|
|
|
|
|
در مدینه یک دانشکده فقه وجود دارد و یک دانشکده ادبیات. یک دانشجوی
جوان آلمانی آنجا طلبه بود و از آلمان آمده بود؛ من با او صحبت میکردم و
میگفتم که شما اینجا راجع به شیعه چیزی میدانید؟ گفت: نه. گفتم امام جعفر
صادق را میشناسید؟ گفت: نخیر. گفتم: پس بگو جامع معقول و منقولی تو! پس
چرا فارغ التحصیلت نمیکنند!؟ تو در دانشکده فقهِ اسلامی اسم امام جعفر صادق
را نشنیدی؟ بعد گفتم: اصلاً یک چیزی، یک جایی، یک کسی، یک حزبی، یک دینی،
یک فرقهای در تاریخ اسلام، در دنیا به اسم شیعه به گوشت نخورده است ؟ گفت
هان! مثل ایرانیها و اینها؟ گفتم خوب، بله! گفت چرا! گفتم هان چی؟ گفت
فقط همین اندازه میدانم که آنها رسول خدا را، رسول خدا نمیدانند. همین
اندازه!
در خودِ مسجد النبی، آخوندهای مُوَقر آنجا نشسته بودند که ما میگفتیم
اینها دیگر پُر از علم هستند؛ میگفتند ـ من اصول اعتقادی شیعه را اصلاً
از آنها شنیدم، بعضی از عقایدِ شیعه را که خودِ ما حتی در منحط ترین
قشرهایمان نه تنها نشنیدهایم بلکه آنها هم نشنیدهاند! ـ که: وقتی شیعه
دارد نمازش را سلام میدهد سه مرتبه هِی به زانویش میزند و هِی (سرش را)
این جوری (به چپ و راست تکان) میدهد. خوب این چه اشکالی دارد؟ "شما
نمیدانی این چه میگوید؟" بنده نمیدانم چه میگوید. این به ظاهر نمیگوید چون
تقیه میکند. اما وقتی به پیغمبر سلام میدهد ـ چون شیعه تقیه میکند ناچار
باید در سلامِ نماز به پیغمبر سلام بدهد و میدهد ـ ، بعد سه مرتبه میگوید
که: "خان الامین، خانالامین، خان الامین". خوب "خانالامین" دیگر چیست؟
"یعنی جبرئیل از طرف خدا ـ ما شیعهها معتقدیم! ـ آمده و مأمور بوده که
سوره " اقراء" و بعد هم قرآن را بر حضرت امیر نازل کند، ولی به او خیانت
کرده. معلوم نیست سرِ چی اختلاف حساب داشته، آمده به پیغمبر گفته و به او
وحی کرده است"! گفتم خوب، حالا دفعه اول اشتباه کرده، خُب خدا میتوانست
یقهاش را بگیرد و بگوید که مأموریتت را درست انجام بده؛ این چه کاری است ؟
بیست و سه سال همین طورعوضی میگفته و هیچ کس هم هیچ چیز به او نگفته!؟ ما
آن وقت همیشه میگوییم: "خان الامین، خان الامین، خان الامین" یعنی به
جبرئیل فحش میدهیم که تو روپایی کردی و پارتی بازی کردی، با پیغمبر ساخت
و پاخت کردی و عوض علی ما رفتی او را پیغمبر کردهای! یعنی این را ما
میگوییم ! حالا بیچاره هر شیعهای که توی مسجدالنبی یا در مکه سلام
میدهد، آنها همین جوری نگاه میکنند "اگر دارد خان الامین میگوید، پوستش را
بکنیم".
از این رو میبینیم تمامِ تهمتها و تمامِ فحاشیهای یزیدیه ـ که هنوز در
سوریه هستند و طرفداران بنی امیهاند ـ و ناصبیها و وَهابیها را، به نامِ
همه مسلمانها و نظرِ همه مسلمانها، توی شیعه منتشر میکنند.
من در اینجا میگویم که بابا، الان، همین الان، از دو مکان مقدس، مسجدِ
"رأس الحسینِ" مصر و "مسجدِ زینب" ـ که توی شیعه اصلاً نمیدانی زینب
کجاست و از بعدازظهرِ عاشورا او را گم کردهای و اصلاً رفته ـ تجلیلی
میشود که در میان خودِ شیعیان نظیرش نیست، و در خودِ همین کشورهای
اسلامی و در میان نویسندگان غیرِ شیعی، در همین چهل سال و سی سال اخیر،
قلمها و اندیشههایی از عمر و عثمان و از ابوبکر به شدت انتقاد کردهاند
به نفع علی و همه ستایشهایی که شیعه نسبت به علی معتقد است، همه را اثبات
کردهاند، و همه تهمتهایی را که بدکینههای ضدِ مسلمان و ضدِ علی به علی
منسوب کردهاند، همه اینها را جواب گفتهاند، و همین نویسندگان تک تک
دربارهٔ فرد فرد از ائمه شیعی، از اصحاب طرفدارِ حضرت علی و از نهضت
شیعی، فکر و فرهنگ شیعی و حتی شخصیتهای حاشیهای تشیع و تاریخ تشیع،
تمامِ قلم و تحقیق و قدرت و کارشان را در این خدمت و در این راه قرار
دادهاند که ما به گَردَش نرسیدهایم. ما همواره از علی سخن میگوییم، اما
آثاری که آنها درباره علی در همین بیست سال اخیر منتشر کردهاند، یک
هزارُمَش را ما در ایران نکردیم.
