|
|
|
|
|
یکی از آن "مشکلات علمی و اجتماعی" اسلام که آنجا مطرح شد و مدتها بحث و
جنجال و کوشش و حساسیت دست جمعی برای حل فوریش مصروف شد، مسائلی از قبیل
صهیونیسم و استعمار و عقب ماندگی و فقر کشورهای اسلامی و قطعه قطعه شدن امت
مسلمان و تضاد استثمار و تفرقه و هجوم فرهنگ غربی و مسخ فرهنگ اسلامی و
بیگانگی نسل جدید غربزده با اسلام و نفی و مسخ تاریخ و انحطاط فکری مسلمین
و مشکلات فرقهای و... هیچ کدام نبود، مشکل این بود که: "در قطب شمال یا
جنوب، که شش ماه شب است و شش ماه روز، اگر احیاناً انسانهاای بتوانند در
آنجا زندگی کنند و یا از آنجا بگذرند، و اگر مسلمانی تصادفاً در آنجا بود
یا یکی از ساکنان احتمالی آنجا، احتمالاً تحت تأثیر اسلام قرار گرفته و
مسلمان شد، حکم نماز و روزهاش چه خواهد بود؟
تا بالاخره پس از کشاکشهای علمی و اظهار نظرها و فرضیهها و فتواهای
مختلف، شخص دانشمند مزبور که مرد بزرگ و روشنی هستند فرمودند: فتوای من این
است که مسلمانی که در قطب شمال یا جنوب زندگی می کند احکام نماز و روزه از
او ساقط است چون نماز، نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشا در شبانه روز است
و آنجا نه شبانه روزی است و نه صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشاای، روزه هم
روزه ماه رمضان است و آنجا اصلا ماهی نیست که ماه رمضانش باشد.
یکی از پیشبینیهای مترقی فرقه شیعی این است که "حوادث مستحدثه" را که در
هر زمانی روی میدهد و طبیعتاً در قوانین فقهی پیشین حکمش و راهحلش نیامده
است، باید علمای محقق مجتهد رسیدگی کنند و بر اساس موازین علمی و اجتهادی و
شناخت عملی و علمی که از اسلام دارند آن را طرح و حل کنند و پاسخش را
بیابند. این اصل نشان میدهد که چگونه اسلام مسأله زمان و حرکت و عامل
تغییر و تحول و نوآوری را در طی ادوار تاریخی یيشبینی کرده است و آگاهان و
اسلامشناسان را در برابر آن مسئول دانسته است. حوادث مستحدثه، به طور کلی
همه رویدادهای فرهنگی، فکری، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و انسانی است، مسائلی
از قبیل استعمار کهنه و نو، ماشین، آلیناسیون انسان جدید، بوروکراسی،
تکنوکراسی، فاشیسم، دموکراسی، مشروطیت، فیلم، تلویزیون، سوسیالیسم،
کاپیتالیسم، صهیونیسم، مسأله فلسطین، ناسیونالیسم در جامعه اسلامی،
هیپیايسم، عصیان نسل جوان، عقب ماندگی، رابطه شرق و غرب، غرب زدگی
تکنولوژی و ماشینیسم، هجوم فرهنگی، فرهنگ زدایی روشنفکران، بورژوازی دلال،
ماتریالیسم، بحران مذهب، تزلزل مبانی اخلاقی و گسیختگی سنتی، گسستگی
تاریخی، تمدن، تجدد، آزادی زنان، جنسیت (سکسوالیته)، تبرئه یهود به وسیله
پاپ از اتهام قتل مسیح پس از دو هزار سال! گرسنگی، استثمار طبقاتی جدید،
دگرگونی روابط طبقاتی، انقلاب اقتصادی، ادبیات و هنر نو، ایدئولوژیهای
نیرومند و ایمانزای امروز... همه حوادث مستحدثهای هستند که جامعه اسلامی،
در ابعاد گوناگونش با آنها درگیر یا در تماس است و بر عالم آگاه و مسئول
اسلامی است که با حق اجتهاد و فتوی و تحقیق آزادی که دارد این مسائل را با
بینش اسلامی و بر اساس مبانی علمی این مکتب طرح کند و برای مبارزه با آنها،
انتخاب، اقتباس، نفی، تأیید، تحلیل و شناخت آنها، راه حل نشان دهد، نظر
بدهد، مردم را آموزش فکری دهد و متعهد کند و رهبری اجتماعی مردم را بر عهده
گیرد.
