|
|
|
|
|
راهِ سوم اینست که با حفظ اصول اعتقادی شیعی خودمان و اختلافاتی که
از لحاظ فکری و علمی با آنها داریم، میتوانیم با آنها یار و همدست و مُتحد
در برابرِ دشمن مشترک باشیم. این شعاری است و راهی است که برای اولین بار
در تاریخ، شخص علی ابن ابیطالب اعلام کرده و وضع کرده است.
علی در خانهاش مینشیند و سکوت میکند و شمشیر بر روی مخالفش نمیکِشد ـ چون
مخالف، داخلی است ـ و بعد بیعت میکند و بعد پشت سرِ همینها نماز میخواند
و بعد در جنگها موردِ مشورت قرار میگیرد و برای آنها خیراندیشی و صالح
اندیشی میکند، چنان که در جنگ ایران وقتی که قوای عرب و قوای اسلام اول
شکست خورده بود، عمر گفت: من خودم میروم؛ ولی حضرت علی او را مَنع کرد که
تو "سرِ" این سپاهی و اگر بروی و کشته شوی، به کلی متلاشی میشود؛ تو
باید مرکز را داشته باشی که اگر سپاهت شکست خورد، دشمن بداند که اینجا پشت
دارد. این صالح اندیشی یک خیرخواه است و بعد با آنها مُراوده دارد، دوستی
دارد، و یک بار نمیگذارد که اختلافشان سرچشمه کِشت میکروب نفاق و اختلاف و
جاسوسی و تضادِ داخلی و مُتلاشی شدن این وحدت جوان باشد و درنتیجه، موجب
بهره برداری قدرتهای بیگانه اسلام یا جناحهای داخلی منافق. یک بار نگذاشته
است.
و در عین حال هرگز ـ چنان که دیدیم تا آخرِ عُمر ـ از سرِ اصول و مبانی
اعتقادیی که به آن معتقد بود، یک وَجب عقبنشینی نکرده و حتی چنان که
دیدیم در هیچ یک از آن مواردی که انتقاد داشت، گذشت نکرد و چنان که دیدیم
در شورا برای تأییدِ رویه دو شیخ، خلافت را کنار گذاشت و نابودی خودش را
امضاء کرد و آن رویه را تأیید نکرد، و این بدان معناست که علی در عین حال
که به مکتب خاص خودش، جبهه گیری خاص خودش، فهم و برداشت ویژه خودش از
اسلام و راهِ خاص مشخص و مستقل خودش که انتخاب کرده و فهمیده، و به مواردی
که بر مخالف اعتراض دارد و پیشنهاداتی که دارد و نظریهها و نقشهها و
هدفهایی که برای جامعه دارد و مرزی که او را از مخالفش جدا میکند، به همه
اینها، همواره و به هر قیمتی و در هرشکلی و شرایطی وفادار میماند، اما
در برابرِ دشمن مشترک است که دست در دست همین مخالف و همین غاصب حق خودش و
اهانت کننده خانواده خودش میگذارد و مانندِ یک بازو در برابرِ دشمن
میایستد. به طوری که روم و به طوری که ایران و به طوری که منافقین بزرگی
که در همه جا بودند و آرزو داشتند که خاک مدینه را ـ به قول خودشان ـ توی
توبرهٔ اسبهایشان به سرزمینهایشان ببرند، تا مدتها متوجه نشدند که در
داخل مدینه چنین اختلافات عمیق وجود دارد، و شخصیت بزرگی مانندِ علی حقش
پایمال شده و گوشه نشین شده و دَم نزده؛ به طوری که بتواند در چهره ظاهری
جامعه انعکاسی پیدا کند، و در افکارِ عمومی و در بین قدرتها شُهرت پیدا کند
که مدینه دارد از درون منفجر میشود یا قابل انفجار است. و این اقلیت به
شکلی درآمد که حتی ابوذر را در جلوی خودِ علی شجاع و رشید، تبعیدش
میکنند و تنها در "رَبَذِه" جان میدهد و علی اعتراضش را جز از یک تَصادم
و انتقادِ شدید بالاتر نمیبرد؛ برای اینکه در همان دوره چنان انقلابات در
سراسرِ جامعههای اسلامی دارد رشد و توسعه پیدا میکند و دستهای بسیار پلید
دست اندر کارِ متلاشی کردن این قدرتند که خودِ علی میبیند که اگر بر این
آتش خود دامن بزند، همه چیز رفته، همه چیز.
یک نوع شیعه صفوی، و یک نوع شیعه علوی هست که اصول و فروعش را گفتم. در
بحث وحدت و تفرقه اسلامی، یک شیعه دیگری هم هست: یکی تشیع علوی است که
تشیع وحدت است (تشیع است و در عین حال وحدت)، و یکی تشیع ابوسفیانی است،
تشیع ابوسفیانی!