یک زن ـ استادِ دانشگاهِ "عین الشمس" ـ چون زن است، درباره زنان خانواده
پیغمبر، دختران حضرت علی، و دختران پیغمبر (زینب جدا، ام کلثوم جدا،
فاطمه جدا، سکینه دخترِ امام حسین جدا)، یک کتاب مستقل و تحقیقی برای اولین
بار ـ که حتی هنوز توی ما نیست ـ نوشته است.
تازگی چند کتاب نوشته شده؛ مثلاً شرح زندگی قمرِ بنی هاشم؛ توی آن را باز
میکنی، میبینی شرح زندگی نویسندهٔ کتاب قمرِ بنی هاشم است. اولش عکس مؤلف
در کتابخانه اَبَوی، عکس مؤلف در حرم با جناب آقای نائب التولیه، بعدش هم
شعر در مدح حضرت است! این کتابی است که تازه ما نوشتهایم! یک کتاب
دربارهٔ فاطمه زهرا به فارسی پیدا نمیکنید که ما نوشته باشیم و به دردِ
خواندن بخورد، مأخذ داشته باشد، سند داشته باشد، اصلاً نه، هیچی نداشته
باشد، نثر داشته باشد که بشود خواند، جملهای درست داشته باشد، به زبان ما
نوشته شده باشد، نه به زبانی که هم باید عربی بدانی، هم فارسی، هم
زبانهای دیگر تا بتوانی آن را بخوانی؛ نه! کو؟
اما همان جور که چهره ما را به عنوان دشمنان پیغمبر و دشمنان قرآن و
دشمنان اسلام، و اصولاً شیعه را پناهگاهی برای مخالفین و معاندین و
زندیقان مانویها و زرتشتیها در طول تاریخ ـ که از درون تشیع قیام کردند،
علیهِ خودِ اسلام و ریشه کن کردن اسلام ـ معرفی میکنند، آنها را هم بین ما،
دشمنان خانواده پیغمبر، معرفی میکنند. در صورتی که نویسندگان بزرگی هستند
که همه هستی و قلمشان را در دفاع از خانوادهٔ پیغمبر و تحقیق درباره
خانواده پیغمبر گذراندهاند و آثاری را به وجود آوردهاند که اگر ما، در
این ده بیست سال اخیر موفق شویم آنها را به زبان فارسی ترجمه کنیم، خدمت
بزرگی به شیعه انجام دادهایم.
درباره این "ابوذر"، مردی که در راهِ علی شمشیر زده و اولین کسی است که از
علی جانبداری کرده و صحابی بزرگ پیغمبر است و بعد در زمان عثمان به عشق
موال و به خاطرِ تشیع و به خاطرِ اسلام حقیقی شهید شده، و ما ـ که این همه
ادعای تشیع داریم ـ این همه نسبت به او مسئولیم، کو یک خط به زبان فارسی
تا ببینیم اصلاً این ابوذر چی و کی بوده؟ برای اولین بار و آخرین بار کسی
که درباره ابوذر نوشته، "عبدالحمید جوده السحار" است که بیست سال پیش به
فارسی ترجمه شده ـ آن هم یک بچهای ترجمه کرده نه یکی از آقایان محترم! ـ و
بعد دیگر هیچ کس هیچ کار نکرده. "سلمان" را "ماسینیون" نوشته و "عبدالرحمن
بدو ِ" سنی آن را با آن همه زحمت و رنج ترجمه میکند. پنج تا کتاب دربارهٔ
"بلال" وجود دارد که تازگیها منتشر کردهاند. درباره خودِ حضرت علی و
درباره فرزندانش نویسندگان بزرگی مثل "طه حسین" و مثل "سحار" و مثل "حمید
منصور" و امثال اینها نوشتهاند، نه نویسندگان گمنام و ناجوری که به
عمهشان نمیتوانند کاغذ بنویسند و حالا دست به قلم شدهاند و باعث
رسوایی!
این اختلاف انداختن درست برعکس آن چیزی است که باید باشد: در فکرمان، در
برداشتهای علمی و در منطقمان بین ما و اهل تسنن باید تضاد وجود داشته
باشد، مُباحثه و مُناظره وجود داشته باشد، نظر آزمایی وجود داشته باشد،
تحقیق و تَفَحص جدید و مستقل و اجتهادِ مستقل و همیشه تضاد فکری وجود
داشته باشد؛ نیست، وجود ندارد.
یکنواخت فکر کردن و قالبی فکر کردن ما و قالبی فکر کردن آنها و هیچ تماسی
از لحاظ علمی با هم نداشتن وجود دارد! در صورتی که ما باید درکارِ علم
تضاد میداشتیم، برعکس، در جامعه ـ که باید وحدت داشته باشیم در برابرِ
دشمن مشترکمان ـ است که اختلاف داریم و اختلاف میاندازند. در فکر
مُردهایم و سکون است و در زندگی اجتماعی و در برابرِ دشمن، قطعه قطعه شدن
و به روی هم ایستادن و پشت به دشمن، رو در روی هم پریدن!
متأسفانه وقت نیست که مسأله را درست آن جوری که میخواستم بررسی کنم و
نتیجهگیری اساسی بکنم، ولی فقط یک عرضی دارم و آن اینست که ـ تکرارِ یک
اصل است ـ ما باید مبانی اعتقادی تشیع خودمان را، اصولی را که به آن
معتقدیم و اصولی را که به آن مُعترضیم، حفظ کنیم وِِهمچنان بین طرزِ
تفکر و برداشت علمی ما و برداشت علمی مخالف ما دائماً تَصادم و تضاد و
اختلاف و کُشتی گرفتن منطقی وجود داشته باشد و ادامه داشته باشد، اما
میان ما و آنها به عنوان دو بازوی یک اندام و دو برادرِ یک خانواده باید
وحدت وجود داشته باشد.
|
|
|
|