|
فلسفه تاریخ در اسلام بخش ۴ دکتر علی شریعتی |
|
تاریخ بشر و بشریت، درست همچون یک فرد است، زندگی و طول عمرش، اسمش تاریخ
است. و همان طور که فلسفه تاریخ در فرد عبارت است از مسؤولیت او و حرکت او
از لجن تا خداوند، بشریت هم در طول عمرش- یعنی در تاریخ- ، برای یک مهاجرت
مسؤول است. در حال هجرت است از لجن(بدویت نزدیک به ماده و نزدیک به جمود و
رکود و جهل و ناخودآگاهی)، به طرف خداوند، رجعت به الوهیت (انا لله و انا
الیه راجعون) و رجعت به طرف خداوند، که از آنجا منشعب شدیم. چقدر مسائل
اساسی اینجا وجود دارد! چگونه انسان و این اراده میتواند از لجن به طرف خداوند نجات پیدا کند؟ آزادی خودش را به چه وسیله میتواند از این گل رسوبی سفت متعفن بدبو به دست بیاورد و به معراج الهی پرواز کند؟ به چه هدایتی؟ حکمت. به چه وسیله؟ عبادت ( به آن معنایی که اینجا یکمرتبه دیگر، در نیایش گفتم). عبادت، نیایش نیست؛ نیایش یکی از جلوههای عبادت است. عبادت یعنی چه؟ یعنی شناختن قوانین علمیای که در طبیعت، در روح، در معنی، در اندیشه، در تعقل و در زندگی بشری وجود دارد و این قوانین، قوانین علمی است که به دست خداوند نوشته شده و در عالم و در آدم تعبیه شده است. عبودیت و عبادت، یعنی انسان اراده خودش را تابع این قوانین علمی بکند؛ بشناسد و بعد از این قوانین علمی پیروی کند، تا بتواند نجات و کمال پیدا کند. چنانکه در رشتههای علمی، ما به وسیله عبادت به تکامل میرسیم؛ عبادت چه چیز؟ مهندس کشاورزی با یک باغبان بیسواد چه فرقی دارند؟ فرقش این است که مهندس بیشتر از قوانین گیاهی پیروی مسلم میکند- قوانینی که در زمین و آب و هوا و گیاه هست- تا باغبان. باغبان است که عاصی است و عبادت نمیکند، یعنی از قوانینی که خداوند در زمین و گیاه و گیاه شناسی و میوه دادن و رشد نبات نهاده، پیروی نمیکند. باغبان برای همین است که نمیتواند از آفت و از پستی نوع میوه، نجات پیدا کند، از قوانین طبیعت نجات پیدا کند. مهندس کشاورزی به چه وسیله از قوانین طبیعت نجات پیدا میکند و اراده خودش را اعمال میکند و بعد میوه مطلوب را بر درخت تحمیل میکند؟به وسیله تابعیت و پیروی شدید و دقیق و محتاطانه از قوانین موجود در گیاه، نه به وسیله عصیان در برابر آن. همین حالت برای نجات آدمی از ذلت و پستی و انحطاط جهانی و معراج و تکامل مطلقش وجود دارد. با شناختن قوانینی که در هستی هست، و به میزانی که از قوانین پیروی میکنیم، به همان میزان میتوانیم از قید این قوانین نجات پیدا کنیم. به میزانی که از قوانین طبیعی پیروی میکنیم، میتوانیم از دام طبیعت نجات پیدا کنیم علم به همین صورت پیش میرود. در مسائل انسانی و اخلاقی هم همین طور است: « ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون». «لیعرفون» دیگر در آن ندارد، برای اینکه اگر «لیعرفون» میبود، دیگر خود خدا عربی بلد بود؛ میگفت: لیعرفون! «ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون» یعنی: «ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون»، جن و انس را جز برای عبادت نیافریدیم. عبادت به معنای پیروی از قوانینی است که مشیت الهی در هستی نهاده است- هستی طبیعت و هستی روح- و یکی از این قوانین نیایش است. چگونه من میتوانم از این قوانین پیروی بکنم؟ اول به وسیله شناختن، بعد، عبودیت از مشیت الهی-یعنی مسیر هستی- و این عبودیت راه نجات آدمی از لجن و رسیدنش به روح خداوند است. اما فلسفه تاریخ، جنگ بین دو طبقه است، طبقه حق و طبقه باطل. در طول تاریخ این دو طبقه با هم در حال جنگند، همیشه بینش تاریخی و فلسفی اسلام یک بینش در حال مبارزه است، بینش مسالمت آمیز نیست. اسلام یعنی تسلیم در برابر اراده خداوند و عصیان در برابر همه ارادهها و همه بندها و غلهایی که بر اراده آدمی به وسیله طبیعت و مزاج، جامعه و قوانین اجتماعی و به وسیله هر قیدی و هر بندی- جز او- تحمیل میشود. اسلام در ضمنی که در بعد خداوند تسلیم است انسان را میخواهد در بعد ماسوای خداوند، دائماً به مجاهدت و مبارزه با پستی و لجن در خودش، و با لجن در جامعه و در طبیعتش، برای آزادی و نجات (وادارد). این هدف است. دو تا طبقه، طبقه حق و باطل، دائماً در حال جنگند. از کی؟ از زمان آدم جنگ شروع میشود و ادامه پیدا میکند. و مادر هر زمانی و در هر دورهای که آمدهایم، در یک صحنه از جنگ دخالت داریم و باید داشته باشیم و مسؤولیت داریم. این جنگ در یک قرن خاص و در یک دوره خاص، براساس یک تصادم خاص، ظهور نمیکند، که بعد هم به صلح گرایش پیدا کند. فلسفه تاریخ در اسلام، فلسفه مجاهدت و فلسفه مبارزه میان حقیقت و بطلان، حق و باطل است، حق و باطل فلسفی، توحید در برابر شرک است. حق و باطل اجتماعی، ملأ و مترف در برابر مردم است. حق و باطل اخلاقی، ذلت و پستی و عبودیت و جهل، در برابر آگاهی و تکامل و حرکت و شعور است. همه این ابعاد گوناگون، وجوه یک حقیقت هستند و آن حقیقتی که در حال حرکت به طرف آیندهای است که آن آینده به خداوند منتهی میشود. این یک طرز تلقی است. جنگ بین حق و باطل، در جلوه فلسفیاش؛ بین ظلم و عدل، در جبهه اجتماعیاش؛ بین ذلت و جهل یا کفر و دین، در وجهه اعتقادیاش. اینها همه، وجوه واقعیتی هستند که فلسفه تاریخ اسلام را میسازند. این جنگ از آدم شروع میشود، به وسیله رهبری و هدایت و نبوت، و در دورهها و اقوام مختلف به وسیله انبیا و یارانشان و به وسیله دانشمندان و مبلغان پیرو این مذاهب بزرگ، علیرغم مسیر انحرافی تاریخ- که همیشه انحرافی حرکت میکرده- ، دائماً وجود دارد و تکامل پیدا میکند تا میرسد به اسلام، آخرین مذهب. (من به عنوان یک شیعه و به عنوان یک مسلمان، میخواهم فلسفه سیاسی و فلسفه تاریخ خودم را بگویم، چطور فلسفه تاریخ را میفهمیم؟ یک شیعه چطور میفهمد؟) قاعدتاً جنگ، به اسلام تمام نمیشود، برای اینکه جنگ، جنگ تاریخی است. جنگ گذشته نیست. ابراهیم در یک صحنه مبارزه میکند، موسی در یک صحنه، شعیب در یک صحنه، یحیی در یک صحنه، ذکریا در یک صحنه و پیغمبر اسلام در یک صحنه دیگر. اما جنگ پیغمبر اسلام تمام است؟ هرگز. خاتمیت نبوت غیر از خاتمیت دین است، و غیر از خاتمیت این جنگ بین حق و باطل است که باید به وسیله روشنفکران-که جانشین انبیاء بنیاسرائیل و انبیاء گذشته هستند، برتر از انبیاء بنیاسرائیل هستند!- (دنبال شود). روشنفکر، یعنی انسان خودآگاهی که دارای آن علم هدایتی و آن مسؤولیت حکمتی است، که در برابر جامعهاش مسؤولیت رهبری احساس میکند. این معنی روشنفکر است. دانشمند و متخصص و محقق و ادیب و فیلسوف و ... نیست. روشنفکر آن عالمی است که پیغمبر میگوید:« مداد العلماء افضل من دماء الشهداء» (مرکب قلم دانشمند از خون شهید برتر است)؛ کدام دانشمند را میگوید؟ دانشمندی را میگوید که از نوع دانش انبیاء، و در آن جهت دانش دارد، از نوع دانش انبیاء یعنی چه؟ یعنی وحی برایش میرسد؟! نه. یعنی بر آن جهت بینایی دارد و بر آن جهت مسؤولیت دارد و بر آن جهت زندگی میکند و بر آن جهت جامعه را میراند. چه فیلسوف باشد چه نباشد، چه عالم باشد چه نباشد، چه سواد خواندن و نوشتن داشته باشد چه نداشته باشد. این خودآگاهی اجتماعی و احساس هدایت و بینایی است که علم نام دارد و مانند نور است:« یقذفها الله فی قلب من یشاء» فیزیک و شیمی و فقه و اصول و ... را باید خواند، نوری نیست که در قلب کسی بدمد. آن خودآگاهییی که در روح جرقه میشود و روشن میکند، جهت یابی تاریخی و جهت یابی فکری است. در اسلام میبینیم که نبوت پایان پذیرفته، اما جنگ ادامه دارد. شیعه، به این شکل اسلام را میفهمد؛ نه اینکه شیعه بقیه اسلام را این طوری درستکرده، همانطورکه بعضی از خود ما هم میگوییم. به اعتقاد شیعه، بعد از پیغمبر، این هدایت و رهبری جنگ بین عدل و ظلم، و حق و باطل که جنگ تاریخ است و فلسفه تاریخ اسلام را میسازد، ادامه پیدا میکند. آن طوری که شیعه معتقد است، در تاریخ اسلام ادامهاش را میبینیم. به وسیله چی؟ در فلسفه سیاسی و فلسفه اجتماعی شیعه، نبوت تحت نام اعم امامت ادامه پیدا میکند. چون امامت در معنای اعمش نبوت را هم شامل میشود (زیرا امامت یعنی رهبری، پیشوایی و نمونه بودن)، پیغمبر هم امام است، ابراهیم هم امام است. بنابراین اعتقاد شیعه به امامت به عنوان ادامه جنگی است که از آدم شروع شده و در پرچم وحی تا خاتم رسیده، و بعد از خاتم، در مکتب وحی(یعنی مکتب اسلام) به دست امامت میرسد. ادامه اسلام به وسیله امامت است. اسلام هرگز به عنوان یک کتاب نبوده. یکی از فرقهای اسلام با ادیان دیگر و با مکتبهای فلسفی دیگر این است که آنها فقط یک دکتریناند، یک مکتباند، یک کتابند، یک کتاب آسمانی یا کتاب زمینیاند. اما اسلام کتاب است به اضافه تضمین عملی- اجتماعی برای پیاده کردنش. کتاب خالی نیست این فرقش است. این کتاب به وسیله پیغمبر آمده، اما به وسیله پیغمبر پیاده نشده(به تصدیق هر کسی در هر جای دنیا، نه تنها مسلمان ها). خوب، باید پیاده بشود یا نشود؟ شیعه معتقد است که باید پیاده بشود. به چه وسیله؟ به وسیله ادامه رهبری پیغمبر اسلام، یعنی ادامه رهبری آنچه که در تاریخ به نام نبوت معتقدیم (یعنی همه انبیاء)، به وسیله رژیم امامت و سیستم حکومت و رهبری امامت. بنابراین فلسفه تاریخ به امامت میرسد. امامت به معنای ادامه جنگی است که تحت هدایت پیغمبران، میان صف عدل و صف ظلم، صف حق و صف باطل و صف ناس و صف ملأ، در طول تاریخ در همه مکانها و در همه زمانها در جریان بوده است. تا اینکه شیعه میرسد به وضع واقعیتی که در تاریخ دچارش شده، که میبیند رهبری اسلام قطع شده، اما کتاب هست. در اینجا مسلمانی که غیر شیعی میاندیشد دچار بدبینی تاریخی میشود؛ فلسفه تاریخش قطع میشود- یعنی فلسفه تاریخ اینجا دیگر معطل میماند. از آدم، جنگ بین حق و باطل به وسیله پیغمبران ادامه پیدا کرده تا پیغمبر اسلام، اما حق و عدل بر جهان مسلط شده؟ نه. پس تکلیف چیست؟ هیچ کس نمیداند! و هیچ مسلمان حتی منحطی هم نیست که خلفای بنیامیه و بنیعباس و غزنوی و آلبویه و ... را به عنوان ادامه دهندگان رهبری صف عدل و حق در طول تاریخ! بتواند بپذیرد. هیچ کس این کار را نمیکند! پس چه باید کرد؟ آیا آن چنانکه در قرن چهاردهم، سیزدهم، دوازدهم، یازدهم- هر چه که به عقب برویم- میبینیم، جنگی که از آدم تا پیغمبر اسلام ادامه پیدا کرده به کلی شکست خورده است؟ ظلمت بر نور- در عالم- پیروز شد؟ چنین تصوری باید کرد؟ و میشود کرد؟ یا این فلسفه و این جنگ ادامه دارد؟ تشیع به امامت که میرسد، نبوت را با معنای خاص خودش، رهبری جامعه بشری در طریق تسلط بر جهان و استقرار عدالت و حقیقت در جهان، ادامه میدهد. و بعد به فلسفه غیبت و به فلسفه انتظار میرسد. حساسترین جا و عمیقترین جا و لغزندهترین جایی است که فلسفه انتظار و اعتقاد به انتظار- از لحاظ احساس آدم درست مثل این است که روی یک تیغه شمشیر حرکت میکند- با یک لغزش به صورت یک مکتب منحط انحطاطآور خوابآور زداینده مسؤولیت و اصالت انسان تجلی میکند، و در یک تلقی دیگر به صورت نیرومندترین عامل تحریک و تحرک و مسؤولیت و خوش بینی تاریخی و بنیانگذاری آینده بشری تجلی میکند. هیچ مذهبی در دنیا نیست که (من خودم متخصص تاریخ ادیان هستم، درس میدهم و مدرسم، این است که همین طوری از روی کتابی یا جایی نمیگویم) اینقدر پشت و رو باشد: «لبس الاسلام لبس الفرو مقلوباً»، که حضرت علی (ع)گفت، اسلام پوستین خودش را چپه تنش کرده (چقدر تحلیل زیبا و دردآوری است!). اسلامی که حضرت علی گفته مقصود همین است که ما داریم! همین تشیعی که ما داریم! تشیع آپاندیسی از اسلام نیست؛ تشیع، بینش مترقی از اسلام بوده، اصلاً هیچ چیز دیگر نیست، هر کس بگوید یک عنصر اضافی در آن هست کفر گفته! جنایت کرده! چه برسد که دو تا اصل کنار دستش بچسبانیم. این اصول را شیعه اضافه نکرده، این اصول جزء اساسیترین و فوریترین اصول متن اسلام است. توحید و نبوت و معاد را- یک مرتبه گفتم- که همه ادیان دارند. پس آنچه که اسلام آورده چیست؟ امامت و عدل است که اسلام قبل از علی آورده. برای چه بود که همه مردم به شدت دور اسلام آمدند و مثل تشنه، بلافاصله دور اسلام گشتند، آن هم در دوره انحطاط حکومت اسلامی، و همه مذهبشان را، ملیتشان را و زبانشان را فراموش کردند، و خودشان را به اسلام چسباندند؟ نه توحید بود، نه نبوت بود، نه معاد بود. توده مردم که بحث فلسفی و بحث علمی ندارند! این، از ظلم بستوه بود، مردم و تودهها از ظلم بستوه بودند و به عدل اسلام پناه آوردند، برای اینکه اصل اولی که به عنوان اصل تازه اعلام کرد- که انبیاء دیگر، یعنی مکتبها و مذهبهای دیگران به عنوان اصل اعلام نکردند و مسؤولیت نپذیرفتند!- این بود که مسؤول است که عدالت را- به عنوان مسؤولیت، مسؤولیت خود مذهب- استقرار بدهد. بعد، مردم شرق و غرب پریشان و اسیر و زخم خورده از حکومت ظلم و حکومت غصب و استبداد پناه آوردند به امامت، امامت اسلام- قبل از همه امامهای ما. اولین شعار توحید که اعلام میشود، و بعد اسلام در مکه شروع میشود، عدالت و امامت جزء ذات طرز تفکر اسلامی است، که اگر از آن برداریم، مانند ادیانی که در تاریخ بوده، میشود و مردم چیز تازهای گیرشان نمیآید. بعد، این جاذبه و این کمند دل ها- که امامت و عدالت بوده- ، مردم را میگیرد، بعد فرهنگ تشکیل میشود، فلسفه تشکیل میشود، تکامل و تمدن ایجاد میشود و بعد ارزش توحید اسلام و فرقش با ثنویت و فرقش با توحید، نبوت و معاد ادیان دیگر معلوم میشود. اول مردم به خاطر عدالت و امامت اسلام نخستین به اسلام گرویدند. بنابراین، اصول دین همه ادیان، توحید و نبوت و معاد است. و اصول اسلام- عقیده من است، عدل و امامت است. امامت چیست؟ امامت به معنی رهبری انقلابی جامعه بشری برای ساختمان یک جامعه مبتنی بر
عدالت، مبتنی بر کتاب، فرهنگ و علم، و مبتنی بر آهن(یعنی قدرت و نیروی
اقتصادی و دفاعی) است.
|
|||||||||||||||||||||
|
||||