وقتی که حکومت از علی غَصب میشود و علی خانه نشین میشود، ابوسفیان خودش را
به علی و خانواده علی و خانه علی میرساند و میگوید: "چه نشستهاید ای
ذلیلها! ـ به عباس و علی رو میکند ـ ای ذلیلها! شما اینجا نشستهاید و
شلاق میخورید و قدرتتان و حکومتتان را از دستتان میرُبایند و دَم
نمیزنید؛ ای ستمکشهای ذلیل! دستت را به من بده تا با تو بیعت کنم و فرمان
بده تا برای دفاع از حق تو و اِحقاق حق تو و شکستن مخالف تو، مدینه را از
سواره و پیاده پُر کنم"؛ بعد علی میگوید که: "هیچ کس ستم را نمیپذیرد مگر
خرِ قبیله که هر چیز را هِی بارش میکنند، و میخِ که هی تو سرش میزنند و
هیچ کس برایش مرثیهای نمیخواند". بعد رو میکند به ابوسفیان: "ای ابوسفیان!
چقدر کینه تو نسبت به اسلام طولانی شد! برو! من به سواره و پیاده تو
نیازی ندارم".
در برابرِ "ابوسفیان" در داخل، و "سزارها" و "خسروها" در خارج است که علی
این سکوت رنجآور و شکنجه آمیزِ بیست و پنج ساله را تحمل میکند تا اسلام
در یک وحدت در برابرِ این دشمنان داخلی و خارجی بماند.
اینست که من معتقدم که اسلام، ماندن خودش را کمتر مدیون شمشیرِ علی و
جهادِ اوست و بیشتر مدیون سکوت او و تحمل اوست. و شمشیرِ او در کارِ خَلق
قدرت اسلام بود، اما سکوت او در کارِ ماندن اسلام بزرگترین نقش را داشته
است. او بنیانگذارِ حفظ اختلافات اعتقادی خودمان است در برابرِ مخالف
داخلی، و وحدت خودمان و نیروهای اجتماعی خودمان است در برابرِ دشمن خارجی.
تشیع علی، نه تشیع تفرقه است که تشیع وحدت است و نه هم یک تشیع غیرِ علمی
بیمنطق سازشکارانه، که بشود به خاطرِ مصالح سیاسی یا مصالح اجتماعی،
مبانی عقلی و فکری را به کلی نادیده گرفت.
متأسفانه امروز میبینیم، همان طور که جناب آقای بلاغی راجع به صهیونیسم
گفتند، از وقتی اینجا ـ ارشاد ـ ندای مخالفت با صهیونیسم و جنایات او
علیهِ مسلمین، مطرح شد، بعد از همه طرف تیرهای اتهام به طرفش سرازیر شد.
از وقتی هم که مسأله وحدت بین مسلمین ـ نه وحدت بین "تشیع" و "تسنن" ـ در
برابرِ صهیونیسم و در برابرِ استعمار از طرف همین منی که بیش از هر کسی
درباره مبانی تشیع صحبت کردم و نوشتم، مطرح شد، به یک شدتی حساسیت نشان
داده شد که برای من باور کردنی نبود.
یک چیز را در اسلام شناسی نبخشیدند! این، چه جرمی است؟ پیغمبر در مرض مرگش
افتاده (ببینیم مسائل به کجاها سر باز میکند، مسائل ظاهراً مذهبی است،
ظاهراً علمی است و ظاهراً انتقاد است)؛ یک کمی حالش بهتر میشود؛ ظهر شده؛
چند روزی است نتوانسته به نماز برود و ابوبکرمثل روزهای پیش، مثل روزهای
بعد ـ آخر یک روز که نبوده ـ نماز میخوانده؛ پرده را بالا میزند، و از
اینکه ـ جمله اینست، درست دقت کنید که این همه حساسیت و عصبانیت و شدت
فُحش برای چیست که یک مسلمان این همه باید از وحدت مسلمانها وحشت کند؟ ـ یک
بارِ دیگر باز مسجد را و مردم را میبیند ـ این یکی ـ و نیز از اینکه
میبیند مسلمانان بدون حضورِ او هم وحدت و شکوهِ خود را حفظ کردهاند،
لبخندِ شادی بر لب دارد. این است جرم! جرمِ پیغمبر یعنی این! چرا؟ برای
اینکه در آنجا همه مسلمانها داشتند با ابوبکر نماز میخواندند. بسیار خوب،
نمازِ ابوبکر باطل، اما نگفتم که چون ابوبکر نماز میخوانده خوشحال است؛
میگویم به خاطرِ اینکه میبیند بعد از او و بدون حضورِ او مسلمانان شکوه و
وحدت خود را حفظ کردهاند شاد است. "وحدت"! "وحدت"! این درست به قلبش
میخورد؛ برای اینکه این گروهها باید تکه تکه باشند تا هم استعمار بتواند
لقمه لقمه بخورد و هم "این" بتواند بر آنها مسلط باشد.
