پس دوگانهپرستي كه يك مذهب شرك است، از وقتي پيدا ميشود كه دوگانه
بودن بشري به وجود ميآيد، و دو قطب داشتن و دو خالق و دو مدبر و دو خداوند
و اعتقاد به دوگانگي در همه جهان براي اين است كه بتوانند زندگي دوگانگي
بشر اوليه را، كه به قابيل و هابيل تقسيم شده است، منطقي جلوه بدهند. ديگر
آدمها با هم ارتباط ندارند، چون آدم تقسيم شده به قابيل و هابيل. ديگر آدم
نيست، آدم مرد و حالا يا قابيل و يا هابيل است، اين قابيل نمونه مجسم طبقه
حاكم جامعهاي است كه تقسيم به دو قطب متضاد شده است. قابيل را ميبينيم كه
آدمي مذهبي بود اما مذهب را وسيله دست خودش كرده بود براي توجيه وضع خودش؛
براي اينكه به برده بگويد تو زاده خداي ديگري و به خودش بگويد و به او
بقبولاند كه من زاده خداي ديگري هستم. اين قابيل كه در طول تاريخ تبديل به
طبقه حاكمه ميشود ـ در رابطه حاكم و محكوم ـ و بر تاريخ حكومت ميكند، خود
اين قابيل كه يك فرد، يك مسلط، ارباب، و يك صاحب بشر است، كم كم در طول
تكامل تاريخ تبديل ميشود به سه بعد. همين يك قابيل سه قيافه پيدا ميكند:
يكي در قيافه زور، يكي در قيافه زر، يكي در قيافه دين تكامل پيدامي كند. و
اين سه عنصر، طبقه حاكم را عليه مردم ميسازند ـ طبقه حاكم در طول تاريخ از
اين سه عنصر، درست شده است. وقتي كه جامعههاي ديگر رشد پيدا كرده ـ
جامعههايي كه ما ميشناسيم: جامعه رم، جامعه ايران باستان، جامعه فلسطين،
جامعه بين النهرين ـ پيغمبران ما كه قيام ميكنند، در برابر اين طبقه با
اين سه قيافه مواجه ميشوند؛ اين سه طبقه را، كه سه سمبل است، قرآن به صورت
سه شخص به بشريت معرفي ميكند. گاه به صورت اسم و صفت ميگويد: ملأ، مترفين
و احبار يا رهبان:
۱ - ملأ، چشم پركنها هستند يعني نمايندگان زور در جامعه بشري. ملأ،
يعني كسي كه وقتي در جامعه راه ميرود چشم را پر ميكند.
۲ - مترف، ثروتمنداني كه هيچگونه مسئوليت مذهبي و بشري و اخلاقي
نميشناسد، بخاطر اينكه تكبري كه زاده ثروت و تمكن آنها است آنها را از
هر مسئوليت انساني بري كرده. مترف، يعني كسي كه مثل بوقلمون نر توي
خيابان كه راه ميرود، جور ديگري راه ميرود!
۳ - رهبان، يعني متوليان معابد ـ دينها ـ، نمايندگان اديان.
يكي نيروي ديني جامعه در دستش بوده، راهب بوده، حبر بوده و احبار بوده
است: روحانيون مذاهب و طبقه روحاني در مذاهب يعني طبقه رسمي يكي مترفين
بودند: طبقه اقتصادي؛ و يكي ملأ بودند كه طبقه سياسي و قدرت اجتماعي در
دستشان بود. اين سه بافت، بافت واحدي را ميساختند و يك طبقه را تشكيل
ميدادند، اما سه قيافه داشتند. در داستان موسي ميبينيم يكي فرعون است كه
در برابر نهضت موسي ميايستد: نماينده قدرت سياسي جامعه، نماينده ملأ. يكي
قارون است كه در برابرش ميايستد: نماينده قدرت اقتصادي جامعه بشري. يكي
ساحره و نماينده همه بلعم باعورا است كه روحاني فاسد بني اسرائيل است.
ميبينيم فرعون و قارون و بلعم باعورا، يكي نماينده مذهب و يك نماينده
اقتصاد و يكي نماينده قدرت سياسي جامعه است، كه هر سه با هم همكارند و هر
سه همدست در برابر نهضت موسي، چوپاني كه يك مرتبه از صحرا آمده و با چوب
دستي چوپاني ميخواهد علي رغم همه اين قدرتها قيام كند.
