت فریاد میزند و
اسرافیلوار در صور قرآن میدمد و گورها را برمیشوراند و امنیت سپاه
قبرستان را برمیآشوبد و محشر قیامتی برپا میکند.
این است که روحانیت شیعه نیز به خاطر ادامه زندگی گیاهی خویش، امر به معروف
و نهی از منکر را از «رساله»اش و امامت و عدالت را از «رسالت»ش برداشت و
نایب امام و پیرو پاپ شد و ذلت و بدعت جدایی دین از سیاست را پذیرفت تا از
بد حادثات در امان ماند. به اقتضای ناموس و تقدیر و سنت لایتغر الهی که «من
اعان ظالماً سلطه الله علیه»، قربانی ظلمی شد که در نجات از مهلکههای خطیر
با سخن یا سکوت و حضور یا غیبت خویش به یاریاش شتافته بود.
روحانیت شیعه، ثمره هزار سال جهاد و شهادت مستمر شیعی در تاریخ اسلام را با
۴۰۰ سال سازش اخیرش با دستگاه ظلم بر باد داد؛ اما سکوتش در این ۴۰ سال از
آن سازش ۴۰۰ سالهاش ایمان براندازتر بود. چهل سال از ۱۲۹۹ تا ۱۳۴۲ که همه
چیز در ایمان و فرهنگ و زندگی و خلق و خوی ملت ما عوض شد و استعمار فرهنگی
و روحی و فکری تا مغز استخوان مردم ما رسوخ کرد و از درون همه را پوچ و پوک
ساخت، آن هم چهل سالی که فرصتهای عزیز بسیاری در آن مدت برای نجات و عزت ما
به چنگ آمد و دریغا که از آن هم، مارکسیسم بهره گرفت و در نتیجه مذهب از
متن زندگی ما رفت و اسلام از وجدان مردم و شعور روشنفکر ریشهکن گشت و ما
آن شدیم که اکنون میبینیم. و از این ۴۰ سال، سکوت ۲۲ ساله اخیرش از شهریور
۲۰ تا خرداد ۴۲ از همه ناموجهتر و شومتر و وحشتناکتر است و از این ۲۲ سال،
غفلت و عزلت و بیدردی و بیمسئولیتی و غیبتش از صحنه میان سالهای شهریور
۲۰ تا مرداد ۳۲ از همه بدتر، این دوازده سالی که به بهانه استبداد نیز
نبود، اما هر لحظهاش فرصتی تعیینکننده و سرنوشتساز بود، سالهایی که حتی
بسیاری از کشیشان بیدرد کاتولیک و روحانیون بیبوی بودایی و مرتاضان
«خودکش» هندوچین به میدان آمده بودند و در راه اصلاح خرافات منحط و مترقی
نمودن بینش و حرکت بخشیدن به روح مذهبی خویش، گام بر میداشتند و یا
ملتهای خود را در کار بیداری و تلاشهای اصلاحی و انقلابی و آزادیبخش علیه
جهل و رکود و رژیمهای استبدادی و نظامهای ضدمردمی و فاسد و قدرتهای
استعماری یاری میکردند . و در جامعههای اسلامی نیز علمای اهل سنت، که
همیشه از چشم شیعه متهم به بسته بودن باب اجتهادشان در دین و وابسته بودن
به رژیمهای حاکم در دنیا بودهاند، از فرصتهای بینظیر جنگ جهانی و «مشغول
شدن ظالمین به ظالمین» و بیچارگی قدرتهای استعمارگر انگلیس و فرانسه و
ایتالیا و هلند و پرتغال و اسپانیا- که هر یک قطعهای از میهن مقدس ایمان و
ملت راستین اسلام را دزدیده بود- بیش و کم در راه «به خود آمدن» مردم
مسلمان و «کشف مجدد اسلام» و تکان خویش و تکانیدن روح و اندیشه و ایمان
جامعه خویش از گرد و خاک و خس و خاشاک تاریخ بهره گرفتند و حضور اسلام را
در صحنه زندگی انسان و سازندگی زمان و تضاد جبههها و نیروها و تنازع مکاتب
و عقاید تجدید کردند؛ اما- شگفتا!- روحانیت شیعه که وارث پیامبروار مذهب
«رهبری» و «تمدن» و شمشیر «دو دم» و آگاهی و آزادی و برابری مجسم و انقلابی
مطلق و «روح شعلهور توفنده طوفان جهاد» و «خون روشنگر جوشنده آفتاب شهادت»
و نایب امام «کتاب» و «ترازو» و «آهن» و حامل لوای طغیان توحید علیه طاغوت
و مسئول «محرمسازی همه ماه و عاشوراسازی همه روز و کربلاسازی همه خاک» و
سرفرازی «امر» و سرکشی «نهی» است، عبا بر سرش کشیده و در «سعی و هروله»
میان «بازار سربسته» و «حجره دربسته و تنگنای جانکاه و گودی رزق یا زرق
مهرابه» یا «محراب»هایی قتلگاه قیام امام حسین و یادآور شهادتگاه علی!...
|