|
|
|
|
|
انتظار يعني «نه» گفتن به آنچه كه هست. كسي كه منتظر است چه كسي است؟ كسي
است كه در نفس انتظار خود، اعتراض به وضع موجود را پنهان دارد؛ حتي انتظار
منفي، خود يك اعتراض است، ولو اعتراض منفي. حافظ كه ميگويد:«دستي از غيب
برون آيد و كاري بكند»، نشان داده است كه از «وضع موجود» راضي نيست، آنچه
را هست نپذيرفته است و در جست و جو يا لااقل در آرزوي «تغيير وضع» است.
انتظار، ايمان به آينده است و لازمهاش انكار «حال». كسي كه از «حال» خشنود
است، منتظر نيست، برعكس، محافظه كار است، از آينده ميهراسد، از هر
حادثهای كه پيش آيد بيمناك است. دوست دارد و تلاش ميكند كه «هيچ چيز دست
نخورد».
طلبهای از خویشان من، ازمزينان آمده بود به مشهد براي تحصيل، تابستان سال
بعد، شوق بازگشت به «وطن» (يعني مزينان) آتش در پيراهنش افكنده بود و
روزشماري و ساعت شماري ميكرد كه به زودي درسها تعطيل شود و به مزينان
برگردد و هجرانها به وصال بدل گردد و از اين غربت خشك بيگانه، با لذت
خويشاوندي و آشنايي و انس كوچهها و باغها و همولايتيها و ديدار عمه و
خاله و عمو و دختر عمو انتقام گيرد و از اينجا كه هيچ كس او را احساس
نميكند و متوجه او و ارزشهای فعلي او نيست، برود وآنجا كه همه با حسرت و
لذت و كنجكاوي و شگفتي به او مينگرند، «خود جديدش» را ارائه دهد تا ببينند
كه لهجه دهاتيش عوض شده، شهري شده، عادات و حالات و رفتارش خيلي فرق كرده،
عربي ياد گرفته، قرآن معني ميكند، منبر ميرود، روايت ميخواند، در مدرسه
علميه گل كرده، همه مردم مشهد از اين همه پيشرفت و هوش و علم او تعجب
كردهاند، و خلاصه اين ملاكريم، آن ملاكريم نيست: تمام دنيا برايش لبخند
نويد ونوازش شده بود و زندگي سير و سيرآب و ديگر هيچ كمبودي نداشت. از طرفي
آدم خيلي معتقد و مقدسي بود، يك روز كه مثل هر روز از مدرسه آمده بود پيش
ما تا از «ديگه ان شاءالله تا هفته ديگر درسها تمام ميشود و بايد همين
روزها بليت بگيرم و ... گفت و گو كند و كيف كند، ناگهان با لحن خيلي جدي و
قيافهای كه آثار ترس و تزلزل در آن خوانده ميشد گفت: «ميترسم، خدا نكند،
ميترسم در همين چند روز يكمرتبه امام زمان عجل الله تعالي فرجه ظهور
فرمايد، آن وقت ... ديگر ما مثل اينكه نميتوانيم برويم به مزينان»! كسي كه
گوش به در دارد و چشم به راه، بيشك دل به خانه نبسته است!
اگر من در خانهای زندگي ميكنم و منتظرم كه روزي تغيير مكان دهم و يا در
سرنوشتي هستم كه ميكوشم و منتظرم كه عوض شود و در وضعي زندگي ميكنم كه
انتظار تغييري را دارم، به اين معني است، كه من خانه و ساماني را كه درآن
بسر ميبرم و نظامي را كه در آن زندگي ميكنم قبول ندارم و به آنچه كه در
برابرم، بر دوشم و بر سرم است معترضم. آدم معترض منتظر است. آدمي كه آنچه
را هست دوست دارد، پذيرفته و به آن معتقد است، منتظر تغيير نيست، محافظه
كار است. ميخواهد حفظش كند. معترض است كه ميخواهد خرابش كند. چه منتظر
كسي، چه منتظر حادثه اي، چه منتظر فرصتي، چه منتظر شرايطي و چه منتظر
معجزه.