آيا الان در ذهن شما اين طوري نقش نبست كه يك طبقه است و سه قيافه دارد:
همان قارون بود كه حالا شد بلعم باعورا و فرعون؛ همان قابيل بود كه حالا شد
فرعون و بلعم باعورا و قارون؛ همان يك آدمي بود كه براي اولين بار برادركشي
را بخاطر منافع شخصي و انحصارطلبي در تاريخ بشر آغاز كرد و همين آدم، مسلط
بر تاريخ شد و بعد همين آدم در تكامل سه قيافه پيدا كرد. اين سه قيافه سه
جور آدم جدا از هماند، اما در عين حال يك قدرتند و قدرت حاكم بر سرنوشت
تاريخ و انسانها و ناس و تودههاي مردمند. پس ما الان معني تثليث را
فهميديم. تثليث را كه در مسيحيت ميشناسيم: اب و ابن و روح القدس؛ هم پدر
است، هم پسر است و هم روح القدس؛ هم سه تا است، يعني پدر جدا، روح القدس
جدا، و پسر جدا است و هم در عين حال هر سه شخص جدا از هم و مستقل از هم،
ذات واحدي هستند. اين كدام است؟ اين خداي جهان نيست؛ خداي جهان اگر سه عنصر
و سه ذات جدا از هماند، نميتوانند يك ذات باشند؛ اگر يك ذات است، نميشود
سه ذات جدا از هم باشد؛ اين همان طبقه حاكم جامعه بشري است كه در عين حال
كه يك ذات است سه قيافه دارد.
پس تثليث يك شرك نوع دوم است كه ظاهراً نام مذهب دارد و ظاهراً نام معبود و
خدا دارد، اما يك ذات در سه قيافه جدا از هم است و راست هم هست اما ما خيال
ميكنيم درباره خدا صحبت ميكند. نه، درباره آن طبقه صحبت ميكند، طبقهاي
كه هم دين مال اوست و در دست اوست و هم پول در دست اوست و هم زور در دست
اوست؛ خدا را هم همان او ميسازد، يعني خداي شرك را و دين شرك را هم همان
ميسازد. كي ميسازد؟ ملاهاي رسمي اديان گذشته ميساختند ـ دين را و خدايان
را ـ، به ضرر بشر ميساختند و به نفع طبقهاي كه خودشان عضو لايتجزي آن
طبقه بودند.
روحانيون طبقه قرون وسطي و مؤبدان قديم ايران باستان گاه بيش از هشتاد درصد
ـ به قول آلبرماله ـ زمينهاي زير كشت سرزمين خودشان را در اختيار خودشان
داشتند. در داستان «اختون»، كه يكي از خدايان بين النهرين است، شاعري
ميگويد كه «اين اختون، كه خداي ما است، بقدري حريص است، بقدري چپاولگر و
متجاوز است كه حتي لقمهاي را كه از صبح تا شب من به رنج از توي جامعه و
زندگي به دست آوردم و آن را به چه رنج و بدبختي حالا به دهن بچه كوچكم
ميكنم، از دهان بچه كوچكم ميقاپد و نميگذارد بچههاي من شكمشان سير
شود». كنايه ميزند به صاحبان معابد كه همه پول مردم را غارت ميكردند بنام
خداياني كه ساخته بودند.
بنابراين سه خدايي وجود دارد؛ سه عكس از خدايان كشيدهاند: يك خدا در يونان
است به اسم «زاگره». اين خدا يك گردن دارد، يك كله دارد، اما سه چهره دارد.
