|
خودسازی انقلابی بخش ۱ دکتر علی شریعتی |
|
مقصود از خودسازی این نیست که یا همچون «مرتاضان»، «رهبانان» و «عابدان
مذهبی»، مجرد از دیگران، مجرد از زمان و مجرد از همه رابطههایی که میان
خود و جامعه هم «هست» و هم «باید باشد»، خویش را بر اساس ارزشهای خیالی،
ذهنی، موروثی، فرقهای و قومی و یا ایدهآلهای ویژهای که در اخلاق روحانی
و صوفیانه هست بار آوریم و یا همچون مارکسیستها خودسازی را تنها وسیلهای
برای آمادگی شرکتمان در یک حرکت سیاسی زمان تلقی کنیم. بلکه، در عین حال،
خودسازی عبارت است از: «خویش را انقلابی بارآوردن، به عنوان یک اصل و یک
اصالت و یک هدف، یعنی به جوهر وجودی خود تکامل بخشیدن» که لازمه آن، شرکت
در سرنوشت مردمی است که انسانیت و تکامل وجودی ما آنرا ایجاب میکند. ۱ - انسان در مسیر تاریخی و در تغییر نظام اجتماعی خویش نقش دارد، مقصودمان از آن، شخصیتپرستی، رهبرپرستی، بتپرستی و فردپرستی نیست- که اینها همه کفر، شرک و آفت است- بلکه اعتقاد به آگاهی و اراده انسان است و تلقی آن به عنوان یک علت در مسیر جبر علمی تاریخ و تحولات اجتماعی، که خود بیشک بر موازین علمی و برعلل و عوامل مادی استوار است همان رابطهای که میان انسان و طبیعت هست. ۲ - انسان نمیتواند در یک انقلاب اجتماعی، صادقانه، مطمئن، و تا نهایت راه وفادار و راستین بماند، مگر اینکه، پیش از آن و هماهنگ با آن، خود را انقلابی ساخته باشد و بسازد. اساساً «انسان انقلابی» تنها انسانی نیست که در یک انقلاب اجتماعی شرکت میکند.- چه بسا که «اپورتونیستها»، «ماجراجوها» و «خودخواهها» نیز در آن شرکت کنند، که میکنند و جرثومه انحراف همه نهضتها، و ناکامی همه انقلابها شرکت اینان است- بلکه یک انقلابي پیش از هر چیز یک جوهر دگرگونه خودساختهای است، انسانی است که «خویشتن خودساخته ایدئولوژیک» را جانشین «خویشتن موروثی سنتی و غریزی» کرده است.
۳ - انسان- به معنی فرد و هم به معنی گروه- همیشه و مطلقاً زاییده و پرورده
محیط نیست. مقصودم از محیط، هم محیط طبیعی است- چنانکه ناتورالیستها بدان
تکیه میکنند و هم محیط جغرافیایی و اقلیمی است- چنانکه ژئوگرافیست ها از
آن سخن میگویند و هم محیط تاریخی است- چنانکه هیستوریستها بدان معتقدند- و
هم محیط اجتماعی است- چنانکه سوسیولوژیستها بدان اتکا دارند- و هم محیط
طبقاتی است- چنانکه مارکسیستها میگویند. و نیز مخلوق جبری خصوصیات ارثی و
ژنتیکی نیست- چنانکه بیولوژیستها و فاشیستها و راسیستها معتقدند.- در
عین حال نمیخواهیم همه این عوامل اجتماعی و مادی و طبقاتی را نفی کنیم،
بلکه با اثبات این همه، معتقدیم که انسان میتواند ساخته خویش باشد، یعنی
در ساختمان خود سهیم گردد.
یعنی انسان بالقوه یک پدیده مافوق است، اما بالفعل یک پدیده مادی، خاکی،
بیولوژیک. سرشت نخستین انسان در قرآن نه تنها یک سرشت مادی است (خلقه من
تراب، من طین) بلکه یک مادیت پست است، یعنی هم از نظر واقعیت «خاک» است، و
هم از نظر ارزش «پست»، (صلصال کالفخار، حماء مسنون). اما بالقوه او
میتواند تا سرحد یک علت مستقل از قوانین مادی و تا مرحله استخدامکننده
جبر طبیعت، وراثت، تاریخ، جامعه و تدبیرکننده جهان مادی، یعنی خدایی کردن
بر هستی نیز، بالا رود و این مسیر علمی را از «خاک» تا «خدا» طی کند، و این
تکامل، تکاملی است در عین حال مادی، علمی و جبری و در همان حال رو به سوی
نیل به آزاد شدن وجودی دارد که در آن جوهر خدایی انسان تحقق پیدا کرده است.
و در این مسیر است که، مسیر طبیعی تودههای انسانی به سوی کمال و تکامل
تعیین میشود، و در این مسیر است که رسالت انسان و رسالت همه آگاهان در
رهبری خلق مشخص میگردد و در این مسیر است که خودسازی جهت خویش را و هم
فلسفه خویش را پیدا میکند.