برخلاف آنچه «بكت» در «در انتظار گودو» ميگويد، انتظار يك فكر پوچ نيست،
انتظار منفي پوچ است و كاش فقط پوچ ميبود، عامل تخريب اراده بشري است. اما
انتظار مثبت به معناي نفي وضع موجود در ذهن آدمي و در زندگي و ايمان انسان
منتظر است و اگر اين انتظار را ملت محكوم از دست داد محكوميت را به عنوان
سرنوشت محتومش براي هميشه خواهد پذيرفت. اگر منتظر تغيير نباشيم، آنچه در
حكومت علي صورت گرفته و يا آنچه در كربلا اتفاق افتاد، برايمان پايان
داستان است و ديگر عكس العملي در طبيعت وتاريخ و هستي و زندگي بشر نخواهد
داشت، اين اعتقاد، هم بر خلاف ايمان به حقيقت، و هم برخلاف مصلحت زندگي فرد
در جامعه و انسان مسؤول است.
ستمها، جنايتها، ظلمها، همه داستاني و حادثهای نيمه تمام در تاريخ بشر
است، اين داستان به سود عدالت و حقيقت و به زيان ستم و فساد و پليدكاري
پايان خواهد پذيرفت. اين اعتقاد من است.۳.
«انتظار» جبر تاريخ است. اين مسأله براي روشنفكران كه با مكتبها و
فلسفههای علمي تاريخ آشنايي دارند بينهايت شورانگيز است.
من كه در اين گوشه از زمين و اين لحظه تاريخ منتظرم تا در آيندهای كه ممكن
است فردا و يا هر لحظه ديگر باشد ناگهان انقلابي در سطح جهاني به نفع حقيقت
و عدالت و تودههای ستمديده روي دهد كه من نيز در آن بايد نقشي داشته باشم
و اين انقلاب با دعا خواندن و فوت كردن و امثال اينها نيست، بلكه با پرچم و
شمشير و زره و يك جهاد عيني با مسؤوليت انسانهای معتقد به آن است و اعتقاد
دارم كه آن نهضت طبعاً پيروز خواهد شد، پس به جبر تاريخ معتقدم، نه به
تصادف و تفرقه و گسستگي تاريخي.
هر كس اين سؤال به ذهنش ميرسد كه امام زمان، اين رهبر و نجات بخش انتهاي
تاريخ، چگونه ميتواند بر جهان پيروز شود؟ در اينجا امام صادق يك توجيه
بسيار عميق و كاملاً جامعه شناسانه و تاريخي دارد كه: «قدرتهای ستمكار و
قطبهای جنايت و ظلم به قدري با هم خواهند جنگيد كه در نيرو و قدرت فرسوده
ميشوند و به قدري از درون به فساد خواهند رفت كه مقاومتشان را از دست
ميدهند و آنگاه شما از بيهوشي و خواب خرگوشي بيدار شده و چون مسلح به
نيروي ايمان و آگاهي هستيد بر آن قدرتهای از دورن پوسيده و از برون فرسوده
پيروز ميشويد» و اين پيروزي بر اساس منطق و عينيت و سنتهای اجتماعي است،
سنتهایی كه در اسلام قوانين خداوند است نه قوانين ماترياليستي.
وقتي خداوند كاري بخواهد، اسبابش را از پيش فراهم ميكند، چنانكه در پيروزي
اسلام بر ايران و روم چنين شد. من در اينجا معتقدم كه تاريخ به طرف پيروزي
جبري عدالت و نجات قطعي انسانها و تودههای ستمديده و نابودي حتمي ظلم و
ظالم ميرود.
جبر تاريخ يا «دترمينيسم هيستوريك» كه اساس فلسفه علمي قرن نوزدهم و
بزرگترين بينش و برداشت تاريخي بين روشنفكران غير مسلمان جهان است و در اين
مكتب با يك ديد ديگر وجود دارد.