يكي در هند است، كه هيچ ربطي به خداي يونان ندارد، به اسم « ويشنو»؛ اين هم
يك گردن، يك كله و سه چهره دارد. يك خدا هم در مسيحيت است (بيچاره حضرت
مسيح)؛ يك گردن، يك كله از فلسطين گرفتند و بعد سه چهره به او دادند. الان
عكس حضرت مسيح در تثليث (ترينيته Trinite) كاتوليك
اين است: يك سر است كه سه چهره شبيه به هم و كنار هم دارد، به اين صورت كه
يك ابرو دارد؛ اين ابروي وسطي، ابروي چپ چهره اولي و ابروي راست چهره دومي
است؛ ابروي چپ چهره وسطي ابروي راست چهره سومي است؛ يك چنين هيكلي مثل
كوبيسمهاي پيكاسو درست كرده است! اين سمبل خداي عالم نيست، اين سمبل طبقه
حاكم رم است كه خدا را به صورتي در آورده است كه توجيه كننده سه بعدي بودن
يك بعد، سه قيافه داشتن يك گردن و سه چهره بودن يك اندام است، كه طبقهاي
است كه سرنوشت زندگي و فكر و ايمان و قدرت و ماده جامعه در دستشان بوده، به
سه قيافه. اين اِمِرِل است كه ميگويد: در قرون وسطي خلاصه قضيه اين بوده:
يكي گردن مردم را به زور ميگرفته و نگه ميداشته، يكي ديگر جيب او را خالي
ميكرده، يكي ديگر به گوشش ميگفته «صبر كن، خدا بزرگ است»! اين سه نفر در
طول تاريخ با همديگر همكاري ميكردند. تثليث يعني اين، شرك يعني اين.
چند خدايي چيست؟ يك نوع شرك، شرك چند خدايي است. شرك دو خدايي زير بناي
جامعه دو بعدي است. شرك سه خدايي زير بناي طبقه سه خدايي است. در خود ايران
باستان من فكر ميكردم كه بايد تثليث باشد؛ براي چه؟ براي اينكه طبقه حاكم
در ايران باستان خيلي رشد پيدا كرده بود و اين نميتوانست سه خدا نداشته
باشد؛ چطور دو خدا (مي توانسته) براي او كافي باشد؟ طبقه حاكم كه مؤبدان
بودند و خانواده «قارون» بودند و هخامنشيان همسايه اينها بودند، كه سه بعد
بودند، چطور خودشان را توجيه ميكردند؟ بعد يك مرتبه متوجه شدم كه آنجا هم
سه تا خدا داريم؛ اهريمن و اهورا مزدا دو بعدي بودن جامعه را توجيه
ميكنند، اما چيز ديگري داريم و آن اين است كه در ايران سه تا آذر داريم،
سه آتش مقدس: يك آتش مقدس در آذربايجان ـ هر سه آتش اهورا مزدا است، اما سه
آتش ـ، يك آتش ديگر در فارس و نزديكي آن، و آتش سوم هم نزديك مزينان ما در
قلعه دور افتادهاي است كنار كوه ريود در قلعه مهر كه از آن آتشهاي بدبخت
بوده است!
آتش اول در آذربايجان، آتش اشراف و بزرگان و تخمه داران و خانوادههاي مجلل
دوره ساساني بوده؛ آنها فقط اين آتش را ميپرستيدند كه سمبل آنها بود. آتش
پارس فقط آتش مؤبدان و روحانيون بوده و آتش سوم كه اسمش آتش مهر ـ آذر
برزين مهر ـ بود ـ در همين سبزوار ـ، آتش كشاورزان بوده. ميبينيم سه بعدي
بودن طبقه حاكم به صورت سه آتش مقدس مستقل از هم كه در ايران باستان توجيه
ميشود، يك شرك است و نيز دو بعدي بودن جامعه بشري، كه يك بعد برتر و يك
بعد پستتر دارد، كه اينها هيچ وقت نميتوانند انتقال طبقه بدهند و به قول
ارسطو «بردگان را خدا برده آفريده و آزادگان را خدا آزاد آفريده».
پس زير بناي فلسفي و مذهب ساختگي، براي توجيه خصومت، توجيه نظام حاكم و
محكوم، توجيه نظام بردگي، توجيه نظام نژادي، توجيه نظام سرواژي و نظام
دوگانگي و سه گانگي و چند خانوادگي و برتري و پستي زندگي بشري، كه در
داستان قابيل به معناي كامل آن ميتوان «نظام قابيلي» خواند، از مذهب
بزرگترين وسيله بدبختي بشر را ميساخته، و اين مذهب، مذهب شرك است.