اینها مقدساتی است که باید در خودسازی و در نمو و رشد این بذری که در درون طبیعت ما و در درون خاک وجودی ما و در درون جبر وراثت و تاریخ و نظام اجتماعی ما مدفون است استخدام گردد، و آنگاه تو مسئولی، تو دهقان بذر خویشتنی:
چنین تلقیای از انسان است که میتواند به روشنفکر، به انسان آگاه در هر
دوره و در هر نظامی، و در هر طبقهای، خطاب کند که میتوانی از جبر طبقاتی،
تاریخی و اجتماعیات رها شوی. چنین برداشتی از انسان است که میتواند
روشنفکران وابسته به بورژوازی و اشرافیت و حتی وابسته به پستترین و
منحطترین اقشار طبقه بالا را وادارد که جامعه طبقاتی خویش را از بن رها
کنند و علیرغم طبقه خویش بشورند و خود را در مسیر سرنوشت طبقه دشمن خویش،
یعنی دشمن طبقاتی خویش- که رنجبران و ستمدیدگان باشند- قرار دهند و توجیه
کنند. و نیز تنها با چنین برداشتی است که نمیتوان هنگامی که نظام ضدانسانی
بر جامعه حاکم است، اشرافیت قدیم و یا سرمایهداری جدید بر فرهنگ و روح
اجتماع و اخلاق جامعه غالب است، پستی همه انسانها را و تسلیم همه را به وضع
موجود توجیه نمود. اول- «احساس عرفانی»: یعنی آنچه کشش وجودی جوهر انسان را به سوی ارزشهای متعالی جهت میبخشد و نیز به آدمی انرژیای میدهد که تهیهاش از هیچ ماده کالریزایی ساخته نیست. آنچه عشق و پرستش در تاریخ آدمی خلق کرده است، غنیترین گنجینه فرهنگ، ارزش و زیبایی تاریخ است. آنچه از انسانهای حقیر طوفانهای بزرگ و آنچه از این عالم صغیر، عالم کبیری آفریده است که طبیعت در برابر عظمتشان سنگ تیپا خورده حقیری بیش نیست. انسانهای بزرگ و روحهای عظیمی که امروز تمدن صنعتی و بورژوازی حاکم، اکونومیسم و تکنولوژی خشن دیگر از ساختنشان عاجز است. دوم- «تکامل آدمی»: وقتی میگویم آدمی، مقصودم تنها نازپروردگان هر جامعه و نظامی نیست- اینان جوشهای صورت جامعه بشریاند!- بلکه مقصودم تودههای بیشماری هستند که در طول تاریخ زمینه اصلی بشریت را تشکیل میدادهاند و میدهند، اینان که همیشه تولیدکنندگان بودهاند و در عین حال محرومان، اینان که همواره غذا میدادهاند و همواره گرسنه بودهاند و تودههای عظیم بشری در طول تکامل تاریخ به سوی کشف ارزشهای خود و در نتیجه کشف حقوق انسانی خویش و در نتیجه کشف آفتها و دشمنان طبقاتی و نوعی خود و بالاخره کشف راه خویش به سوی عدالت و نفی آفتها و قدرتها و همه نظامهایی که آنان را به استضعاف دچار کرده است، راه سپردهاند. شخصیت گرفتن تودههای بیشخصیت که به سوی تحقق عدالت بشری و برابری طبقاتی و چه بهتر نفی طبقات بشری در پیشرفت است، در مسیر جبری دومین بُعد از تاریخ قرار دارد. سوم- انسان پدیده ساخته شده طبیعت بود و با کار خویش طبیعت را نفی کرد، تاریخ ساخت و ساخته تاریخ شد. با نفی تاریخ نیز نظام اجتماعی خویش را میسازد و بر آن تحمیل میکند و با نفی خویشتن غریزی خویش، انسان ایدهآل را بر انسان رئال- آنچه را که باید باشد بر آنچه که هست- تحمیل میکند. بنابر این بعد سوم تاریخ به سوی «آزادی» انسان در حرکت است. اما چه زندانهایی انسان را در خود میفشرند؟
عناصر ابلیسی و الهی، کششهایی که او را به سوی خاک میکشاند و کششهایی که او را به سوی خدا تصعید میبخشند، و اما انسان خود یک «انتخاب» است و در همین موضع است که مسئولیت و خودآگاهی او مطرح میشود و در همین جا است که به گفته مولوی: «او از انبوه احوال گوناگون و آشفته در جنگ خویش، رهایی مییابد»، به معجونی از ترکیبهای غریزی وبیولوژیک به یک اراده جوهری مصفای خودآگاه انتخابکننده، آفریننده و تعیینکننده جهت و ایدهآل تبدیل میشود و بدینگونه به «فلاح» میرسد، «فلاح» آزادی آدمی است، از چهارمین زندان، که زندان خویشتن است، خویشتنی که غرایز طبیعی همراه با عادات سنتی و جبرهای تاریخی و اجتماعی بر روانشناسی او تأثیر منجمدکننده و تحجربخشی نهادهاند. بنابر این سومین بعد تکامل تاریخی به سوی کشف یا خلق آزادی جوهر انسان است: آزادی سیاسی، فکری، هنری، اعتقادی، آزادی چگونه زیستن و آزادی انتخاب کردن، دستاورد عزیز انسان در طول تکامل خویش است.
|
|||||||||||||||||||||
|
||||