اما میبینی، رسالههای فقهی ما که تنها نشریهای است که از حوزه بزرگ علمی
ما در دسترس مردم قرار میگیرد و نمره کوشش و اجتهاد سالهای طولانی بهترین
نبوغهای علمی و تحقیقی مذهب ما است، همان کتاب جامع عباس شیخ بهایی است که
یادگار عصر شاه عباس است و اکنون خلاصه شده و بی کم و کاست همان مسائل باز
برای صدمین بار و پس از ده نسل تکرار شده است و فقط ضریب فتواها کمی پس و
پیش شده و تغییر یافته است. اخیراً هم یک دو رسالهای را که دیدم به مسائل
جدی این عصر توجهی شده است و این خود مایه امیدی است، باز هم "حوادث
مستحدثه" مسائلی از قبیل: بانک و سرقفلی و بیمه تلقی شده است و کوشش شده تا
توجیه فقهی شود. و این نشان میدهد که تازه وقتی میخواهیم از حصار ثابت
سنتهای گذشته بیرون آییم و مسائل زمان را مطرح کنیم و اسلام را در این عصر
عنوان نماییم، باز گرفتار تنگبینی هستیم و رسالتمان این که منتظر بمانیم
و از توی کتب فقهی یک جور توجیهش کنیم! یعنی همیشه به دنبال روزمان و توجیه
کننده حوادث و رویدادها بودن نه سازنده و هدایت کننده زمان و حوادث زمان!
که عالم اسلامی (که وارث پیامبران است) و عالم شیعی (که نایب امام) باید
چنین باشد.
شیعه بودن، مسئولیتی ایجاد میکند، اخص از انسان بودن و متفکر بودن و
مسلمان بودن. که خاک شیعه، مسئولیتخیز است. اما شیعه علوی نه شیعه صفوی که
عامل سلب مسئولیت و نفی همه امر و نهیهایی است که به انسان و مسلمان خطاب
شده است. تشیع صفوی، مذهب راهحل یابی است برای گریز از مسئولیتها. مذهب
تجلید و تذهیب و تجلیل قرآن: نه تحقیق و تفسیر قرآن. تقدیس قرآن اما نه
برای باز کردن و خواندن قرآن. توسل یکسره به کتاب دعا، برای بستن قرآن، چرا
که گشودن قرآن، سخت است و مسئولیت آور، کتابی که چنان حساب و کتاب دقیقی
دارد که می گوید: نتیجه یک ذره کار نیک را میبینی، و کیفر ذرهای کار بد
را میچشی (فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره).
قیامت، روزی است که دستاورد خویش را مینگری (یوم ینظر المرء ما قدمت
یداه). همین!
و انفاق، از دست گذاشتن همه چیز است، انفاق جان، مال، زندگی، زن و فرزند
است، چه، در راه عقیده، در راه مردم اینها همه "فتنهاند". باید دنیا را
پلید بشماری و شب و روزت را وقف کنی. آن هم نه در گوشه تنبلی و بیمسئولیتی
زهد و ریاضت و عبادت و اعتکاف...، بلکه در متن جهاد و اجتهاد و مردم و
عقیده و عمل. این همه مسئولیت؟ این همه سنگینی؟ خیلی سخت میگیرد.
اما شیعه صفوی نگران نیست، زیرا برایش راه حلهای سادهای دارد: کتاب دعا
را میگشاید، نوشته است که فلان چهار کلمه را اگر در پله چهارم صفا و مروه
بایستی و بخوانی، پولدار میشوی! (این مال دنیا) و اگر همین دعا را بنویسی،
یا رو به قبله بایستی و بخوانی، و یا با آب انار، روی کاسه آب ندیده بنویسی
و بخوری، تمام گناهانت (افزونتر از ستارههای آسمان و ریگهای بیابان و
قطرات باران) بخشوده میشود، پاک، همچون روز اولی که از مادر زاییده شدی
(این هم آخرت) پس مؤمن زرنگ، به این رو می آورد که هم راحتتر است و هم کم
خرجتر و هم پر درآمدتر! او، لای قرآن را باز نمیکند که راه حلش را در
کتاب دعا یافته است!
علی (ع) در برابرمان ایستاده است، اگر بشناسیمش (که همه مصالح خویش، و
سرنوشت خود و خانواده، و فامیل و گروهش را فدای "حق" و "ناس" میکند و
لحظهای میدان جهاد و مبارزه را خالی نمیگذارد، و با این همه در برابر
مسئولیت عظیمی که بر دوش دارد، چنان مضطرب و وحشتزده است که اضطراب و وحشتش
را به دوستدار و آشنای خویش نیز، منتقل میکند) بار مسئولیت بر دوشمان
میافتد. پیامبر پیش رویمان ایستاده است (و به دختر عزیز دردانهاش
میگوید: "فاطمه! کار کن، کار، که من برای تو هیچ کاری نمیتوانم کرد)
شناختنش از مسئولیت سرشارمان میکند.
پس به جای شناختن محمد و علی و خواندن و فهمیدن قرآن و قبول مسئولیت، راه
حلی میجوییم و مییابیم! به جای شناختن پیامبر اسلام و گوش سپردن به سخنان
او، و به جای شناختن علی و زندگیش و خواندن و فهم نهجالبلاغهاش، حُبّشان
را بگیر و شناختشان را رها کن! چرا که حُبّ علی ناشناخته، ایجاد مسئولیت
نمیکند! علی مجهول، مانند بُتی است که میپرستیمش، بی آن که میان ما و او،
هیچ ارتباطی وجود داشته باشد. بیشناختن؛ علی، چون دیگران است. و میان او و
محبان خالص بی معرفتش، هیچ گونه تحمیل و امر و نهی و مسئولیتی ایجاد
نمیشود. هرچه میخواهی گریه کن، بر سر بزن، غش کن، هو بکش، و عشق و محبت
بورز (بی اندکی شناخت)، علی را فرشته کن، خدایش کن، نمیتواند ذرهای در
زندگیت نقش داشته باشد و بایستنی بر دوشت بگذارد. فقط نشناسش، که شناختن
مسئولیت آور است!