بنابراين توحيد، كه مشت محكمي به دهان اين دسيسه بزرگ تاريخ بوده، عبارت
است از: يك فلسفه جهانبيني و جهانشناسي كه همان طور كه ميخواهد به جهان
وحدت بدهد، از نظر خلقت (نيز ميخواهد) به انسان وحدت بدهد، و همان طوري كه
ميخواهد بين تمام عناصر جهان وحدت بدهد ـ جهان را به خير و شر تقسيم
نميكند ـ، همان طور ميخواهد زيربنايي براي وحدت گروهها و نژادها و طبقات
بشري بسازد. و بنابر اين توحيد خدا، در عين حال كه حقيقت توجيه كننده عالم
است زير بناي توحيد انسان هم هست، و توحيد معبود زيربناي توحيد عابد، كه
انسانها باشند، هست؛ و نهضت ابراهيم، علي رغم نمرودها و علي رغم سازندگان
مذهب شرك و تثليث و ثنويت و چند خدايي و بت پرستي ـ كه بت پرستي، يكي از
انواع شرك است ـ كه به اين شكل مذهب را وسيله توجيه نظام قابيلي در طول
تاريخ كردهاند، ميخواهد به وسيله توحيد، در عين حال كه انسان را از نظر
شناخت هستي بر گرد كانون واقعي و حقيقي عالم وجود بچرخاند، در عين حال بر
گرد يك ملاك و يك زيربناي فكري، كه اساس وحدت بشري و طبقاتي و نژادي را
ميسازد، بچرخاند، و سمبل هر دو كعبه است. بنابراين نهضت ابراهيم نهضت
فلسفي تنها نيست، نهضت شناختن خلقت جهان نيست؛ نهضتي است بر خلاف مسير
تاريخ بشر كه به وسيله آن طبقه و آن دستها و آن گروهها، علي رغم ناس و
مردم و به نفع آن گروه خاص اقليت ـ ملأ و مترف و رهبان ـ منحرف شد: نابود
كردن انحصارها و مرزها و قيدها و بندگيها و بردگيها و برتري طلبيها و در
عين حال ايجاد وحدت جهان، وحدت انسان با جهان، وحدت انسان با انسان. اين
است كه نهضت ابراهيم اين همه عظمت دارد و اين است كه انسانها هر سال و هر
نسل دعوت ميشوند كه در گوشهاي، به نام خاطره ابراهيم، جمع شوند و از
اعمال جدي او تقليد نمونهاي و اشارهاي بكنند و به اين شكل، هميشه نسلهاي
بشري كه به نام مسلمان، مسئول انجام و ادامه رسالت ابراهيم هستند، پيوند
خودشان را با ابراهيم حفظ كنند و هر سال به اينجا بيايند و با او تجديد عهد
كنند. اين تجديد عهد بار مسئوليت بينهايت سنگيني را بر دوش انسان روشن و
آگاه ميگذارد، مسئوليت بزرگي كه با ابراهيم آغاز شد و به عنوان بازگشتن و
برگرداندن مسير تاريخ بشر به دوره هابيلي، به دوره برابري انساني، برادري
انساني، و نفي همه عوامل شرك يعني مذهب انحرافي ضد انساني است؛ (و به معناي
بازگرداندن به) توحيد خدا ـ كلمه توحيد و اعلام كلمه توحيد ـ (است) كه به
قول كاشف الغطاء زيربناي توحيد كلمه است، و توحيد معبود كه زيربناي توحيد
عابد است و يگانه بودن خالق طبيعت و خالق انسان كه زيربناي توحيد انسان با
طبيعت است. همه مذاهب ميخواستند انسان را دور از طبيعت رشد بدهند، اسلام
ميخواهد انسان را در متن طبيعت تكامل بدهد، و در متن اقتصاد، در متن ماديت
تكامل معنوي بدهد، اسلام يعني چه، اسلام، دين ابراهيم (است)؛ اسلام (از نظر
اصطلاح قرآني) يك دين است كه از آغاز آدم يعني از آغاز بشريت همين دين
بوده؛ اديان وجود ندارد، يك دين در برابر اديان است. وقتي كه ايرانيان از
مسلمانها در جنگ پرسيدند «شما براي چه آمده ايد ؟ »، اين مسلمان ميگويد كه
«ما آمده ايم شما را از پرستش يكديگر به پرستش خداوند بخوانيم». معناي
توحيد را نگاه كنيد: منظور تنها اين نبوده كه «خدا يكي است و دو تا و سه تا
نيست»؛ مسئله خيلي زنده، فعلي و هميشگي است.