فلسفه جبر تاريخ (دترمينيسم هيستوريك) ميگويد: عليرغم آنكه ميبينيم جهان
و تاريخ و زندگي ونظامهای اجتماعي به نفع طبقه حاكم، به نفع سرمايه داري و
به نفع نگهبانان و حافظان سرمايه پيش ميرود، و تودههای محرومـ يعني
آنهايي كه هميشه غارت ميشدند و شلاق ميخوردند و هميشه گرسنه بودندـ هر
روز بيشتر استثمار ميشوند و در چنگال نظام وحشي و خشن كه حاكم بر آنها و
سرنوشتشان است فشرده ميشود و، درجبهههای مختلف كشمكش، اينها شكست خورده و
آنها پيروز ميشوند، افراد شايسته بقاء، حاكم ميشوند و عليرغم نشانههایی
كه به نفع زور و به زيان عدالت، به نفع طبقه حاكم و به زيان طبقه محكوم
وجود دارد و عليرغم آنكه ميبينيم منحني به طرف ضعيفتر شدن تودههای
استثمار شده مردم و قويتر شدن گروههای حاكم بر مردم پيش ميرود، تاريخ بر
اساس جبر علمي خودـ كه زاييده قوانين معين علمي موجود در ذات زمان و حركت
جامعه استـ حركت ميكند، نه زور و زر و قدرت اين و آن، و نه بازيچه
پهلوانان و زورمندان و حيله گران و سرمايه داران، تاريخ خودش مثل جامعه
زندگي مستقل از افراد دارد. تاريخ رودخانهای است كه مستقل ازقطرههای آبش
و ماهيها و حشرات و موجوداتي كه در آن شنا ميكنند حركت ميكند و از
منازلي ميگذرد و جبراً و قطعاً، بر خلاف اراده همه كساني كه اراده شان
حاكم بر سرنوشت مردم است به سر منزلي كه در آينده برايش تعيين شده ميرسد.
و هيچ حيلهای و قدرتي نميتواند حركتش را «سد» كند، يا «مسير»ش را منحرف
سازد. از تاريخ، از يخچالهای جمود و كوهستانهای سنگ و سخت و پيچ و خمهای
سنگلاخي و تنگناهاي ناهموار و صخرهها و مردابها و درهها و مانعها
ميگذرد و در نهايت به دريا ميريزد، به دشت ميرسد، آنجا دشت هموار
يكنواخت برابري عمومي است، در آنجا طبقه از بين ميرود و جامعه «بي طبقه»
تشكيل ميشود. رابطه استثمارگر و استثمارشونده از بين ميرود و تضاد بين
كساني كه پولِ «پولشان» را ميگيرند با كساني كه پولِ «بازويشان» را هم
نميگيرند از بين ميرود، در آنجا زندگي در اختيار همه و امكانات براي همه
يكسان است، عدالت پيروز ميشود، تضاد طبقاتي از بين رفته و جامعه بيطبقه،
بياستثمار، بيزر و بيزور، از نظر فردي تحقق پيدا ميكند، چگونه؟ قطعاً و
جبراً. اعتقاد این جبر قطعی که تاریخ به نفع عدالت تمام میشود و سرنوشت
نوع بشر در زمان، به نفع پيروزي جامعه مشترك و زندگي مشترك انسانها ختم
ميشود، كه خود يك «انتظار» است، بزرگترين عاملي است كه ستمديدهها و
استثمار شوندهها را نيرو و ايمان ميبخشد و به پيروزي سرنوشت خودشان و
طبقه خودشان و منفجر شدن نظام استثمار حاكم بر زمانشان اميدوار ميكند و
اين ايمان قطعي نه تنها آنها را بيمسؤوليت و منفي و لش بار نميآورد
بلكه، درست به عكس، نيرو و قدرت و اطمينان به آنها ميدهد و همچون سلاحي
است كه اراده عدالتخواهان و اميد ستمديدگان را به آينده بيشتر كرده و آنها
را در اين راه مجهزتر و متحركتر ميكند. در اين اعتقاد به انتظار، كساني
كه زير بار ستم و ظلم له ميشوند و آنها كه ميبينند حقيقتشان بازيچه
ستمكاران و دينشان وسيله و ابزار دست ضد دين گشته مأيوس نميشوند و مطمئنند
اراده خداوند نيز كه همان جبر تاريخ و همان نظام سنت تاريخي است به عنوان
قانوني همچنانكه در طبيعت است، در تاريخ هم به سود پيروزي سرنوشت او، فكر
او، راه او و نجات نوع و طبقه او جاري است و بنابراين عوامل ضد تاريخ انسان
و ضد عدالت و خائن به سرنوشت بشريت مظلوم، نميتوانند در برابر اين جبري كه
محكوميت و مرگ آنها را امضاء كرده و پيروزي حقيقت و عدالت و مردم را اعلام
نموده، مقاومت كنند و يا اثري بگذارند.