وقتی که این یک ده کوچکی است، این آقا کدخدا است، ولی وقتی اینجا شهر شد،
"این" میشود هیچی! "این" دوست دارد مسلمانها برای پیش نمازی به جان هم
میافتادند؛ یعنی پیغمبر تا پرده را بالا میکرد، میدید که هجده تا پیش نماز
هر کدام یک گوشهای را گرفتهاند و هفت هشت ده نفر هم دور و بَرشان هستند
و مُکَباِّرها هم قَر و قاطی شده! اینجوری خوب بود! آن وقت پیغمبر خوشحال
میشد!
بله که حقـّه و فریب در کار بود ـ در همین کتاب نوشتم ـ که پیغمبر
میخواست علی را به نماز بفرستد، بعد آن دو نفر با هم حضور پیدا کردند و
سه نفری ایستادند که چه میگویی؟ و پیغمبر تصمیم نگرفت. بعد ابوبکر که به
نماز ایستاد، این با سیاست قبلی و جبههبندی و دست داشتن عایشه اندرکار
بود تا حق علی در آنجا ضایع بشود و کنار رود و اصولاً مطرح نباشد.
اینها را قبول دارم و درست است؛ همانجا هم مطرح شده است. اما علی بزرگترین
درس را اینجا میدهد که من این حقه بازی را، این کَلک را، این تجاوز به حق
خودم را و این سیاست فرصت طلبی را در برابرِ مخالف، تحمل میکنم و برای پیش
نمازی در مسجد به جان حریفم نمیافتم، و این رِندی متجاوزِ غاصبانه را به
خاطرِ حفظ وحدت مسلمین، نه تنها در مسجد ـ که سمبل وحدت است ـ بلکه در
جامعه و در زمین تحمل میکنم و از حق خودم چشم میپوشم و خشم خودم را فرو
میخورم. ِ
علی اگر آنجا میآمد و یک گوشه دیگر میایستد و باز ابوذر و بلال و صهیب
و... را دورِ خودش جمع میکرد، و یک مُکَباِّر دیگر و یکی دیگر (هم چنین
میکرد)، این منظرهای بود که هم مسلمین محکوم بودند و نشانه عدمِ رُشدشان
بود و هم نشانه این که خودپرستی و خودخواهی و منافع صنفیشان ترجیح داده
میشود بر منافع عمومی و بر فکر و بر هدف و همین جا علی نشان میدهد که از حق
خودش در برابرِ تجاوزکارِ داخلی به کلی صرف نظر میکند تا با این حریف
متجاوزِ داخلی در برابرِ دشمن ریشه براندازِ خارجی، وحدت را حفظ کند.
بنابراین "علی مظهرِ وحدت" است؛ مظهرِ کدام وحدت؟ وحدتی که با تحمل همه رنج
و با همه شکنجه و دیدن همه رِندیها و نامردمیها و خیانت نزدیکان و
دوستان و همرزمان سابق، حفظ میکند. حتی عثمان کار را به جایی میرساند که
"مَروان" ـ که پیغمبر تبعیدش کرده بود ـ حالا نخست وزیرش شده! بعد ابوذر
را او تبعید میکند و بعد علی از ابوذر ـ نه او را پشتیبانیاش کرده و نه
برای او شمشیر کشیده ـ بدرقه میکند؛ مَروان میآید جلوی علی را میگیرد که
امیرالمؤمنین از بدرقه ابوذر مَنع کرده است! (با این وجود) همه اینها را،
همه این پریشانیها و سختیها را، تحمل میکند. چرا بیست و پنج سال سکوت!؟
برای اینکه این قدرت بماند ولو در داخل این همه فاجعه و این همه حق کشی و
این همه رندی و فرصت طلبی از طرف یاران نزدیک باشد!
این درسها همیشه هست، و هر کس و هر نهضتی و هر فکری گرفتارِ چنین
خصومتهاست.
از طرف دیگر، علیرغم همه این تحمل بزرگ و این همکاری در بسیاری موارد و
ملایمت در برابرِ غاصب و مخالف خودش، در برابرِ اصول اعتقادی خودش ـ که
تشیع یعنی همان اصول ـ چنان مستحکم و وفادار میماند که به هر قیمتی یک
لحظه حاضر نیست از آن صرف نظر کند.
اینست که "علی بنیانگذارِ وحدت" است، و بیش از هر کسی در این راه فداکاری
کرده و سختی کشیده است.
بنیانگذارِ وحدت بر اساس این شعار است:
"وحدت میان تشیع وتَسنـّن ممکن نیست،
میان شیعه و سنی واجب است در برابرِ دشمن".
والسلام
|
|
|
|