اين «خدا يكي است و بيشتر نيست»، خيلي دامنه دارد و خيلي مسئوليت دارد:
ميبينيد كه در «از ذلت زمين و از پستي اديان شما را به عزت اسلام
ميخوانيم»، همه اديان را در برابر اسلام ميخواند و اسلام دين ابراهيم
است، دين آدم است، يعني دين انسان است، دين آدم يعني چه؟ يعني دين انسان
است، يعني اگر اين انحرافات تاريخي، اين توجيهات دروغين، اين اديان ساختگي
و اين شرك پرستي نميبود، انسان، به فطرت، بر دين توحيد يعني بر اسلام
ميبود. اين نهضت با ابراهيم در تاريخ انحرافي بشر و در جامعههاي قابيلي
انسان آغاز شده، با محمد تكميل شده، اما با او پايان نپذيرفته. تكميل شدن
دين غير از تمام شدن نهضت است. نهضت تا كي است؟ تا هميشه و تا وقتي كه
انسان به پيروزي مطلق برسد و آن پيروزي مطلق، استقرار عدالت بشري است، قسط
و حكمت و برابري و نظام هابيلي را جانشين نظام قابيلي كردن است، و توحيد
اجتماعي و فلسفي و اخلاقي را جانشين شرك اجتماعي و اخلاقي و فلسفي (كردن)
است و نابودي اديان ساختگي به نفع دين انسان، دين آدم و دين اسلام است.
بنابراين ما در عين حال همواره مسئول ادامه و گسترش نهضت ابراهيم و در
نسلهاي خودمان، در جامعههاي خودمان، در روي زمين و زمان خودمان هستيم.
ادامه نهضت ابراهيم، با پيغمبر اسلام، از نظر ايدئولوژي دين تكميل ميشود،
اما از لحاظ حركت اجتماعي، تكامل و ادامه پيدا ميكند و اين نهضت در نبردها
و جنگهاي مداوم فكري و علمي و اجتماعي و نظامي در طول تاريخ گذشته و آينده
بوده و خواهد بود، و اين معني تشيع است. جز اين، تشيع نه دين است و نه مذهب
خاص است، هيچ چيزي نيست؛ تلقي ادامه اسلام بعد از پيغمبر اسلام؛ چگونه
ادامه اي؟ ادامه چه؟ ادامه نهضت ابراهيم كه با پيغمبر اسلام تكامل پيدا
ميكند، و مبارزه بين توحيد و شرك، كه يك نوع ديگرش شرك در داخل توحيد است
ـ كه بعداً خواهم گفت ـ، كه بعضي باز خود توحيد را دين قرار ميدهند ودر
داخلش شرك را جا ميدهند و بعد به نام موسي و به نام عيسي و به نام محمد،
كه اديان توحيد هستند و به نام توحيد، نظام شرك را ايجاد ميكنند و توحيد
را باز زيربناي توجيه نظام زندگي مشركانه قرار ميدهند. و تشيع جز اين نيست
كه توحيد در معناي اجتماعي خودش، در معناي انساني، در معناي زندگاني اين
جهاني بشري خودش تحقق پيدا كند، برخلاف آن طبقه و آن نظامهاي خلفايي كه
ميخواستند توحيد در چهار چوب حوزههاي علميه، بحث كلامي و فلسفي بماند.
اين است كه در نيشابور از امام رضا ميخواهند كه حديثي بگويد؛ پاسخ ميدهد
«حديثي تازه، سلسله الذهب: از پدرم شنيدم، او از جدش نقل كرد و او از جدش
نقل كرد...»؛ از چه نقل كرد؟ «لااله الاالله». اين كه حديث تازهاي نيست؟
اين را كه خليفه هم ميگويد: لااله الاالله؛ هر خليفه يك سال به حج ميرود،
يك سال به جهاد؛ شما حرف تازهاي آوردي؟ «بله آقا حرف تازه آوردم، حرفي
آوردم كه همه مسلمانهاي شرق و غرب كه هر روز و هر شب كه لااله الاالله
ميگويند و لااله الاالله گو درست ميكنند اصلاً نشنيدهاند و نفهميدهاند،
اين حرف تازه است». من وقتي كه دانش آموز بودم، چهارده پانزده سال پيش،
ابوذر غفاري را ترجمه ميكردم، يك مرتبه رسيدم به اينجا كه ابوذر غفاري از
پيغمبر ميپرسد كه حديثي يا رسول الله، بعد پيغمبر ميگويد كه اي ابوذر كسي
نيست كه لااله الاالله بگويد و به بهشت نرود. بعد ابوذر ميپرسد، اگر زنا و
دزدي هم كرده باشد ؟ ! پيغمبر ميفرمايد بله اگر زنا و دزدي هم كرده باشد.