چه، مشيت الهي كه به شكل قانون علمي در طبيعت و درتاريخ حاكم است و «تقدير
الهي» كه به شكل «تقدير علمي» تجلي دارد، تحقق نهايي رسالت پيامبران را كه
استقرار حكمت (آگاهي) و قسط (برابري) است و فلاح انسان (رستگاري، رهايي از
همه عوامل ضد انساني) هدف رسالت است، «مقدر» كرده و پيروزي مستضعفان زمين و
حتي روي كار آمدن و به دست گرفتن رهبري جهان و حاكميت بر تمام زمين را براي
اين طبقه تضمين نموده و با صراحت و قاطعيت اعلام ميكند كه در اين تنازع
تاريخي و نبرد جاري در طول زمان، بقاي اصلح، نتيجه نهايي، و اجتناب ناپذير
است و زمين راـ كه منبع توليد، اقتصاد و حاكميت و قدرت است و موضوع اصلي
جنگ طبقاتـ نسلي تصاحب خواهد كرد كه شايسته ماندن است: «و لقد كتبنا في
الزبور من بعد الذكر، ان الارض يرثها عبادي الصالحون.»
پس ميبينيم كه اعتقاد به انتظار، جبر تاريخ است، در اينجا تفاوت ميان
خوشبيني تاريخي و بدبيني تاريخي به خوبي ديده ميشود. من وقتي به صورت منفي
منتظرم بدبيني تاريخي دارم چون معتقدم كه نظام زندگي در استقرار و تقويت و
توسعه فساد است اما اگر به صورت مثبت منتظر باشم به تاريخ خوشبينم زيرا
معتقدم كه نظام جبري تاريخ در پيروزي قطعي عدالت است و اين نشان ميدهد كه
عقيده انتظار مثبت و انتظار منفي چقدر با هم متضادند.
سن پل سيمون نويسنده بزرگ فرانسوي ميگويد: متأسفانه انسان امروز در زندگي
مصرفي پليد كوته بينانه و حال پرست دنياي غرب، در انتظار هيچ چيز نيست جز
رسيدن مترو!
انتظار، به بشر آينده گرايي و بينش بزرگ ميدهد، اما بشر امروز درنظام پليد
مصرفي انتظار را از دست داده و فقط منتظر اتوبوس ايستاده است.
۴. تسلسل و وحدت تاريخي: انتظارـ به اين عنواني
كه در تشيع هستـ سه دوره را به هم متصل ميكند: دوره اول، نبوت و دوره
دوم، امامت و پس از آن غيبت است كه در آن، نه نبوت وجود دارد و نه امامت
حكومت عيني دارد.
اصل «نيابت امام» كه به آن وجههاش گفتم چگونه اصل انحطاط آوري است، دراين
وجههاش اصلي مترقي است و نشان ميدهد كه اين سه دوره چگونه به هم پيوسته
است. اول دوره نبوت، بعد امامت كه تسلسل دوره نبوت است و سپس دوره علم كه
ادامه امامت است.
از آغاز بشريت تا انتهاي زمان، فلسفه من ميتواند مسير تاريخ بشري و تسلسل
حوادث را در يك پيوست جاري علمي منطقي توجيه كند.
منتظر، هم از نظر فكري و هم از نظر عملي و مادي، يك انسان آماده است
(منتظري كه درشيعه بود، نه آنچه امروز هست؛ متأسفانه من بايد از چيزي دفاع
كنم كه در صورت امروزيش هرگز قابل دفاع نيست)، يك هنگ سربازخانه را نگاه
كنيد: اگر آنها منتظر باشند كه هر لحظه فرمانده برسد و شيپور جنگ نواخته
شود هيچ گاه درخوابگاه، به پاسوربازي و هرويين كشي و چرت زدن و قصه و
افسانه گفتن و از اين قبيل كارها نميپردازند؛ آماده باش است و هر لحظه
آماده شركت در يك جهاد، گوش به يك فرمانند.
بنابراين،منتظر،آدم «وافتاده» «واخورده» وادادهای نيست، چنانكه اكنون هست.
آدم آماده است.
در همين روستاهاي ما تا چندي پيش هنوز روحانيون و امام جماعتهایی (نه
خانها و قلدرها) بودند كه جوانها را هر هفته به تيراندازي ميبردند و اسب
سواري ياد ميدادند و شمشير بسته و مسلح در نماز جمعه شركت ميكردند.
پس ميبينيم كه منتظر، انسان آمادهای است كه هر لحظه احتمال ميدهد شيپور
انقلاب نهايي نواخته شود واو خود را مسؤول شركت دراين جهاد كه بر اساس
قوانين جبري الهي قطعاً آغاز خواهد شد ميداند و خود به خود هم آماده است،
هم متعهد، و هم مجهز و هر شيعه به اميد شنيدن آواز امام سر بر بستر
مينهاد.
|
|
|
|