چنین است که شناختن علی جرم است. و به همین دلیل است که امروز (پس از
قرنها) علی را باید از زبان "سلیمان کتانی" و "جرج جرداق" (طبیبان مسیحی)
بشنایسم، و نهج البلاغه را با تصحیح و پاورقی و چاپ شیخ محمد عبده (مفتی
اعظم مصر و رهبر اهل تسنن) ببینیم، که محبان علی نه تنها به شناخت و فهم
نهج البلاغه و علی، نیاز ندارند، بلکه از روبرو شدن با این دو، میهراسند.
این است که می بینیم محب علی (که اکنون مترجم و شارح نهج البلاغه نیز هست)
در پایان نهجالبلاغه مینویسد: "این کتاب را ستمدیدگان بخوانند تا بدانند
اجر شکیبایی و تحمل چقدر زیاد است!" که اگر چنین بود، جای ما در اعلی غرف
بهشت بود!
تشیع، یک اصل دارد و تمام اصول دیگرش از همین یک اصل منشعب میشود، و
اساساً به عقیده من تاریخ تشیع و پیدایش تشیع در اسلام از همین یک "نه"
آغاز می شود. اگر همه اصول و فروع شیعه بر این اصل مبتنی نباشد، پا در هوا
و بی معنی و بیهدف است. و این اصل اصلها "نه" است. من نمیخواهم خود
موضوع را تحلیل کنم، بلکه برآنم که برای همه تاریخ یک اصل، استنباط کنم:
در شورای ساخت عمر، "عبد الرحمن بن عوف" رئیس مجلس مأمور انتخاب خلیفه بعد
از عمر، به علی دست میدهد و میگوید: "به عنوان خلیفه رسول خدا، بر اساس
"کتاب خدا"، "سنت پیغمبر" و "رویه دو شیخ"، با تو بیعت میکنم. و علی بی
لحظهای تردید میگوید: "نه". و "نه"اش قیمتی دارد که خود علی میداند و
علی باید بپردازد: نابود شدن خود علی، قیمت اول. نابودی تمام فرزندان علی
در طول تاریخ، قیمت دوم. و حتی محروم شدن جامعه اسلامی زمان علی، از حکومت
علی، قیمت سوم! این همه زیان برای یک "نه" ؟. "نه"ای، این همه گران! چرا!؟
او، خود و حکومتش را حق داشت قربانی کند، اما فرزندانش را چرا؟ محروم کردن
مردم و جامعه زمانش را از حکومت علی و گرفتار کردنشان را به حکومت و زعامت
خلفای جور، چرا؟ علی، به عنوان هدف خویش و رسالت بزرگ امامتش، نه میخواهد
حکومت به دست گیرد و نه در اندیشه نجات همان جامعه محدود زمانش است، و نه
میخواهد به هر قیمتی فرزندانش را بر جامعه حکومت ببخشد (گرچه این همه را
می خواهد، اما به صورت جزئی از کل). او، با این "نه"، میخواهد به مردم همه
عصرها بیاموزد که:
...هرکه به حق میاندیشد و در راه من گام میگذارد، هر گاه در برابر باطل
(در هر شرایطی و با هر مصلحتی) قرار بگیرد باید بگوید: "نه"! به خاطر این
اصل است که فدا شدن خود او، و حکومت و فرزندانش، و حتی جامعه زمانش، به
ماندگاری این اصل در همه زمانها، میارزد، تا در میان همه اندیشمندان پا
برجا شود، که به خاطر مصلحت، حقیقتی را پایمال نکنند و در برابر باطل به
دلیل مصلحتی "آری" نگویند. "تشیع مصلحت"، تشیع صفوی است و در برابرش تشیع
علوی که "تشیع حقیقت" است.
همیشه مصلحت، روپوش دروغین زیبایی بوده است، تا دشمنان "حقیقت"، حقیقت را
در درونش مدفون کنند. و همیشه "مصلحت" تیغ شرعی بوده است تا حقیقت را رو به
قبله ذبح کنند. که مصلحت، همیشه مونتاژ دین و دنیا بوده است.
"...آنچه گفتی حقیقت است، راست می گویی، خوب تحلیل کردی و نظریهات، کاملاً
نظریه اسلام است. اما... مصلحت نیست!" این منطق کیست؟ این مصلحت اندیش و
منطقش، دشمن و مخالف علی است، و با همین ابزار و ضربه است که علی خانهنشین
میشود.
"خالد ابن ولید"، جنایت کرده است. "مالک بن نویره" را کشته و همانجا با زنش
خوابیده است، پس باید حد بخورد، اما مصلحت نیست! "عبد الرحمن بن عوف"، پول
پرست و تجملی و اشرافی است و باید کنارش زد، اما مصلحت نیست!
|
|
|
|