ابوذر نميتواند باور كند، ميگويد، اگر زنا و دزدي هم كرده باشد، پيغمبر
ميگويد، بله ابوذر، اگر زنا و دزدي هم كرده باشد. من وقتي كه به اينجا
رسيدم گفتم اين چيست كه ترجمه بكنم؟ خوب لااله الاالله را يك فاسد و دزد
بگويد، چرا به بهشت برود؟ بعد عقلم را گذاشتم كنار و ترجمه كردم. حالا
ميفهمم چقدر درست است! آن لااله الاالله است كه من نفهميدم؛ زنا و دزدي را
كه فهميده بودم، لااله الاالله را نفهميده بودم. بشريت و جامعه اگر معناي
توحيد را بفهمد، ديگر مسئله زنا و دزدي و جنايت و امثال اينها مسئلهاي
نيست كه اصلاً مطرح بشود، مسئلهاي نيست كه در جامعه كشت بشود، رشد كند و
بپرورد.
نهضت ابراهيم كه بنيانگذار توحيد و بنيانگذار اين خانه است، نهضت بشري است
از آغاز انحراف تاريخ، كه در قصه قابيل ديديم، و تا وقتي كه تاريخ به مسير
توحيد برنگردد ـ توحيد به اين معنا در اين ابعاد بزرگش ـ ادامه خواهد داشت،
در همه روز، در همه نقطهها و در همه ماهها ودر همه صحنههاي جهاد واقعي
بشري. آنهايي كه به كربلا رفته اند(چقدر من متأسفم كه موفق نشدم)، به من
نقل كردند كه (البته آن كس كه نقل ميكرد، خودش قضيه تاريخياش را
نميدانست) پرچم قرمزي روي بارگاه حضرت ابوالفضل هست. من يك مرتبه تكان
خوردم، براي اينكه ميدانستم در قبايل عرب جنگ بود، بيست سي قبيله هميشه با
هم ميجنگيدند، بعضي جنگها چهل سال طول ميكشيد. داستان شتر «بسوس» ۴۰ سال
طول كشيد، بعد كه پيغمبر اسلام آمد آنها را آشتي داد، يعني اگر پيغمبر نبود
همين حالا هم با هم ميجنگيدند، حتي بر سر يكدانه شتر! خونهايي كه بيشتر از
شتر ارزش ندارد بايد براي شتر هم به زمين بريزد! هيچ چيز در دنيا به هدر
نميرود. به هر حال يك مرتبه اين قبايل كه با هم ميجنگيدند به ماه حرام
ميرسيدند (چهار ماه حرام در سال بود)؛ وارد ماه حرام كه ميشدند، طبق سنت
عرب نميتوانستند بجنگند. قبايل آمدهاند در صحنه پيكار چادر زدهاند،
خونها هنوز ميجوشد، هنوز جنازهها افتاده، اما مجبورند شمشير را غلاف كنند
ـ ماه حرام است ـ، ميرفتند توي خيمهها، اما علت واقعي براي اين صلح به
وجود نيامده و دو قبيله با هم سازش نكردهاند، به علت ماه حرام موقتاً
شمشيرها را غلاف كردهاند ميخواهند بگويند اي بشر، اي عرب، ما دو قبيله
با هم آشتي نكرده ايم، از دعوايمان صرفنظر نكرده ايم، بخاطر ماه حرام
موقتاً جنگ را تعطيل كرده ايم، ماه حرام كه تمام بشود جنگ را ادامه خواهيم
داد. براي اينكه اين حرف را بزنند روي خيمه پرچمدارجنگشان يك پرچم قرمز
ميزدند.
يك مرتبه متوجه شدم اين پرچم قرمز يعني، «اگر شما ميآييد اينجا چند گور
آرام وخاموش ميبينيد و جنگ حسين را در كنار كربلا آرام يافته و پايان
يافته ميبينيد، بخاطر سالهاي حرام است و اين پرچم فرمانده نشان ميدهد كه
اين جنگ ادامه خواهد داشت». تا كي؟ هر روز عاشورا است، هر سرزمين كربلا است
و هر ماه محرم است. اما كدام جنگ؟ جنگي كه ابراهيم آغاز كرد و جز با
استقرار توحيد در همه ابعادش در زمين، اين جنگ پايان نخواهد يافت.
|